سر سیاه و پای بهشتی(نامه هفته)

بگذارید، قبل از پهن کردن بساط "گنبد دوار" بحث و دست پا شکنی روی اهمیت یا خباثت واژه "سیاه سر"غیرت و مردانگی شما را امتحان کنم (البته با نثاریک فحش رکیک، مزه دارو دل یخ کن.) ای بچه های سیاه سران و سیاه کاسه گان، چرا مادرانی که بهشت زیر پایشان است را "سیاه سر" خطاب می کنید؟ وای برشما سیاه سر زاده گان روزگار! مزه داد؟
به یاد کودکی هایم می افتم که زمانی با برادر کلانم کش و بگیر و جنگ سرد  لفظی را تمرین می کردیم، شرم آورترین دشنام های میان برادری مان محکوم کردن طرف به " بچه خاتو/ سیاسر" بودن بود. پس اگرمن به جای شما بودم  این دشنام شما نازک و نه چندان کاری و دماغ سوزبه نظر می رسید. تا حال هم همین تیپ جنگ و رسوایی های زرگری  را درکوچه می شنوم . چه بسا که القاب بدیل هم به جای آن اختراع شده اند. از جمله "کوچ"،"اولادا"،"مادر اولادا"،"خانه"،"همسر" و چند بشنو و نگوی دیگری که من بیادم نمی آید.
واعظی اندر باب اهمیت "مادر" صحبت می کرد. چنان تنور بحث را به جان ناقضان حقوق مادرگرم کرده بود که دامن خودش را هم  سوزاند. می دانید، چرا؟ می گفت که درعرف ما افغانها "زن، خانه است.... اگر درملی بس سیاه سری ایستاده است جای خود را به وی بدهید. زیرا که جنس آنها ضعیف است." همین حالا هم محافظ دفترم  از همکارش گیلایه دارد و می گوید:" فلانی، سیاه سربود باید برای من {که مرد هستم} سلام می کرد." این قصه ناقصه حال ما. حالا بیا، این پشم ها را گلم بباف که ادبیان هم آب درآسیاب طرفداران" آپارتاید سیاه سر"ی انداخته اند.
همین دهخدا- خدا رحمتش کند-  خود ما در لغت نامه آن لاین اش" سیاه سر" را معادل " سیاه سار" و "سیه سر" گرفته و گفته است" رجوع شود به معنی سیه سر." ما هم که عادت کرده ایم ازبزرگان درهمه موارد{ ازجمله استعمال واژه ها برای اشخاص} گردن نرم برای بزرگان نشان دهیم، معنی سیه سر را چنین یافتیم:"سیه سر. [ی َه ْ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر...."
حالا فهمیدم که ما ازطرف اکابرمان نیز بخت زیادی درتحلیل معانی کلمات( ازجمله سیاه سر یا سیه سر) و استعمال درست آن نداشته ایم. حال بماند که به مرور زمان کلمات تحول کند و درعصربچه های مان این کلمه به شکل"سیاهسرتر" درنیاید. والله اعلم فی ما بقی.
همین شعری که فرهنگ رشیدی درمعنی "سیه سر" آورده است، حس شامه جستجوگری ام را تحریک و تخریش نمود. دم کوچه همان ملا را خواهش "ایست" دادم. موقف اسلام را در مورد "بهشت" و" مادر" و" سیاه سر." را ازش پرسیدم. مثلاً گفتم "چطوری ممکن است که جنسی دماغ و کله و اندیشه "سیاه" داشته باشد؛ جنسش ضعیف باشد؛ قضایش بر پیشانی حک شده و از"گوهر" گنهکار، زیر پایش بهشت بروید؟ راستش، میم میم کرد. حاجت نزد ریش سفیدی بردم که او هم نمی دانست. صرف همین قدر که {حالارواج شده است که به "انسانهای مادینه ای که "زیر پایشان بهشت ایزدی" هم چون سرابی می نمایند"سیاه سر" گویند.}
 سوالم حل شد و به یاد خانه جنگی ها و سلاح برنده "بچه خاتو/ سیاه سر" افتادم. آری من هم ازین سراب آمده ام تا برسد به بچه هایم که پاهای بهشت بخش مادر شان را مد نظر می گیرند یا سرسیاه که مقدراتش در پیشانی آن سر آن به قدرت جل الشانه العظیم حکاکی شده و در اصل گنهکاراست.


چه نوع معلومات خبر ساز است؟(6)

نمونه های زیر از حوادث بزرگ و معمولا خبرسازاند.
- استقرار وافتتاحیه ها: این تیپ معلومات به چشم عادی نگریسته می شود. اگر یک بخش جدید موسسه شما به تازه گی افتتاح شده و می خواهید مردم از خدمات این بخش اگاه شود. اگر تولید جدید را عرضه می کنید یا فرد مشهوری را استخدام کرده اید،می توانید روی آنها برای رسانه ها خبرنامه بنویسید. این گونه معلومات توجه مردم را جلب می کنند.
- توسعه صنعتی وعلایق بشری. برخی اوقات معلومات حاوی خبر، کمتر درمعرض توجه قرار می گیرند. برعکس خیلی از مسایل مهم از دید بیرون می ماند. درغیرآن حوادث هرروزه نیز هزاران خبر در دل  دارد.
- زمانی، تغییرات جدیدی نشاندهنده توسعه درصنعت خاصی است. این، بهترین راه برای معرفی موسسه و پوشش رسانه ای نیزمی باشد. به عنوان نمونه، می توانید روی علل به میان آمدن این پیشرفت و نحوه به میان آمدن آن در خبرنامه تمرکز کنید.ممکن است این تغییرات تحت تاثیر پیشکسوتان فعال درشبکه لینوکس به میان آمده باشد. پس می توانیم این یکی را در یک مجله هم نشرکنیم.
این معلومات را بنام "مطالعه قضایا" نیز یاد می کنند. اینها درنظر سردبیران اهمیت زیاد دارد. زیرا در لای این معلومات، احساس و انگیزه های قابل ملاحظه ای بشری نهفته است.
- معلومات آماری و به میان آمدن ابتکارات جدید. اعداد و آمار به ساده گی مردم را مجذوب می کنند. هرقدرآمارهای تاثیرگذارو جالب (مرتبط به رقیبان تولیدی و سایر صنعت ها) باشد، به همان اندازه  رسانه ها بیشتر از آن در گزارشهای شان استفاده می کنند.
- اعلامیه های داخلی موسسات. تغییرات مهم در پست های بلند کاری یک موسسه یکی از مواردی دیگر است که روی آن خبرنامه می نویسیم. پس هر قدرپست مامور با اهمیت باشد، به همان اندازه ارزش خبری اعلان نامه بلند می رود.
 - همکاریها: بخصوص همکاری های که منجر به منفعت های چشمگیرگردد، از اهمیت خبری زیادی برخورد داراست.
- تجلیل از ابتکارات صنعتی. زمانی موسسه ای مستحق جایزه ای می گردد، یا ازطرف هییاتی اهدای جوایز(در کشورهای بریتانیا، ایریلند که معمولاً مقام های دیوک، مارکی ها، ایرالها، وایکونت ها و بارون ها را به شخصی اعطا می کردند." مترجم") رسانه ها ازین واقعه با خبرسازید. پس دیدیم که می توان از دل هر حادثه، خبری بیرون کشید.
مسوولیت شما آن است که اعتبار موسسه را در نظر گرداننده گان، روزنامه نگاران، مربیان و سایر همکارانی که شما با آنها درتماس می باشد، افزایش دهید.
به یاد داشته باشید که به میزانی که موسسه شما معتبرباشد، به همان اندازه پوشش خوب و با کیفیت رسانه ای خواهید داشت. دراین مساله، شاخص اصلی جذب مخاطب گیرنده گان (خواننده گان، بیننده گان و شنونده گان) است.
برقراری ارتباطات عامه - مفید ومنظم-مستلزم تهیه خبرنامه و مطالب معلوماتی می باشد تا به سردبیران معین فرستاده شود.
در بخش سوم راه های ایجاد ارتباط  با رسانه ها را بحث می کنیم. این راه ها درنهایت رهکردهای موثر را جهت معرفی موسسه به دنیای رسانه ای را تشریح می کند.

تصویر+ صدا= گزارش روی اسلاید

یاد داشت: نقل از وبسایت سوپرژورنالیست. من صرفا برخی از اصطلاحات را به لهجه دری برابر یابی کرده ام؛ مشکلات ویراستاری آن را رفع نموده ام . بقیه را از زبان خود مطلب بشنوید:

"بسیاری از روزنامه نگارها معتقدند که تاثیر عکس از فیلم هم بیشتر است. به خصوص آنجا که صحبت از صحنه های تکان دهنده می شود. حال بیایید به عکس ها صدای محیط را هم اضافه کنید ؛ گپ و گفت با کسانی را هم ضبط کنید که خود بخشی از ماجرا استند. آن وقت موفق شده اید مخاطبان را به صحنه رخداد ماجرا ببرید.
برای تهیه گزارش اسلاید و صدا باید اول ازهمه داستانی برای روایت داشته باشید.
درسوپرژورنالیست درباره روایت حرف های زیاده گفته ایم. مطالعه این بخش ها به شما کمک می کند تا ببینید وقتی دنبال ثبت ماجرایی استید، بهتراست به چه نکاتی توجه کنید. بد نیست قبل از شروع کار این یادداشت فواد خاکنژاد را هم درباره تهیه گزارش اسلاید و صدا بخوانید.

ابزار لازم

حالا که سوژه  را در دست دارید، می ماند ابزار لازم برای تهیه گزارش. دوربینی برای عکس گرفتن لازم دارید؛ ضبط صوتی برای ضبط صدا و برنامه ای برای تلفیق عکس و صدا هم.
نیازی نیست عکاس قهاری {ماهر/ حرفوی} باشید یا متخصص ضبط و تدوین صدا.
گزارش اسلاید و صدا، اصلاً برای این پدید آمده تا گزارشگری را از دست متخصصان و تعلیم دیده ها خارج کند و به دست تازه کارها و علاقه مندها بسپارد. همین که بلد باشید دکمه دوربین را فشار دهید و صدای دوست و آشنا را ضبط کنید نیمی از کار را انجام داده اید.
***
نیم دیگر کار می ماند: تدوین صدا، انتخاب عکس ها و تلفیق هردو.

صدا

برای تهیه گزارش می توانید سه نوع صدا ضبط کنید:
- صدای آدم های درگیر ماجرا. مثلاً ماهیگیری که از مشکلاتش می گوید؛
- صدای محیط. مثلاً صدای موج ها یا ماهیگیرها که درحال انجام کار آواز می خوانند؛
- صدای راوی. صدای خود گزارشگر که داستان را روایت می کند.
بسته به گزارش، می توانید از یکی از این سه یا ازهر سه یا از ترکیبی از دوتای آنها استفاده کنید.
برای تدوین صدا می توانید از برنامه Adobe Audition استفاد کنید.


عکس
برای گزارش اسلاید و صدا حداکثر 30 تا 40 قطعه عکس کافی است. بسته به این که گزارش درباره چیست، عکس ها هم می تواند متنوع باشد. مثلاً
- پرتره آدم ها – صورت آفتاب خورده ماهیگیرها؛
- فرآیند انجام یک کار – بیرون کشیدن تور از دریا؛
- چند قطعه عکس که محیط را نشان دهد – نمای بازماهیگیرها در حال صید کردن.
- چند قطعه عکس که نمای نزدیک محیط را نشان بدهد. دست های پینه بسته ماهیگیرها، ماهی هایی که روی ماسه ها (ریگها) افتاده اند، ...

***

تلفیق عکس و صدا

یکی ازبهترین برنامه ها برای تلفیق عکس و صدا برنامه (Sound Slides) است. برنامه ای که نسخه Demo آن مجانی در دسترس باشد را دانلود کنید. کار با این برنامه آسان است. تنها کافی است قدری با آن بازی کنید. باید فایل صدا را وارد کنید.همین طور فایل های عکس را.
برای سر هم کردن گزارش بهتر ازهمه این که اول فایل صدا را تدوین کنید.  برای انجام دادن این کار باید خط سیر گزارش تان پیدا شده باشد.
قبل از این که شروع بکار کنید، چند بار عکس ها و صداها را مرورکنید. به جای این که به نوشتن گزارش فکر کنید درذهن عکس ها را پشت سر هم بچینید. همین طور ببینید درکدام نقاط  از کدام صدا/ یا صداها استفاده شود. فکر کنید که فیلم می سازید و می خواهید پلان ها و صحنه ها را کنارهم بچینید.
بد نیست که یک داستان گزارش(استوری بورد) طرح کنید. روی کاغذ صحنه ها را کنار هم بنویسید: مثلاً؛ اول تصویری پهن کردن تور، سپس تصویر سوار قایق شدن، مرحله سوم تصاویر وسط آب، نوبت دیگر تصاویر بیرون کشیدن تور از آب حالا تصاویر تقسیم ماهی ها و بالاخره تصاویر فروش ماهی.
بهتر است داستانی را که روایت می کنید خط سیر داشته باشد. ازجایی شروع و در نقطه معین به انجام برسد. پس ازاین شاخه به آن شاخه نپرید. اگر عقب رفتید برگشت نکنید؛ زیرا که مخاطب را گیج می کنید.
خب، بعد که کم و بیش خط سیر روایت را پیدا کردید، سراغ تدوین صدا بروید. اگر گزارش را خود روایت می کنید "روی عکس ها" حرف بزنید. یعنی به عناصرداخلی را با صدای خود تشریح کنید.مثلاً در مورد قایق، ماهی های روی ماسه ها افتاده، تور ماهیگیری، موتور قایق، دست های پینه بسته، صورت های آفتاب خورده، چکمه  (موزه یا چمبوس) های تا بالای زانو، افق دور دست صحبت کنید. همه این ها جزئیاتی است که اشاره به آنها می تواند چشم مخاطب را به عکس ها بدوزد و مجذوب کند.
***
فایل صوتی که آماده شود، تقریباً کار تمام است. حواستان باشد: گزارش از 3:30 تا 4:00 دقیقه بیشتر وقت گیرنباشد. حالاسراغ برنامه (Sound Slides) رفته، فایل صوتی و عکس ها را وارد کنید. حالا چیدن عکسها می ماند. این کارها را که انجام دادید، روی دکمه اکسپورت (Export) تک کنید. بعد، فولدر(publish_to_web) را پیدا کرده و  روی وب بگذارید. حالا، به صفحه index (فایلی که داخل فودر publish_to_web است) لینک دهید. نوبت در زدن در توییتر و فیس بوک رسیده است.گزارش را اینجا بگذارید، تا دیگران هم دست پخت تان را بچشند.
 خسته نباشید.  :-)

نی نامه آزادی (نامه هفته)

نامه امروز را از کابل می نویسم. از عمق چشمان سبز و بادامی دوستم "ح. ب." درمورد زندان مرکزی ولایت بامیان می گویم.
هلو...
 خیالم بروت های پرپشت "اکرم صمیم" پشت گوشی می لرزید. او به نان چاشت دعوتم کرد. حالا، قبل از چای و چلم، چند سوال: برای اولین بار یک دوست زندانی تان را بیبیند؛ می شرمید، تبسم می کنید یا بی تفاوت می مانید؟ من هیچ یکی را حس نکردم. ته دلم نجوا کردم چه عصر و زمانه ای! چه "ح. ب" چاق و چله! چه زندانی ای کم وزن (حداقل 85 کیلو گرام!)
  قصه  زندان سیاهچالی کشور را خوانده و شنیده ام. اما انگار دردوره حاکمیت قانون و حکم تساوی قانون برای همه، زندان های ما هوتل سیرینا شده باشد! دانشکده که بودیم این نحیف زندانی شکم نداشت و دسته عینکش هم تا پشت گوش کوتاهی نمی کرد (هزاردرصد برعکس دیروز بود!) اما حالا دیگه رسم و زمانه تغییر کرده است. زندانها محل آسوده ای شده اند که سر پیش کنی می شوی صد کیلویی ؛ عین توپ رولاندو! اما درست می گم؟
ح.ب می گفت که کمیت نان چرب، رفت وآمدهای هرروزه دوستان وهمکارانش با دیداریک ماه درمیان مادران صد جوان هم بند وی قابل مقایسه نبوده است. گونه های سرخش سرختر گردید و ادامه داد:"روزهای را که مادری پیر یک زندانی یک گیلاس دوغ را برای بچه اش می آورد به یاد دارم. مادراز فاصله چهارساعتی موتر، به شوق دیدار پسر از روی شانه های زمخت و سنگی کوتل ها و کوه ها راه پیمایی می کرد. حرفی برای گفتن نبود. حرف حرف ماندن بود و رهیدن – گویی- مرده باشد.امید هم دیگه مفهوم نداشت." (بقیه را با کلمات خودم می نویسم.)
روی طناب زمان، نقطه به نام انتها وجود نداشت؛ مگر زمانی که - اگر لطف کنند- حکم نهایی تان را اخبارکنند! نور ثمرامید نداشت و جز پا به پای چند تکه نان خشک، حتی نمی خواستند دمی درکنج ما مهمان گردد. امیدها هم ایستا بودند. فقط باریکه امیدی که صد زندانی به خدای شان بسته بود {ممکن است} بعد از مدتی به داد آنها برسد. ازش پرسیدم با این حالت که توصیف می کنی چطوری تو به این بد روزی و لاغری(!) از زندان بیرون آمده ای؟ 
علاوه برمقام های عدلی و قضایی دولت و ولایت بامیان و شانس خوب دوستم، او حمایت یک موسسه بین اللملی را پشت سر داشته است. درضمن کمیسیون مستقل حقوق بشر برایش {درکابل} خیلی کار کرده است. اما – خداییش- اینکه او پول هم داده یا نه را نپرسیدم. به همین خاطر به ح.ب اتاق منظم، مرفه داده اند. می توانسته فوتبال کند و وکیل مدافع زبردست داشته باشد. و از هر نوع فشارهای روحی و پرس روح شکن درامان باشد. همین وکیل مدافع و همان نهاد بین اللملی بوده  که ح.ب حکم برائت بگیرد و. به سرشاری و ساده گی هم از بندانی که دو سال هم آنجا مانده اند خداحافظی کند.
به یاد "نی" زنی های دوستم در نصف شب های دراز، کوتاه و برابر با روزهای خوابگاه می افتادم.آیا این زندانی هم، نی دارند که بنوازند و از جدایی ها شکایت کنند؟
 "نی" نامه آزادی هفته را به یاد همان صد زندانی نوشته ام. قصدم این است که ازمقام ها بخواهم که به گفته این زندانی رهیده "کمتر تعصب ورزند و کمتر مردم را به هدف جیب پرکردن" زندانی کنند.

برنامه کاری ارتباطات عامه و رسانه ها(5)

چه کاری را می خواهید انجام بدهید؟

اولین و مهمترین قدم دربرنامه ریزی ارتباطات عامه و ارتباط با رسانه ها این است که ازخود بپرسید که هدف شما از برقراری ارتباط  چه می باشد. چطوری می توانید ازطریق ارتباط عامه، به این هدف برسید؟ تهیه یاد داشتی از اهداف اساسی و مهم سمت و سوی کار را مشخص می کند. در یادداشت تان اسم گیرنده گان واقعی را نیز از یاد نبرید.

کی باید درمورد موسسه شما معلومات داشته باشد؟

حالا دانسته اید که چه می خواهید. قدم دوم "مخاطب شناسی" است. بهترین راه مخاطب شناسی آن است که اول بدانید که برای کی می خواهید بنویسید؟ مهمترین طرف ارتباطی شما همکاران کنونی وآینده تان، متخصصان بخش تکنالوجی ارتباطی (آی تی)، مدیران منابع بشری وآموزش دهنده گان امور توسعه ای و مولدان تولیدات رقابتی استند. پس اسم این افراد را باید در لیست خود داشته باشید.
برای این که پروسه ارتباط گیری موفقی داشته باشید، افراد کلیدی وهمکاران را مشخص کنید. این کارنام موسسه شما بیشترسر زبانها می اندازد. لیست زیرعده ای از طرف های ارتباطی کلیدی را- برای اکثر موسسه ها- نشان می دهد:

- رسانه های خبری: مطبوعات، رادیو، تلویزیون و نمایشگاه های انترنتی (به ویژه اخبارشبکه لینوکس ومنابع آزاد)،اخبارتکنالوژی معلوماتی مرتبط به شبکه لینوکس و مراکز آزاد، رسانه های عمودی(Vertical Media) علاقمندان برنامه های سرگرمی و سایرکارهای عادی، منابع بشری، دانشکده ها و دانشگاه ها، موسسه و نهاد های صنعتی مصروف دربخش لینوکس وخدمات حل مشکلات اداره  در بخش بندی رسانه ها قرار می گیرد. منابع بشری، دانشکده ها و دانشگاه ها و موسسات و مراکز صنعتی که از خدمات بنگاه های اداره حل معلومات لینوکس را  در لیست گیرنده گان بخش رسانه ها قرار بدهید. 
- این دسته شامل متخصصان تکنالوجی ارتباطی، شاگردان وافرادی که درصدد تغییروضعیت شغلی یا تجارتی خود می باشند.
-  افراد سرشناس؛
-  سایر مراکز رسانه ای (LPI)
-  شرکای تجارتی و حمایت کننده گان. این دسته شامل همکاران استراتیژیک ارتباطی (مشتریان آزاد نرم افزار، موسسات خدماتی تربیتی و تامین کننده گان) استند. این گونه ارتباطات، موسسه را به عنوان نهاد معتبرثابت شود. درنتیجه موسسات دیگرنیز برای فعالیت و تولیدات شما ارزش خاصی قایل می شود. 

پیام شما چیست؟

در قدم سوم، پیام را برای خود تان تعریف کنید. برای این که دل گیرنده گان اصلی را بدست آرید، سازگاری پیام را در نظرداشته باشید. حین تولید پیام سازگاری میان ارزش های اساسی و مطرح برای گیرنده گان ودیدگاه و برنامه های کاری آینده، ارزشهای اساسی و حیاتی موسسه را مراقب باشید. زیرا سازگاری پیام نقش مهم درشهرت یابی موسسه بازی می کند. هم چنان پیام سازگارتا مدت طولانی در ذهن افراد باقی می ماند.ممکن پیام خلاصه یا تمام پیام ازطریق پیامک به افراد متعدد فرستاده شود. دراین حالت نباید پیام را به عده ای زیاد ارسال کنید.

توصیه ای برای خبرنگاران

یاد داشت: اگر خبرنگاری اشتباهی را مرتکب می شود، از نگاه حرفوی چی باید بکند؟ از اشتباهات بدون حرفی بگذرد؟ معذورت بخواهد؟ حرفوی ها در این مورد چی می گویند؟

مطلب را از وبسایت "سوپرژورنالیست" نقل می کنم.

"خبرنگاران پرونده سیاهی در پذیرفتن اشتباهات دارند. اما مخاطبان تنها به آن دسته از شبکه های خبری اعتماد می کنند که اشتباه های خود را بپذیرند و آن را تصحیح کنند. به عنوان یک خبرنگار اگر بنای کار این است که حقیقت را برای مخاطبان تان گزارش کنید، این وظیفه اخلاقی شما است که هر جا متوجه شده اید، باید برای گیرنده گان بگویید که اشتباه کرده اید.

تصیحح اشتباهات در دنیای وبسایت حیاتی است- سایت دیگر ممکن به خبرهای شما لینک بدهند و مدتها بعد از انشتار، خبری که نوشته اید هم چنان روی وب خواهد ماند- راه درست تصیحیح اشتباه آن است که بگویید که چی چیزی اشتباه بوده و صورت درست آن را هم بگویید."



اما و اگرهای فرا روی موفقیت شورای عالی صلح

دولت افغانستان فهرست اعضای شورای عالی صلح (شامل 8 هشت زن 60 مرد) اعلام کرده است. جزییات بیشتر درمورد تشکیلات، زمان، مکان و چارچوب مذاکرات در این مورد معلوم نیست. گروه طالبان روند صلح را بی فایده خوانده و تا بیرون شدن نیروهای خارجی آن را – عملاً- منتفی دانسته است. درین صورت اما و اگرهای زیادی جهت محک زنی میزان موفقیت این شورا به وجود آمده است.

با آنکه صلح، پروسه بومی افغانها است، اما نمی توان ازنقش عناصر موثر و دخیل درصلح آوری چشم پوشید. موقف جامعه جهانی (به ویژه ایالات متحده امریکا) و همسایه ها، دید مجاهدان راضی و ناراضی داخل دولت، موضع و تعریف طالبان داخلی و فرامرزی و القاعده، میزان نفوذ عوامل قومی– حزبی و شبکه ای اعضای معرفی شده، همپذیری کابل نشینان و متواریان و میزان حساب بری مردم از دولت و طالبان ازجمله مولفه های اساسی و نتیجه بخش پروسه صلح اند. با این نکات آیا شورای عالی صلح می تواند قدمی پیشتراز"کمیسیون مصالحه ملی" بردارد؟ اگر نی، چرا؟

صلح، افغانستان کنونی و همسایه ها

جنرال حمید گل رییس سابق آی ایس آی (سازمان استخبارات پاکستان) در مصاحبه ای با بی بی سی کرزی و کابینه اش را "دست نشانده" خواند. او تذکر داد که تا خارجیان ازافغانستان خارج نشوند، طالبان با دولت مذاکره نخواهند کرد. ممکن جنرال مقام رسمی در دولت پاکستان نداشته باشد، اما ازجهاتی نظریاتش یاد آورادعای نقش انحصاری پاکستان بر سرنوشت افغانستان و بخشی ازسیاست "بلی، همکاریم" پاکستان است. ازطرفی گزارشهای از تضعیف حکومت غیر نظامی پاکستان و قدرت گیری نظامیان و آی ایس آی می رسد. اگر واقعاً گپ حمید گل موقف پاکستان در قبال صلح باشد، طالبان از امر آی ایس آی و القاعده، جهاد استشهادی و آزادی سازی افغانستان دست کشیده و صلح می کنند؟ چندین بار امریکاییان  مدارک دال برحمایه تخنیکی وتسلیحاتی ایران از طالبان را افشا کرده اند. ایران هم به نوبه خود گروهی چون طالبان را عامل نفوذ به کابل و درنتیجه رویا رویی القاعده با امریکاییان می دانند. به این صورت صلح این دستاویز را از دست آنها نیز خواهد گرفت. حال، آیا شورای صلح می تواند چنان سریع، کارا و کاربردی و محتاطانه اما مستقل عمل کند تا بتواند ازمداخله ایران (به ادعای آمریکاییان) جلوگیری و رابطه میان طالبان و ایران را قطع کند؟ تاکنون خیلی زود است که اظهار نظر کرد که آیا هند، چین و کشورهای آسیای میانه، و روسیه از موفقیت شورای عالی صلح راضی اند یا نی. اما هرکدام در موفقیت یا ناکامی روند صلح نقش های سازنده یا ویرانگر خود را دارند.  

تعریف طالب و میزان همپذیری آنها

طالب میانه رو، طالب خوب، شورشیانی را که حامد کرزی "بچه همین وطن" می خواند، پیروان ملاعمر هواداران حزب اسلامی و شبکه حقانی و هر شورشی داخلی و خارجی همه به نام طالب، شورشگران در رسانه ها مطرح اند. اگر یکی از اعضای شورای صلح باشید، با کدام این تیپ های طالبانی مذاکره می کنید؟ آیا پیروان ملا عمر- به گونه مثال- به پروسه می پوندند؟ قانون اساسی کنونی را می پذیرند؟ با حضورنیروهای خارجی، آزادی بیان، حق تعلیم و تربیه زنان کنارآمده می توانند؟ حالا، طالب هر کی باشد، اندیشه افراطی و تمامیت گرا طالبانی میزان همپذیری دیگر گروه ها را تحت شعاع قرار می دهد.

"والی بلخ: به نتایج تلاشهای صلح کرزی شک دارم"

جمله بالا را از تیتر گزارش بی بی سی از مصاحبه عطا محمد نور والی بلخ، آورده ام. آقای نور درجرگه مشورتی صلح هم  شرکت نکرده بود. درین مصاحبه او گفته با وجودی که امر رسمی آقای کرزی را می پذیرد، اما اغلب کرزی در مقابل پیشنهادهای عطا جهت احیای صلح، او را تنها "نوازش" می کند. به همین خاطر به تلاشهای صلح کرزی نه تنها علاقمند نبوده، بلکه شک دارد. احمد ولی مسعود معاون اول کابینه قبلی کرزی نیز مشابه این موقف داشت. او چندین بار در درون دولت، نظریات متفاوت با رییس خود ابراز کرده بود. به این صورت این دو مجاهد سابق به نحوی کنده شده از جریان به نظر می رسند. علاوه برآن اسم جنرال دستم (نماینده ازبک ها) درلیست افراد پیشنهاد شده نیست. با توجه به تاثیرحزب دوستم و ازبکها برتحولات سیاسی افغانستان و پروسه صلح، غیبت ازبکها بر اما و اگرها می افزاید. اگراین افراد وجریانها در پروسه صلح سهیم نباشند، اشتباهاتی که درحق طالبان دربن و کنفرانس های بعدی رخ داد، دوباره تکرار می شود. ازطرفی این افراد و نهادها به عنوان بازیگران قدرت و سیاست پوتانسیال حمایت یا مخالفت از روند را در خود دارند. زیرا  حداقل می توانند به عنوان ناراضی مترصد فرصت مطرح باشند!   

تاثیر عوامل نفوذی قومی و شبکه ای

میزان حرف شنوی طالبان کنونی ازاعضای پیشنهاد شده کابینه رژیم طالبان سابق به کسی معلوم نیست. اگر اینها عناصر نفوذی باشند، چرا دولت به جای فداییان جنگ و گریز و بمب های کنار جاده ای با رهبران آنها مذاکره نمی کند؟ تاحدی ممکن است طالبان بومی حرف این بزرگان خود را بشنوند، اما مساله طالبان فرامرزی و در راس سازمان القاعده را چطوری قابل حل است؟ زیرا جذب شدن طالبان به قدرت مرکزی آغاز برچیدن لحاف افراط گرایی، ختم جنگ و پایان نیازمندی حضور امریکاییان و جامعه جهانی خواهد بود.

جنگ امریکا؛ صلح افغانستان

باراک اوباما گفته است که سال آینده میلادی برخی از نیروهای آمریکایی را از افغانستان خارج می کند. اما هیچگاهی تایید نکرده که تمام نیروی آمریکا، افغانستان را ترک می کنند. حالا، اگر روند صلح موفق شود آیا آمریکاییان حاضر به ترک افغانستان با وجود سرمایه گذاری یک دهه ای و چندین میلیاردی خواهد شد؟ آیا منافع استراتیژیک این کشور این نوع آمد و شد را اجازه می دهد؟ درغیرآن طبق آخرین اظهارات، طالبان حتی حاضر به مذاکره هم نخواهند بود.

دشمنان دیروز؛ دوستان امروز؟

 مقوله "سیاست دوست و دشمن دایمی ندارد" برخی از موارد کاربردی است. اما جریان ایدلوژیک طالبان، افراط گرایی و شبکه طالبان فرا مرزی و القاعده هدف بلندتر ازاستیلا قدرت سیاسی دارند.آنها مانند شریکان کنونی سیاسی کرزی به معاملات اندک بسنده نمی کنند. بل، خواستار"تمام" قدرت و رهایی سرزمین اشغال شده می باشند. پس آیا طالبان و متحدانش با آقای مجددی و هم گروهانش روی تقسیم قدرت توافق کرده و "نهال دوستی" و "صلح" را خواهند کاشت؟ معلوم است که قرائت مصلحت گرا، محافظه کار و سازشگرای آقای ربانی از اسلام با تمامیت گرایی ملا عمر هم خوانی ندارد. اما ازاین که اکثراعضای شورای صلح در حکومت و دولت سهیم اند، امکان دارد برای حفظ "وضعیت موجود" تا اندازه ای به نفع طالبان کنار بیایند. اما تاهنوز ازخود می پرسم که چطور خانم "حواعلم نورستانی با افرادی که چندین بارقصد کشتن او را کرده اند، مصالحه می تواند؟ ازنگاه طالبان و طرفدارانش زنان"شهروند بشنو و نگو" و "سیاسر" اند که باید درچهارچوب خانه زنده گی کنند و دراین گونه جلسات سرنوشت ساز، عمومی و مردانه نباید شرکت کنند.

عدم اعتماد ملت؛ تیم ضعیف

میزان مشارکت مردم درانتخابات پارلمانی امسال به مقایسه اولین انتخابات ریاست جمهوری از ده و نیم میلیون به صرف دو و نیم میلیون رسیده است. دراکثر مناطق جنوبی حضورحاکمیت مرکزی به اندازه فعالیت های طالبان درعمل و اندیشه ملموس نیست. مردم روی کارآیی تیم کنونی آقای کرزی شک و سوالاتی دارند. با آنهم رییس جمهور دوباره ابتکار شور و مشوره صلح را به دست همین تیم و کارگزاران سیاسی قبلی داده است. گرچه افراد معرفی شده گرداننده گان صحنه قدرت می باشند، اما ازآنجایی که اعتماد ملی روی این عناصر افول کرده، میزان استقبال، اعتماد و همکاری مردم با پروسه صلح فروکش خواهد کرد.ازطرفی اگر دولت حمایه افکار عمومی را از اول از دست نمی داد، حالا طالبان خانه، پول، امکانات و عقیده عده ای از مردم را{حالا هواداران طالبان}برضد دولت استفاده نمی توانست. پس نه طالبان و نه ملت اعضای معرفی شده را کارا و دارای اندیشه ملی می دانند.

بنابرین تعریف مجدد از طالبان، منافع متحدان بین اللملی و گروه های فعال درسیاست افغانستان، گسترده کردن حلقه کنونی دایره اعضای شورای صلح، درنظرگیری عکس العمل و منافع استراتیژیک همسایه ها می توانند میزان موفقیت شورای عالی صلح را رقم بزند. آن زمانی است که معلوم می شود که قره بخت صلح به نفع قره قل کرزی رقم می خورد یا دستار- اغلب ندیده ای- ملا عمر وهمفکرانش.    

راز خبر نویسی خوب

یاد داشت: این مطلب را از وبسایت "اکادمی زیگزاگ" گرفته ام. نویسنده آن، امید پارسا نژاد گزارشگر بی بی سی می باشد.

"وقتی در روزنامه کار می‌کردم، زیاد پیش می‌آمد که همکاری با خبری تازه از راه می‌رسید. دور او جمع می‌شدیم تا با هیجان ماجرا را برایمان تعریف کند. معمولا کلیاتی می‌گفت، بعد بچه‌ها چیزهایی می‌پرسیدند. چند دقیقه‌ای سرمان به گپ زدن گرم بود تا کم‌کم پخش و پلا می‌شدیم و او هم می‌رفت تا خبر یا گزارشش را بنویسد. اما خیلی وقت‌ها آنچه نوشته می‌شد چنگی به دل نمی‌زد، یعنی ساختار درستی نداشت.

خبرنویسی، اصلی‌ترین مهارت روزنامه‌نگاری است. کیمیاست. روح همه چیز است. نباید گرفتار زرق و برق و حواشی شد و این گوهر اصلی را رها کرد. خبرنویسی خوب یعنی یافتن نکته‌های اصلی از میان کلافی پیچیده و ساختار دادن به آنها. این دقیقا همان کاری است که در هر حرفه‌ای از ژورنالیسم با آن سر و کار داریم. حتی هنگام اجرای یک چت شوی تلویزیونی.

همیشه فکر می‌کردم چرا همکارانم وقتی حرف می‌زنند، قدرت جمع کردن و سر شوق آوردن ما را دارند؛ اما موقع نوشتن، اثری از این قدرت در آنها نیست؟ چرا نمی‌توانند خوانندگان را هم مثل ما کنجکاو و علاقه‌مند کنند؟

به گمان من بیشتر آدم‌ها غریزه درستی در تشخیص اصل و فرع ماجرا دارند و به طور غریزی می‌دانند چه چیزی برای دیگران جالب است. به همین دلیل وقتی ماجرایی را برای دوستانشان تعریف می‌کنند، ساختار درستی به حرف‌هایشان می‌دهند.

بعدها مطلبی در اینترنت خواندم که این تلقی را تأیید می‌کرد. بنابراین حالا اگر دوستی را ببینم که وارد تحریریه می‌شود و ماجرایی را برای همکارانش تعریف می‌کند، اما نمی‌تواند همان مطلب را به درستی بنویسد، به او خواهم گفت:

برای نوشتن خوب، قبل از همه یک لید خوب لازم داری. یعنی یکی دو جمله که اصل ماجرا را بگوید و جذاب باشد. این همان چیزی است که برای دوستانت تعریف می‌کنی. یکی دو تا از دوستانت را تجسم کن که جایی نشسته‌اند؛ تو وارد می‌شوی و می‌خواهی ماجرا را برایشان تعریف کنی (واقعا تجسم کن!). جمله‌های اولی که می‌گویی، همان لید است. یعنی اولا به آنها می‌گویی که ماجرا چیست و این را طوری می‌گویی که آنها را به شنیدن بقیه داستان ترغیب کند (این کار را روزی ده بار بدون اینکه متوجه باشیم می‌کنیم).

بعد ضمن تعریف کردن ماجرا، دوستانت چیزهایی می‌پرسند. سئوال‌های آنها همان سئوال‌هایی است که هنگام نوشتن مطلب باید به آنها پاسخ دهی. این سئوال‌ها طلا هستند! قدرشان را بدان و آنها را برای وقتی که می‌خواهی مطلب را بنویسی به خاطر بسپار.

همه زوری که ما موقع نوشتن یک خبر می‌زنیم، برای این است که گفتگوی دوستانه‌ای را، این بار با خواننده یا شنونده، بازسازی کنیم. الگوی این گفتگو، همان است که با دوستان خود داریم. اما چون مخاطب حضور ندارد، باید سئوال‌هایی را که در ذهنش مطرح می‌شود حدس بزنیم و پاسخ دهیم. راز خبر نویسی خوب، همین است و بس!

به غریزه خود اعتماد کنید!"

کولی های فرانسه (گزارش نمونه)

یادداشت اول: گزارش نمونه را وبسایت فارسی بی بی سی بخش جهانی انتخاب کرده ام. گزارش از حال و هوای آواره گان رومانیایی تبار می گوید.

یادداشت دوم: دراوایل، گزارش روحیه گزارشگری معمول رسانه ای را دارد. اما درآغاز آخرین بخش، گزارشگر توانسته، حق مطلب "واقعیت گرایی" را ادا کند. او بوی و شدت تلخی آواره گی را با عینیت تمام انعکاس داده است (بخصوص در مورد همسر مرد 48 ساله و امیدهای که آن نوجوان به گزارشگر بسته است.) گزارش اینجا نشان می دهد که درنتیجه اعتماد و غرور{کاذب}دولتمردان، پیران آواره جان می دهند و نو جوانان به تکه نانی امید دوخته است. ازطرفی می گویند که "سنگ در پای لنگ"، اینجا ماهی گیری کشیش از آب آلوده را هم برملا کرده است. احساس مردم آواره را نسبت به ملت فرانسه درحرفهای خانم گدا "فرانسوی ها خلی دست و لباز و مهربان اند." می خوانیم. اینجا نشان داده است که تصمیم به اخراج این کولی ها از عمق هرم ملت فرانسه برنخواسته است. به حق که اعتراضات بعدی حلقه های مدنی و احزاب این ادعا را تایید می کند. اما این نکات، نمی توانند عامل چشم پوشی از معایب از گزارش باشند.
دراین گزارش بیشتر روی دردها و اظهارات آواره گان تمرکز شده است. دراین صورت درمقابل شکایات افراد جواب مقامات فرانسوی (برای بار دوم) گرفته نشده است. گرچند فاصله زمانی و مکانی گزارشگر از فرانسه  قابل تامل است، اما می توانست با تماس تلفونی با سفارت این کشور در رومانیا این مساله را حل کند. لابد کره زمین بخاطر سهولت های ارتباطی به دهکده جهانی نام گرفته است! مشکل دوم این گزارش در جذاب نبودن بخش اول آن است. حداقل سختگیری های را که در نوشتن یک مطالب روزنامه نگارانه باید مراعات کرد، یکدست بودن تاثیر، بافت مفاهیم و سبک نوشتار و انسجام معنایی می باشد. در این نوشته از جمله این معیارها خواننده گان بیشتر از بخش آخر گزارش متاثیر می شوند.

___

کولی‌های فرانسه؛ سرگردان، فقیر، بی‌پناه


نیک تورپ
بی بی سی، تیمیشوارا - رومانی

بسیاری از کولی‌ها بیش آن فقیرند که بتوانند توانایی‌شان در مسافرت به فرانسه را بیازمایند.

"ما تروریست نیستیم." این را لتیشیا مارک، ‌رئیس یک سازمان غیردولتی مربوط به زنان کولی در شهر تیمیشوارا رومانی می‌گوید. او می‌افزاید:"ما جانی نیستیم. ما مردمی معمولی هستیم که می‌خواهیم زندگی مناسبی داشته باشیم."
اخراج از فرانسه آن چنان دردآور بوده که کولی‌های غرب رومانی را به واکنش واداشته است.
در حالی که بیشتر تمرکز کولی‌ها روی پیداکردن راه‌های جایگزین برای بقاء خانوادهایشان است، برخی از آنان یک تظاهرات اعتراضی را در شهر تیمیشوارا سازماندهی کرده‌اند. هدف این تظاهرات تلاش برای بهبود ارتباط بین گروه‌های پراکنده کولی‌ها و ایجاد جبهه‌ای واحد از گروههای مدافع حقوق شهروندی کولی‌ها بوده است.
آندراس بوبو، ۳۱ ساله که ساکن دهکده تواگ‌یار در غرب رومانی ا‌ست می‌گوید: "من در کارم با فلزات سروکار داشتم، ‌آهن،مس و آلومینیوم."او می گوید:"نیکلاس سارکوزی ، رئیس جمهور فرانسه یک فاجعه به تمام معنی‌است "
تا سه هفته پیش او در یکی از حدود ۱۴ کمپ کولی‌ها در شهر مارسی در جنوب فرانسه زندگی می‌کرد.
اما روزی پلیس سر رسید و به آنها اطلاع داد که کمپ باید به زودی بسته شود و اگر آنها فورا محل را ترک نکنند، ‌پلیس برای این کار به زور متوسل خواهد شد و آنها را به رومانی بازخواهد گرداند.
بسیاری از کولی‌ها می‌گویند که "پاکسازی" کمپ نتیجه سیاست های جدید نیکولا سارکوزی‌، ‌رئیس جمهور فرانسه و دولت او مبنی بر "به خانه بازگرداندن مهاجران" است.
اما مقامات فرانسه مدام می‌گویند که آنها کمپ‌های کولی‌ها را به این دلیل تخلیه می‌کنند که افراد مستقر در آن در شرایط نامطلوبی زندگی می‌کنند و این کمپ‌ها زمینه مناسبی برای رشد رفتارهای مجرمانه و قانون شکنانه است. آنها می‌گویند که کولی‌ها به صورت "داوطلبانه" به کشور مادری خود باز می‌گردند. خیلی از کسانی که فرانسه را ترک کردند می‌خواهند هر چه زودتر بازگردند
برادرش ایون توضیح می‌دهد:"تا حالا روابط ما با پلیس فرانسه خوب بوده است. آن‌ها از کمپ ما بازدید کرده‌اند تا مطمئن شوند همه چیز مرتب است. آنها به ما گفته‌اند اگر ما قانون شکنی نکنیم می‌توانیم این جا بمانیم."

خوابیدن روی زمین لخت

واسیل بلاگا، وزیر توسعه منطقه‌ای رومانی گفته ‌است که هیچ کدام از صدها نفر کولی که بازگردانده شده اند، سابقه جنایی در فرانسه ندارند.
برادران بوبو به همراه ۱۱ نفر دیگر از اهالی دهکده‌شان با اتومبیل و اتوبوس به رومانی بازگشته‌اند قبل از آن که (توسط فرانسه‌) اخراج شوند.
مرز بین اخراج و بازگشت داوطلبانه چندان مشخص نیست. به همه آنها گفته شده که کاغذی را امضا کنند ولی آنها نمی‌دانند روی این کاغذ چه نوشته شده است.
هیچ ترجمه‌ای از این کاغذ به آنها ارائه نشده و زبان فرانسه آنها هم تعریفی ندارد. بعضی‌ها حتی خواندن و نوشتن هم بلد نیستند.
رومانی‌ها می‌توانند از کشورشان با داشتن کارت شناسایی پلاستیکی خارج شوند، ‌بنابر این خطر مهر شدن پاسپورت و جلوگیری از بازگشت‌شان وجود ندارد.
تحت مقررات ویژه اتحادیه اروپا برای رومانی و بلغارستان که در سال ۲۰۰۷ به آن پیوسته‌اند، ‌شهروندان این کشورها می‌توانند تا سه ماه بدون داشتن مدارک اقامت یا کار در دیگر کشورهای عضو بمانند.

کولی‌های فرانسه

به همین دلیل کولی‌ها مدام می‌آیند و می‌روند. آندراس بوبو شش سال در مارسی مانده و در این مدت بارها برای مدتی کوتاه به خانه بازگشته است.
در حالی که رسانه‌ها تا کنون بیشتر روی این نکته تمرکز کرده اند که در ازای بازگشت داوطلبانه، به هر بزرگسال ۳۰۰ یورو و به هر کودک ۱۰۰ یورو توسط مقامات پرداخت می‌شود، بیشتر کولی‌هایی که من با آنها صحبت کردم ترجیح می‌دانند بدون این پول، به خانه بازگردند و برای این کار دلایل متعددی داشتند.
آنها نمی‌خواستند داغ اخراج بر پیشانی‌شان باشد، از پرواز با هواپیما می‌ترسیدند ولی از همه مهم‌تر، آنها دوست داشتند هر چه زودتر به فرانسه بازگردند.
خیلی از آن‌ها یکی دو عضو خانواده‌شان را در مارسی باقی گذاشته‌اند تا از دارایی آن‌ها نگه داری کند و زمینه را برای بازگشت آنها فراهم سازد.
گروهی از آن‌ها زیر یک سرپناه در یکی از کمپ‌های باقی مانده زندگی می‌کنند و گروهی دیگر به سادگی روی زمین لخت می‌خوابند.
بنابه گفته سازمان خیریه "دکترهای جهان" ۹ کمپ از مجموع ۱۴ کمپ موجود در مارسی تخریب شده‌است.

'بی‌نوایی'

از روزهای رونق شهر کوچک بانلوک واقع در مسیر تواگ‌یار تنها سایه‌ای کمرنگ باقی مانده است.
شهروندان اتحادیه اروپا می‌توانند بدون اجازه کار در کشورهای دیگر عضو این اتحادیه اقامت کنند
قلعه‌ای که روزی، از این منطقه در مقابل لشکر عثمانیان حفاظت می‌کرد، تبدیل به خرابه‌ای شده که همه جای آن‌را خزه پوشانده. پول اختصاص داده شده برای ترمیم آن هنگامی که دیوارهای خارجی‌اش مرمت شد، به اتمام رسید.
یک گروه از کولی‌ها در کنار یک دیوار متعلق به قرون وسطی در حال بریدن هیزم برای سوزاندن هستند. یک الاغ به تنهایی برای جابه جا کردن بار هیزم تقلا می کند، باری که با تعادل نیم‌بندی روی یک کالسکه بار شده است.
در خیابانی در حاشیه شهر، کولی‌هایی که تازه بازگشته‌اند، آن قدر عصبانی هستند که نمی‌توان با آن‌ها صحبت کرد.
یک پسرک نوجوان از من می‌پرسد: "‌آیا برای ما غذا آورده‌اید؟ ‌یا کاری برایمان سراغ دارید؟ آمده‌اید کمک کنید یا این که برای بی‌نوایی ما دلسوزی کنید؟"
در میان آن‌ها مردی بود که او را شوهر لنا کنستانتین می‌خواندند؛ همسرش در ۴۸ سالگی به دلیل سکته قلبی مرده بود، درست هنگامی که به خانواده آنها گفته بودند که به زودی از فرانسه اخراج خواهند شد. خانواده‌اش به شدت بدهکار بود. او آن قدر غمگین بود که نتوانست صحبت کند.

به ما گفتند که کشیش ارتودوکس آن محل برای انجام مراسم کفن و دفنی مناسب برای خانم کنستانتین تقاضای ۱۰۰۰ یورو پول کرده است. به رغم فقر ظاهری، ‌تمام اعضای دهکده دست به دست هم داده‌اند تا این مقدار پول را فراهم کنند.
 
گروه‌های مدافع حقوق بشر می‌گویند که زندگی کولی‌ها مورد تهدید واقع شده‌
زنی که ۴ سال در مارسی به گدایی مشغول بوده و ماه پیش اخراج شده، می‌گوید: ‌"فرانسوی‌ها خیلی دست و دلباز و مهربان‌اند."
محل‌های مورد علاقه او برای گدایی، کنار اداره پست و یک نانوایی بزرگ بوده. او می‌گوید: "‌مردم دل‌شان برای من می‌سوخت. بعضی‌ها همیشه چیزی به من می‌دادند."
در میان کسانی که با آنها صحبت کردم تنها یک زن بود که در مورد بازگشتن دودل بود. او می‌گفت دیگر از پلیس می‌ترسد و نگران سلامت شکننده خود است.

باد آورده گان کجا رفتند (نامه ای از کابل)

نوشتن نامه هفته سخت تر و ناممکن شده است. چون سوژه ی انتخاب نمی توانم. ناچاردقایق فشرده ای را چرت می زنم و سوژه جنگی می کنم. اغلب، دستاورد،هیچ (صفر)است. ازطرفی نمی خواهم سروصداهای معمول دیگر در نامه نفوذ کند. پس مجبورمی شوم سوژه­های پیش پا افتاده را هدف قراردهم. ازجمله همین سوالی که مردم این قدرپولهای بخششی را درکجا مصرف می کنند؟

ازخیلی وقتها رنگ عبارت"ازقضا" و قید "اتفاقاً" را از نوشته هایم پاک کرده بودم. تا این که امروزمجبورشده ام جهت ادای حق مطلب این مردودان را استخدام کنم. دیروزازقضا کفشم پاره شد. دوان دوان تا کفاشی خود را رساندم.کفاش برصورت خاک آلود کفش نگاهی انداخت و خنده ای کرد."30 افغانی یک جوره کفش را گرد دوزی می کنم." دراین تیپ روزها یک خاصیت دیگر ما مردهای سمج و سوخ گل می کند: یک سوراخ را به لک ها هم می خریم! مجبورشدم قناعت کنم.

چشم به چشم درفش دوخته ام. دو سه دقیقه بعد متوجه شدم که دم دردکان محل استراتیژیک و دقیق برای کشف جواب همین سوالم است. اما چطوری؟ آیا چون فساد اداری کرده ام؛ کفشم پاره شده و حالا در لاهه ی چنگ و درفش تقاص پس می دهم؟ ازکمیسیون مشترک مبارزه با فساد اداری (وجدان، شفافیت و ذهنم) تقاضای حساب و کتاب می کنم. سه چهاردقیقه ای نمی گذرد که بوی تند عطروعرق لباسهای کوتاه، دراز، سیاه، سفید، سبز و سرخ آگاهانه سلک خیالم را پاره کرد. می بینم که سیاسران {برخی ازمردان آنها را کوچ، خانه، خانواده و مادراولادها هم خطاب می کنند.} نحیف (حداقل 70-90 کیلوگرام) ماتیک خورده با ناخن های سررسیده وگردن کوتاه برما دو فتیله پاک {من وکفاش} سایه پیسه داری، نازبری و افراط را می افکنند!

چشم پوشی های درفش درکناره های تل بوت با ایما و اشاره می فهمانم که نان به نرخ روزخورم و قات پس، حرف نزنم. چه که متهم (شاید هم محکوم) به سوخی و بخیلی شوم. جان استوارت میل هم گفته بود که به مایه داران رشک ورزیدن و یا آنها را عامل بدبختی دانستن، کارعاقلان نیست.

هرچی این ابرسخنورگفته، گفته است.ما دلمان بایسکل مان؛ هرطرف بدوانیم، عین جورج بوش (پدر و پسر) مطلق العنانیم! حالا که کفشم دوخته شده و آبرو بجا، باید قدم برای جواب سوال رنجه می کردم. باید یک دست بلوز و دو لنگ (به کسرلام) شلوارمی خریدم.

طبقه اول مال خانم ها است، هیهات من منی عاقل که اینجا سری زنم. اما – درهم کف- ناچارمی شوم با (سوال درمورد نام و جنسیت ممنوع!) احوالپرسی کنم. گلاب به روی شما، رویم –هم- نمی شود که بگویم دیروز این گوگل پیسه یاب درقضیه شیرینی خوری{به اصطلاح وطنی، رشوه گیری} گیرآمده است. جرات نتوانستم که بپرسم، حضرتا، شما کجا و اینجا کجا؟ زیراکه اینجا مایه داری حرف اول را می زد تا من یا کارهای(بدان ونپرس) دیروزی این (آقا یا خانم بودنشان را خود بیابید!)

  چرخک زنان پله ها را تا آخرین طبقه مارکیت طی کردم. یادم نرود که هرچی عروج می کردیم، قیمت ها صعود می کرد ومشتریان پولدارترمی شدند. کم کم ادای غواصان اوقیانوس زراندوزی را درمی آوردم که این لنگه شعراصفهانی به یادم می آید: "رسدآدمی بجایی که به جز خدا نبیند!" {آخرین طبقه لابد منظورش است}

اما گویی این شعردراین جا مصداق نداشت یا کمترداشت. زیرا یکی ازآشناهای جانی جانی را که درآدمیت، بالاترازمن است هم اینجا دیدم. جورپرسانی کردیم. لباس آنچنانی {خودتان تصورکنید!} خریده بود. حرف، میان من وتو باشد که این آدم هم درهمان خم و پیچ  شیرینی خوری گرفتاربود! من زمانی که از قضیه خبردارشده بودم از زبان شاعرچنین آروزو کرده ام:

"خدایا، چنان کن سرانجام کار

توخشنود باشی و ما رستگار"

حالا، او{پولدار}، خشنود باشد یا من؟ وعاقبت جواب سوال، چی؟ قدیما می گفتند که "آب به آب؛ شیربه شیر." من هر وقت شیرخشک "سرلاک" را می دیدم به یاد همین ضرب المثل می افتادم. به صحت اش هم چرتی می زدم. امروزعلاوه براینکه دانستم که این ضرب المثل– عین وجود پدرم برای من-  درست است؛ فهمیدم که آخرالامر"آب به آبریزه اش می افتد" وپولهای باد آورده به ....  

مفیدیت رسانه ها وارتباطات عامه (4)

در رقابت تنگاتنگ بازارهای امروزی ارتباطات عامه به یک ضرورت حیاتی تبدیل شده است. موسسه شما می تواند با استفاده ازراهکردهای متفاوت ارتباطات عامه در بلند بردن شهرتش بهره بگیرد. در زیر به برخی از آنها اشاره می کنیم.

-          با توجه به نقش موثر ارتباطات عامه،مسوول ارتباطاتی نباید  به رسانه ها این طوری رفتار کنند:"اگر وقت وامکانات داشتیم، با شما ارتباط می گیریم!" برعکس باید با طرف های ارتباطی تماس برقرارشود. و تماس خوبی هم برگزارشود. زیرا  یک برنامه ارتباطاتی منسجم، تصویر خوبی از موسسه  برای  رسانه ها و مردم می دهد.

-     پوشش رسانه ای حمایت و توجه سهامداران را بیشتر به موسسه  جلب می کند. این راه، اقدام موثرتراز نشراعلانات تجارتی می باشد.

-     با توجه به روحیه دقیق وبی طرفی رسانه ها، یک خبررسانه ای به نسبت به اعلانات تجارتی موثق ترمی باشد. پس این بهترین شانس است که از موسسه تان به عنوان یک منبع خبری در متن خبر نام برده شود.

تحقیقات اخیردرامریکای شمالی نشان می دهد که پوشش رسانه ای یک موضوع 9 مرتبه موثرتر ازنشراعلان  تجارتی درمورد عین سوژه می باشد.

-     ارتباطات عامه راه توسعه امور اقتصادی موسسه را هموار می سازد.

-     نشرمنظم اعلامیه های ارتباطی عامه یی، موسسه را به منبع مهم خبری درمحیط لینوکس تبدیل می کند.

ایجاد روابط دوستانه با دست اندرکاران رسانه ها –علاوه برارسال خبرنامه ...-  نیزدرشناسایی موسسه  نقش دارد. پس متوجه باشید که روزنامه نگاران اغلب دنبال منابع موثق ومعتبر برای نقل قول می گردند.  

-     حضور منظم خبرهای مرتبط به موسسه، منجر شهرت رسانه ای گردیده و شهرت موسسه را افزایش می دهد. زیرا اکثر افراد فکر می کنند که هرچه در روزنامه ها یا تلویزیونها نشر می شود، مهم است.

در عین حال پوشش خبری رسانه ها به مجتمع های تجاری ومنابع خبری چنین القا می کند که کیفیت تولید و برنامه های موسسه شما خوب بوده  و ارزش دارد تا به آنها " توجه جدی" صورت گیرد. زمانی که با رسانه ها تماس می گیرید، محتاطانه عمل کنید. زیرا  ممکن خود خواهی و تحکم روی آنها برای نشر مطلب تان توجه آنها را از شما منحرف کند. معمول است که اگرچیزی خوبی از دست بدهید، ساده تراز بدست آوردنش است. پس کوشش کنید که اگر توجه سردبیری را جلب کرده اید، اهداف واقعی تان را نیز– به روش مسالمت آمیز و دوستانه -  بدست آورید. درعین حال با سردبیران مودب بوده و احترام متقابل را در نظر داشته باشید. ممکن است برخی از کاستی ها در جریان کار رخ بدهد، آنها را جدی نگیرید.

درنتیجه، هرقدر که  در حلقه ارتباطی فعال باشید و به شدت کارکنید، به نتیجه غیرقابل پیشبینی هم خواهید رسید. اگر برنامه های کاری درست انجام شوند، موفقیت بزرگتر بدست خواهید آورد

موانع و مشکلات استقلال افغانستان (بخش دوم و آخری)

یاد داشت نویسنده نماد: در این نوشته راه حل های که داوود مرادیان در قبال موانع و مشکلات فرا راه استقلال افغانستان را بیان کرده بود، می خوانیم. خوشخوان باشید.

علی‌رغم مشکلات و موانع متعدد در برابر ظهور و تحکیم دولت قوی و مشروع و هم‌چنین یک جامعه‌ی دموکرات و مداراگرا و احیای نقش تاریخی افغانستان به عنوان «گلستان فرهنگ‌ها» و نقطه‌ی وصل مناطق استراتیژیک دنیا، خوشبختانه راه‌حل‌ها‌ی عملی و واقع‌بینانه برای ایجاد چنین افغانستانی وجود دارند. از این رو، در این بخش تلاش می‌شود به برخی از مهم‌ترین راه‌حل‌ها پرداخته و روزنه‌ی امیدی به سوی آینده گشوده شود. هر راه‌حل موفق دارای چهار مولفه‌ی مهم می‌باشد:
1
) شناخت دقیق مشکل
2
) راه‌حل متناسب با مشکل
3
) ابزار و امکانات مناسب
4
) کارگزاران و مجریان شایسته.
راه‌حل‌ها برای مشکلات افغانستان نیز باید دارای ویژگی‌های فوق باشد. این راه‌حل‌ها عبارت‌اند از:

عقلانیتمحوری
تمام مشکلات موجود افغانستان نیازمند راه‌حل‌ها‌ی عقلانی و مجریان متخصص می‌باشند. طبقه‌بندی ماکس وبر از انواع رهبری سیاسی، می‌تواند الهام‌بخش انتخاب راه‌حل‌ها باشد. از نظر وی سه نوع رهبری: 1) کاریزماتیک 2) سنتی 3) عقلانی وجود دارد. در جوامع و نظام‌ها‌یی چون افغانستان، انتخاب اول و اصلی، رهبری‌ها‌ی کاریزماتیک و سنتی بوده‌اند و راه‌حل‌ها و مجریان عقلانی در حاشیه قرار گرفته‌اند. استفاده و توسل به تعویذنویسی برای درمان بیماری‌ها‌یی چون سرطان تا انتخاب متنفذ قومی/ریش‌سفید به عنوان وزیر و رییس ... نمونه‌ها‌یی از حاکمیت و جذابیت رهبری‌ها و راه‌حل‌ها‌ی کاریزماتیک و سنتی می‌باشند.
اما، همان طور که هیچ‌گاه تعویذ، جادو و جنبل‌های ملا/تعویذنویس سرطان را درمان نخواهند کرد، ریش‌سفیدان و جرگه‌ها، پاسخ اصلی برای مشکلات ساختاری کشور نیز نمی‌باشند.
طبق یک ضرب‌المثل هراتی، سیب خواستن از درخت بید غیرممکن است. رفاه، امنیت و صلح را فقط ابزارها، نهادها و راه‌حل‌ها‌ی عقلانی می‌توانند به وجود آورند. به ویژه، در زمانی که افغانستان خواسته یا ناخواسته وارد دهکده‌ی جهانی شده است. مهم‌ترین ابزار و نهاد عقلانی وجود یک دولت مقتدر، مشروع و دموکراتیک در کنار اجماع همگانی در مورد ناسیونالیزم افغانی مبتنی بر قرارداد اجتماعی و اصول شهروندی می‌باشد. محوری‌بودن عقلانیت به معنای حذف جریان‌ها و چهره‌ها‌ی کاریزماتیک و یا سنتی نمی‌باشد. بلکه استفاده و انتخاب درست از ظرفیت‌ها‌ی نهادهای گوناگون می‌باشد.

تقسیم مسوولیت
همان طور که در ابتدا اشاره شد، مشکلات موجود در افغانستان نتیجه‌ی کنش و واکنش مولفه‌ها و بازیگران داخلی، منطقه‌ای و جهانی می‌باشد. در نتیجه، راه‌حل‌ها نیز وابسته به همکاری‌ها‌ی صادقانه‌ی این بازیگران با یکدیگر می‌باشد.
بُعد داخلی مشکلات افغانستان نیازمند همکاری و مشارکت فعال چهار گروه می‌باشد: 1) دولت افغانستان 2) بخش‌ها و نهادهای غیردولتی 3) شهروندان 4) جامعه جهانی. هیچ یک از این چهار گروه به تنهایی نمی‌توانند برمشکلات پیچیده‌ی کشور غلبه نمایند. حتا در کشورهای قدرتمند و پیشرفته دولت‌ها فقط بخشی از راه‌حل‌ها می‌باشند. به عنوان نمونه، تحصیلات عالی در ایالات متحده امریکا وابسته به کمک و مشارکت بخش‌ها‌ی غیردولتی چون شرکت‌ها‌ی خصوصی، بنیادهای خیریه و نهادهای مدنی می‌باشد. با توجه به نوع نظام سیاسی و اقتصادی افغانستان که عبارتند از دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد، دولت افغانستان به دلیل محدودیت‌ها‌ی ساختاری و قانونی هیچ‌گاه نقش محوری و مسلط را در حل مشکلات افغانستان نمی‌تواند داشته باشد. بنابراین باید فرهنگ مسوولیت‌پذیری و تقسیم وظایف جایگزین فرهنگ وابسته بودن دولت به جامعه‌ی جهانی از یک طرف و وابسته بودن جامعه به دولت از طرف دیگر گردد.

تقویت مشروعیت و اقتدار دموکراتیک دولت
مشروعیت و اقتدار قانون‌محور دو بال اصلی دولت‌ها‌ی مقتدر و مشروع می‌باشند. دولت‌ها‌ی ضعیف و مستبد فاقد یکی از این دو بال می‌باشند. متاسفانه برهم خوردن مرزهای دولت‌مداری، سیاست و تجارت از یک طرف و نفوذ رو به گسترش فساد، هم مشروعیت بین‌المللی و داخلی دولت افغانستان را به شدت تضعیف نموده و هم اقتدار آن را به سطح بسیار پایین تنزل داده است. مشروعیت و اقتدار رو به نزول دولت فرصت طلایی برای مافیای داخلی و بین‌المللی که سهم اساسی را در فساد رو به گسترش دارند، فراهم آورده است. در صورت ناکامی ما در تقویت مشروعیت و اقتدار دولت، افغانستان تبدیل به یک دولت ناکام و ضعیف چون سومالیا و یا دولت مافیایی خواهد گردید.
طنز سیاسی‌ای در بعضی از حلقات سیاسی و دیپلوماتیک وجود دارد که واقعیت‌ها‌ی تلخ افغانستان را به روشنی رونمایی می‌کند. طبق این طنز، افغانستان دارای دو پایتخت می‌باشد: کابل و دوبی! به این معنا، که بعضی انتخاب‌ها و انتصاب‌ها‌ی سیاسی و اداری توسط حلقه‌ای کوچک متشکل از چند بانک و شرکت خصوصی و نزدیکان مقامات ارشد و عده‌ای از اعضای ارشد اداری، در شهر دوبی صورت می‌گیرد. درصورتی که این طنزها، شایعات و تصورات مطابق با واقعیت‌ها نیز نباشد، اما در عالم سیاست «تصور» خود نوعی از واقعیت است. بنابراین، احیا و تقویت مشروعیت و اقتدار دولت نیازمند مبارزه جدی با واقعیت‌ها‌ی تلخ مافیایی شدن نهاد دولت و تصورات و شایعات می‌باشد. بنابرقول یک سناتور امریکایی به نویسنده، از بین بردن شورای کویته مستلزم تعهد جدی دولت افغانستان برای مقابله با شورای کابل (مافیای قدرت و سیاست) می‌باشد.

شفافیت مرزبندی‌ها
علی‌رغم گذشت 9 سال از حضور جامعه جهانی و مبارزه با تروریزم هنوز تعریف واحد و یکدستی از دوست و دشمن؛ نه برای ما و نه برای جامعه جهانی، و یا آدرس مشخصی وجود ندارد. هرگاه شناخت دقیق و اجماع ملی و بین‌المللی در مورد پاکستان و طالبان به وجود نیاید، منازعه‌ی افغانستان ادامه خواهد یافت. در نبود تعریف مشخص و اجماع در مورد دوست و دشمن، انگیزه‌ی مبارزه در بین نیروهای امنیتی ما و جامعه جهانی به شدت پایین آمده و تضعیف شده است. این سردرگمی، باعث ناکامی ما در بسیج نیروها و افکار علیه دشمن اصلی منازعه افغانستان یعنی پاکستان و ابزار تروریستی و بنیادگرای آن یعنی طالبان شده است. موفقیت در هرجنگ و منازعه‌ای، مستلزم شناخت دقیق از دشمن، وجود انگیزه‌ی قوی بین نیروهای مسلح و بسیج افکار عمومی و مردم برای مبارزه می‌باشد.

دیالوگ/گفتمان نخبگان افغان
از ابتدای سال 2002 بدین سو، پروسه‌ی بازسازی و نوسازی نهادهای ملی و دولتی در افغانستان آغاز یافته است. تکمیل موفقیت‌آمیز این پروسه مستلزم آغاز و تداوم گفتمان و دیالوگ بین طبقه‌ی سیاسی افغانستان در مورد هویت سیاسی و ارزشی دولت و جامعه‌ی افغانستان می‌باشد. چنین گفتمان و دیالوگی باید از یک طرف گذشته را به صورت بی‌طرفانه به تصویر کشاند و از همه مهم‌تر توافق جمعی و نسبی در مورد هویت جدید افغانستان به دست آورد.
با کمال تاسف نقاط تاریک و مبهم مهمی در مورد تاریخ معاصر افغانستان وجود دارد. به عنوان نمونه خیلی‌ها هنوز متن قرارداد دیورند را مطالعه نکرده‌اند و ما از فقدان اطلاعات اولیه در مورد چندین لوی‌جرگه رنج می‌بریم. از طرف دیگر، طبقه سیاسی افغانستان با یک گفتمان عقلانی و حتا انتقادی می‌توانند و باید مولفه‌ها‌ی اصلی و اساسی تشکیل دهنده‌ی ناسیونالیزم افغانی، هویت ملی و منافع ملی را تبیین نمایند و ترس از تضعیف «وحدت ملی» نباید مانعی در ایجاد گفتمان عقلانی و انتقادی بین فعالان سیاسی گردد. این چنین گفتمانی باید روابط بین گروه‌های مختلف قومی و اجتماعی، جایگاه زبان فارسی و پشتو، رابطه‌ی مرکز و ولایات، سیاست خارجی و جایگاه دین در جامعه و دولت را مورد ارزیابی و تبادل نظر قرار دهد.

تحکیم روابط استراتیژیک با غرب
تنوع و عمق مشکلات افغانستان، این کشور را نیازمند به یک شریک استراتیژیک قدرتمند و چتر حمایتی امنیتی نموده است. اگرچه نگاه‌ها‌ی احساساتی و غریزه‌ای به دنبال یک افغانستان مستقل و آزاد در اولین فرصت ممکن و برای همیشه می‌باشد. اما بایک نگاه عقلانی و واقع‌بینانه چنین امری غیرعملی و مضر برای افغانستان می‌باشد. مدل‌هایی که در برابر افغانستان برای توجیه و الهام رابطه استراتیژیک با غرب وجود دارند عبارتند از: امریکا جاپان، امریکا – آلمان، امریکا – تایوان، امریکا – کوریای جنوبی، امریکا ترکیه، امریکا – کویت و ده‌ها مورد دیگر. داشتن رابطه‌ی استراتیژیک با امریکا به معنای دسترسی به امکانات این کشور در عرصه‌ها‌ی گوناگون می‌باشد. امکاناتی که توانستند کشورهای جنگ‌زده و عقب‌مانده‌ای چون کوریا، سنگاپور و مالیزیا را تبدیل به کشورهای موفق نمایند. تحکیم روابط استراتیژیک با غرب همزمان با تقویت روابط و همکاری‌های منطقه‌ای دو بال سیاست خارجی و اولویت‌ها‌ی استراتیژیک افغانستان می‌باشند.
تشدید فشار و آغاز دیالوگ استراتیژیک انتقادی با پاکستان
وجود دولت ضعیف، قوم محور و متمایل به اندیشه‌ها‌ی بنیادگرایانه و متشکل از وابستگان به حلقات استخباراتی، به عبارت دیگر، «حفظ عمق استراتیژیکی» هدف اصلی استراتژیست‌ها‌ی پاکستانی می‌باشد. ترس از احیای ناسیونالیزم پشتون و تشدید محاصره توسط هندوستان، دسترسی به بازارهای آسیای میانه و تداوم باج‌گیری از غرب، دلایل اصلی جذابیت و اهمیت افغانستان برای استراتژیست‌ها‌ی پاکستانی می‌باشند. اما برای افغانستان، فرمول داشتن روابط «برادرانه و برابرانه» با پاکستان انتخاب اصلی باید باشد. نه تداوم تنش با پاکستان و نه صوبه‌ی پنجم پاکستان شدن انتخاب عقلانی برای افغان‌ها می‌باشد.
بدین منظور افغانستان باید از تمام ابزار و راه‌ها برای مجبور نمودن پاکستان به قطع حمایت از تروریزم استفاده نماید، از جمله مراجعه به دادگاه‌ها‌ی بین‌المللی. از طرف دیگر با آغاز یک دیالوگ استراتیژیک با این کشور، راه‌حل‌ها‌ی قانونی و مشروع برای اختلافات تاریخی و سیاسی بین دو کشور جستجو شود. هدف چنین دیالوگی باید نهادینه نمودن روابط برادرانه و برابرانه بین دو کشور باشد.

هدف مشترک راه‌های متفاوت
با توجه به تنوع فرهنگی، توسعه‌ای و زبانی مناطق مختلف کشور، برای رسیدن به اهداف مشترک باید از راه‌ها و وسایل متنوع و متناسب با واقعیت‌ها‌ی محلی استفاده شود. این امر، مستلزم تقویت و دادن صلاحیت‌ها‌ی بیشتر به ولایات و ولسوالی‌ها می‌باشد. کابل‌نشینان توانایی درک خیلی از واقعیت‌های ولایت‌ها و ولسوالی‌ها را ندارند. بنابراین، راه‌حل‌ها و انتخاب‌ها‌ی کابلی در بسیاری از موارد پاسخگوی واقعیت‌ها‌ی محلی نمی‌باشند. برای رسیدن به چنین مامولی، اگر نیاز به بعضی از تغییرات در قانون اساسی باشد نباید از اعمال چنین تغییرهایی بهراسیم. بدون استثنا، اکثر قوانین اساسی کشورها به صورت میانگین هر ده سال شاهد تغییراتی می‌باشند. اما تغییرات و اصلاحات قانون اساسی باید مسوولانه و عاقلانه صورت گیرد و طوری نشود که به جای اصلاح ابرو، چشم را کور کنیم.

بسیج نیروها/تشکل‌ها‌ی مردمی و رضاکارانه
در چارچوب اصل مسوولیت‌پذیری و تقسیم وظایف شهروندان، گروه‌های مختلف اجتماعی باید سهم اساسی در حل مشکلات گوناگون داشته و دارای رابطه‌ی مستقیم و مداوم با دولت گردند. متاسفانه در بسیاری از موارد مردم عادی و گروه‌ها‌ی اجتماعی بیشتر تماشاچی دویل دولت با مخالفان و یا جامعه جهانی و چانه زدن‌ها‌ی تاجران سیاسی می‌باشند. بدین منظور، احیای قوای کار، سرسبزی، معارف و بازسازی و یا بسیج مساجد و علمای دینی انرژی چشمگیری را وارد جامعه و دولت می‌نمایند. تشویق و حمایت از نهادها و اقدامات داوطلبانه، چون ساختن مکتب‌ها و کلینیک‌ها و یا کمک به اقشار آسیب‌پذیر و یا کارهای دسته‌جمعی داوطلبانه همچنین نقش مهمی در بازسازی ساختارهای اخلاقی جامعه بازی خواهند نمود.

تقویت طبقه سیاسی مترقی و ملی
همان طور که در بالا به آن اشاره شد وجود کارگزاران و مجریان لایق یکی از مولفه‌ها‌ی مهم راه‌حل‌ها می‌باشد. افغانستان نیاز جدی به یک طبقه‌ی سیاسی متفاوت از پدران خود دارد. طبقه‌ی سیاسی که بتواند یک دولت مقتدر، مشروع و دموکراتیک را اداره نماید. طبقه‌ای که معتقد به ناسیونالیزم افغانی مبتنی بر ارزش‌ها‌ی شهروندی و دموکراتیک باشد. طبقه‌ای که جهان را بشناسد و بتواند چهره‌ی مثبتی از افغانستان را به جهان ارایه کند. طبقه‌ای مستقل از گفتمان قومی، زبانی و یا وابسته به مافیای اقتصادی.

نتیجه‌گیری
علی‌رغم مشکلات متعدد افغانستان و کمبود راه‌حل‌ها، هنوز پنجره‌ی امیدی که بعد از سقوط رژیم طالبان به روی کشور گشوده شده بود، باز می‌باشد. اگر ما بتوانیم با استفاده از این پنجره، راه‌حل‌ها‌ی عقلانی و کارگزاران متعهد برای مشکلات کشور جستجو نماییم، آینده‌ی درخشان و مثبتی برای افغانستان در انتظار ماست و ما خواهیم توانست جشن صد سالگی استرداد استقلال کشور را با غرور امانی، برگزار نماییم.

موانع صعب‌العبور؛ تحکیم استقلال افغانستان و راه‌حل‌ها (قسمت اول)

منبع: شماره چهارشنبه 10 سنبله 1389

نویسنده: دکتر داوود مرادیان

"بیست و هشت اسد سال 1389 هـ . ش مصادف بود با نودویکمین سالروز استرداد استقلال افغانستان. چنین مناسبت‌هایی، فرصتی‌ها‌ی مناسبی هستند برای جشن، پایکوبی و همچنین نگاه عمیق‌تر به آن مناسبت‌ها و تحولات پس از آن. علی‌رغم برگزاری نه چندان گسترده‌ی این جشن در هفته‌ی گذشته، جشن رسمی استرداد استقلال کشور در سال 1389 بسیار گواراتر و فرح‌بخش‌تر از این جشن در سال 1371 یا 1369 بود. همان‌طور که در کنفرانس اخیر کابل به نمایش گذاشته شد، افغانستان امروز در حال بازگشت به مسیر و مقصدی است که سردار استقلال و ترقی کشور، شاه امان‌الله‌خان، تهداب آن را گذاشته بود. هرچند افغانستان 1389 با افغانستان 1379 در بسیاری از زمینه‌ها و عرصه‌ها به مراتب بهتر و درخشان‌تر است، اما بنابه دلایل و عواملی با افغانستان 1298 در بسیاری زمینه‌ها نزدیک‌تر و حتا در مواردی عقب‌تر از آن می‌باشد.

افغانستان در 1298 می‌خواست به مرکز خلافت جهان اسلام، حداقل در حوزه‌ی خراسان و شبه‌قاره‌ی هند مبدل گردد و در بسیاری از عرصه‌ها‌ی دیگر، پرچمدار اصلاحات اساسی نیز بود. اما افغانستان 1389 در حال دست و پنجه نرم کردن و تقلا برای رهایی از دست اندازی‌های جنرال‌ها‌ی پاکستانی، تروریست‌ها‌ی عرب‌تبار، طالبان تمدن‌ستیز، مافیای مواد مخدر و ده‌ها مشکل دیگر می‌باشد! اگر ما می‌خواهیم افغانستان سال 1400 درخشان‌تر از افغانستان 1389 باشد، باید شهامت و شجاعت آن را داشته باشیم که دلایل اصلی مشکلات موجود و عوامل عقب‌ماندگی و تاخر فرهنگی افغانستان را حلاجی نماییم و سپس با اتخاذ راهکاری عاقلانه و مسوولانه به سوی یک فردای بهتر و آبرومندانه‌ حرکت نماییم. این نوشته ناظر به شرح و بسط دلایل و عوامل مرتبط و دخیل در عدم و یا ناکامی‌ها‌ی ما در تحکیم استقلال کشور است. مطلب و مطلوب اساسی و بنیادین در این نوشته، برشمردن این دلایل و عوامل است و از همین رو، در دو بخش سامان یافته است. بخش نخست، به برشمردن عوامل اساسی دخیل در این وضعیت، اشاره دارد. در بخش دوم، به راه‌حل‌ها، جهت برون‌رفت از این وضعیت، اشاراتی خواهد شد. این موانع و عوامل عبارتند از:
 1.‌عدم تکمیل پروسه ایجاد دولت ملی؛
2.نبود و یا کمبود نخبگان سیاسی مترقی و ملی؛
3.میراث استعمار و مداخلات قدرت‌ها‌ی منطقه و جهانی؛
4.فقر شدید اقتصادی؛
5.فقرارزشی؛
6.فقر فرهنگی؛
7.بحران هویت؛
8.فقر فکری؛
9.ناسیونالیسم ناقص و قومی؛
10.خشونت ساختاری.
قبل از شرح و بسط هریک از این دلایل و موانع، ذکر چند نکته به عنوان ورود به بحث، ضروری است. به نظر می‌رسد خیلی از این مشکلات و موانع محدود و مخصوص به افغانستان نبوده بلکه، خیلی از کشورهای پسااستعماری و اسلامی با بسیاری از این موانع روبرو بوده و یا هنوز هم مواجه‌اند. عوامل و بسترهای این موانع فقط افغان‌ها و یا افغانستان نبوده بلکه عوامل و بسترهای منطقه‌ای و جهانی بخش‌ گریز‌ناپذیری از مشکلات افغانستان می‌باشند. نتیجه‌ی منطقی چنین تحلیلی، تاکید بر راه حل‌ها‌ی سه‌جانبه (داخلی، منطقه‌ای و جهانی) برای مشکلات افغانستان می‌باشد.

ناقص و کند بودن پروسه‌ی ایجاد دولت ملی مهم‌ترین و اصلی‌ ترین واحد نظام سیاسی در چند قرن اخیر نهاد دولت ملی بوده که از اروپا شروع شد و سپس جهانی گردید. این نهاد دارای چهار مولفه‌ی اصلی: سرزمین مشخص، جمعیت ثابت، حاکمیت مرکزی و... می‌باشد. هرچند، در عمل خیلی از کشورها، به ویژه، کشورهای غیراروپایی فاقد برخی از این مولفه‌ها می‌باشند. سرزمین کهنی که در اواخر قرن نوزدهم تدریجا افغانستان نام گرفت، پروسه‌ی ایجاد دولت ملی را بسیار زودتر از خیلی از کشورها آغاز نمود و بنابر یک نگاه غالب این پروسه، در سال 1747 با آغاز سلطنت احمد شاه ابدالی شروع شد. اما علی‌رغم تاریخ طولانی پروسه‌ی ایجاد دولت ملی، هنوز بعضی از مولفه‌ها‌ی اساسی این نهاد ناقص و یا تعریف مشخصی از آن ارایه نشده است: عدم تثبیت مرزهای سیاسی کشور، نبود آمار دقیق از جمعیت کشور و اختلاف در مورد ترکیب، بافت و ساختار گروه‌ها‌ی قومی، دهه‌ها جنگ و خشونت، نهاد‌ها‌ی نوپا و در حال شکل‌گرفتن دولت را به شدت تضعیف و در بسیاری از موارد، این نهاد‌ها را از بُن برافکند. افغانستان پس از سقوط نظام طالبان، سرزمینی بدون دولت شده بود. پس از سقوط طالبان، پروسه‌ی بازسازی و یا نوسازی در کشور آغاز گردیده است؛ پروسه‌ای که به دلایل فوق، زمان زیادی را دربرمی‌گیرد.

ناسیونالیزم ناقص و تبار محور
ناسیونالیزم مانند نهاد دولت ملی از فرآورده‌ها‌ی مدرنیته و دستاورد اروپاییان می‌باشد و با نهاد دولت ملی رابطه‌ی مستقیم و ارگانیک دارد. برخلاف بعضی از مولفه‌ها‌ی دولت ملی، ناسیونالیزم یک پدیده‌ی ذهنی، قراردادی و مصنوعی می‌باشد و از همین رو، وجود عینی ندارد. دو نوع ناسیونالیزم وجود دارد: ناسیونالیزم قراردادی، مبتنی براصول شهروندی و دموکراتیک چون برابری و احترام به تنوع فرهنگی است. اما، هسته‌ی مرکزی ناسیونالیزم تباری/خونی، اشتراکات نژادی چون زبان و خون می‌باشد، مانند ناسیونالیزم آلمانی قبل از سقوط رژیم نازی. هسته‌ی مرکزی ناسیونالیزم قراردادی، اصل برابر بودن تمام شهروندان، قرارداد بین شهروندان و دولت در زمینه‌ی صلاحیت‌ها و مسولیت‌ها‌ی متقابل، مانند ایالات متحده امریکا و یا هندوستان است. با توجه به وابسته بودن متقابل دولت، ملت و ناسیونالیزم، ناقص ماندن و کند شدن روند تاسیس دولت ملی در افغانستان تاثیرات منفی خود را روی شکل گرفتن ناسیونالیزم افغان نیز گذاشته است.
ناسیونالیزم افغانی، از بحران شناخت، تفاهم و اجماع رنج می‌برد. بدین معنی که نگاه و اجماع غالب در مورد مولفه‌ها‌ی اصلی ناسیونالیزم افغانی در بین نخبگان سیاسی به وجود نیامده است. عده‌ای ناسیونالیزم افغانی را مبتنی بر مبنای مدل و الگوی ناسیونالیسم تباری تعریف نموده‌اند و بدین ترتیب، سمبول‌ها، تاریخ و زبان یکی از اقوام افغانستان را به مثابه‌ی محور و مرکز ناسیونالیزم افغان، تعریف و تعیین نموده‌اند. اما، این مدل و این تعریف مورد قبول همگان قرار نگرفت و نگرفته است. از طرف دیگر، در دهه‌ها‌ی اخیر، به ویژه بعضی از مواد قانون اساسی جدید افغانستان، نمونه‌هایی از ظهور نوع دوم ناسیونالیزم می‌باشند. اما همان طور که بعضی از صحبت‌ها و تصمیم‌ها‌ی اخیر نشان داده است، هنوز مدل دوم ناسیونالیزم مورد قبول عده‌ای از دولتمردان و فعالان سیاسی افغانستان قرار نگرفته است و به نظر می‌رسد زمان می‌برد که اجماع و وفاقی در این زمینه بوجود بیاید.

فقر رهبری/ نخبگان سیاسی مترقی و ملی
از ویژگی‌ها‌ی سرزمین افغانستان، خلق چهره‌ها‌ی ماندگار و جهانی است. شخصیت‌هایی چون زردشت، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، ناصر خسرو، سید جمال‌الدین افغانی، امام فخر رازی، خان عبدالغفار خان و شاه امان‌الله‌خان غازی و ده‌ها چهره‌ی دیگر. اما افغان‌ها در تبدیل این چهره‌ها به روند و نهادهای اجتماعی و سیاسی ناموفق بوده‌اند. به عنوان نمونه مهاتما گاندی، نه تنها استقلال هند را کسب نمود، بلکه، وی و همکاران وی بنیادگذار حزب کنگره و نظام سیاسی موجود هند نیز بودند. اما، غمگینانه پس از پذیرش استقلال افغانستان از سوی انگلیس و استقلال افغانستان در تدوین، راهبردها و اتخاذ سیاست خارجی و آغاز اصلاحات اساسی توسط شاه امان‌الله خان، جریان‌ها‌ی مرتجع و مستبد داخلی، با همکاری رقیب منطقه‌ای افغانستان، علی‌رغم عقب‌نشینی‌ها‌ی شاه فقید، نه تنها وی را خلع قدرت نمودند بلکه مسیر اصلاحات وی را به عقب سوق دادند.
در کنار شمار محدود و معدود چهره‌ها‌ی مترقی و ملی، تاریخ معاصر افغانستان، مالامال است از مجموعه‌ای از تاجران سیاسی که با ابزاری کردن زبان، قوم، دین و کشور، منافع شخصی و خانوادگی خود را بر منافع ملی و بلندمدت کشور ترجیح داده‌اند. از ویژگی‌های این تاجران سیاسی، رابطه‌ی پارادوکسیکال آنها با دنیای بیرون و قدرت‌ها‌ی خارجی بوده است. از یک طرف، وابسته و مطیع یک قدرت خارجی بوده‌اند و همزمان با یک قدرت خارجی دیگر می‌جنگیده‌اند. آخرین نمونه‌ی این آفت را می‌توان در سیمای طالبان ملاحظه نمود که همزمان با قرار گرفتن در پناه پاکستان و افسون پول اعراب، بیرق خارجی‌ستیزی را علیه جامعه‌ی جهانی در کشور، علم نموده‌اند.
کمبود و یا نبود رهبری و طبقه‌ی سیاسی ملی و مترقی، تنها محدود به سیاستمداران نبوده بلکه در سایر طبقات و نهاد‌ها نیز و جود دارد. نهاد‌ها‌ی دینی نیز از این امر مستثنا نیست. علی‌رغم تولد چهره‌ها‌ی درخشانی چون ابوعلی سینا، امام فخر رازی و... عالمان دینی افغان، بیشتر مقلد و مصرف‌کننده‌ی فتاوای دیوبند، قم و الازهر بوده‌اند و هنوز هم که باید دست به ابداع‌های تیوریک بزنند تا نیاز‌ها‌ی علمی مخاطبان افغانستان را برآورده سازند، در حد مصرف‌گرایی و تقلید صرف باقی مانده‌اند. جریان‌ها‌ی چپ و دموکرات افغانستان نیز از این قاعده‌ی عام مبرا نیست. نه حزب دموکراتیک خلق و نه گفتمان فعلی دموکراسی و حقوق بشر، موفق به تیوریزه نمودن ارزش‌های خود برای مخاطبان افغان شده‌اند.

فقر اقتصادی
بین توانایی هر دولت و جامعه‌ای در خلق و انباشت سرمایه، علم و قدرت رابطه‌ی مستقیم وجود دارد. ناتوانی در یکی از این عرصه‌ها بر عرصه‌ها‌ی دیگر تاثیر منفی می‌گذارد. دولت ناقص و ضعیف و یا جامعه‌ای پر از گسست، گسیختگی و ماقبل مدرن، ابزارها و توانایی‌ها‌ی کافی برای خلق و یا تداوم سرمایه، علم و قدرت را ندارد. به دلایلی چون ساخت سیاسی و همچنین موقعیت بسته و سخت جغرافیای افغانستان، در طول چند سده اخیر، افغانستان از جمله‌ی فقیرترین کشورها بوده است. اکثریت شهروندان افغانستان در روستاها زندگی می‌کنند و اقتصاد افغانستان نیز غیرتوسعه‌یافته و متکی بر زراعت و مالداری بوده است. اما، زراعت و مالداری نیز در افغانستان، هیچگاه از سطح رفع نیازهای عاجل و روزمره دهقانان فراتر نرفته است واز همین رو، زراعت و مالداری در کشور صنعتی و مدرنیزه نشد. از طرف دیگر، به دلیل عدم گسترش شهرنشینی، افغانستان، نتوانست یک طبقه‌ی متوسطه اجتماعی شکل دهد و بخش‌ها‌ی صنعتی و خدمات‌رسانی را ایجاد و فعال نماید. از سوی دیگر، دولت‌ها‌ی متعدد در افغانستان، بیشتر متکی برمنابع خارجی بوده‌اند. دریک زمانی، غارت هندوستان منبع اصلی خزانه بود ودر دوران بعدی کمک‌ها‌ی خارجی. فقر گسترده‌ی مردم، ضعف نهاد‌ها‌ی اقتصادی مدرن متکی بر سرمایه و تولید، خدمات و وابستگی دولت به منابع خارجی، افغانستان را به یکی از فقیرترین دولت‌ها و جوامع تبدیل نموده است.

فقر فکری
به استثنای موارد محدود از زمان سقوط سلسله‌ی تیموریان به این سو، افغانستان مانند بسیاری از کشورهای اسلامی، حداقل تولیدات و فرآورد‌ه‌ها‌ی علمی از قبیل اختراعات، چاپ کتاب و میزان و گستردگی سواد را داشته است. در کنار محروم بودن نزدیک به دو سوم از شهروندان کشور از نعمت سواد کامل، تعداد کتاب‌ها و کتابخانه‌ها‌ی عمومی موجود در کشور در پایین‌ترین سطح قرار دارد. فقر فکری در عرصه‌ها‌ی دیگر، چون مکتب‌سوزی و معلم‌کشی و بازار گرم و مشتری‌پسند تکفیر، نیز خود را هویدا نموده است. مکتب‌سوزی، یکی از وسایل و اهداف جنگی و افتخارات بعضی از جریان‌ها‌ی سیاسی افغانستان، در جریان صد سال اخیر بوده است. تکفیر توسط عده‌ای و محاکمه‌ی خبرنگار جوان مزاری به نام پرویز کامبخش، به جرم چاپ مقاله‌ای از دنیای مجازی انترنت آخرین نمونه‌ای بود از نهادینه بودن چماق تکفیر در افغانستان. چماقی که هرگونه روشنگری و خلاقیت را در نطفه خفه می‌نماید.  بُعد دیگر فقر فکری، بحران ایدیولوژیک شدن و سیاسی نمودن زبان در افغانستان است. در حالی که میلیون‌ها شهروند از نعمت سواد حیاتی محروم‌اند، عده‌ای از رهبران – خودساخته و تاجرپیشه - اولویت و نیاز اصلی کشور را حفاظت از «اصطلاحات ملی» تعریف می‌نمایند تا کمک به رشد سواد و علم حتا بین هم‌تباران و هم‌زبانان خود.

فقر ارزشی/ بحران اخلاقی
اخلاق محور بودن انسان و جوامع انسانی، ویژگی اصلی و متفاوت این جوامع از سایر موجودات می‌باشد. اخلاق، بایدها و نبایدها را در حوزه‌ی شخصی و اجتماعی افراد و نهادها مشخص می‌کند. نظام‌ها‌ی اخلاقی هر جامعه، در سه بستر و نظام به هم پیوسته‌ی دین، قانون و اجتماع رشد و تبلور می‌یابند. جنگ‌ها، خشونت‌ها، فقر، استبداد و انزوا، ارزش‌ها و نظام‌ها‌ی اخلاقی را به شدت تضعیف می‌نمایند و یک نظام ارزشی و اخلاقی متاثر از شرایط و محیط را به وجود می‌آورند. دهه‌ها عقب‌ماندگی، استبداد، استبدادزدگی و انزوا و به ویژه در سه دهه‌ی اخیر، بنیان‌ها‌ی اخلاقی جامعه را به شدت تضعیف نموده و ناهنجارهای بسیاری را جایگزین ارزش‌ها‌ی متعالی چون عدالت، نوع‌دوستی و صداقت نموده است. خیلی از اصول و ارزش‌های دینی، قانونی و عنعنوی افغانستان، قربانی جنگ‌ها و جنگ‌سازان شده‌اند. آخرین نمونه‌ی آن قتل ده داکتر افغان و خارجی در بدخشان بود؛ داکترانی که بیش از سی سال به صورت رضاکارانه و رایگان بیماران افغان را در نقاط مختلف کشور، درمان می‌نمودند. از بین رفتن قبح و زشتی دریافت و پرداخت رشوه در ادارات دولتی و یا عادی شدن دروغ و توجیه نمودن اعمال ناروا از سویه‌ها‌ی دیگر، آفت‌ها‌ی اخلاقی جامعه به شمار می‌رود.

میراث استثمار/همسایه‌ها‌ی سیطره‌طلب
مانند خیلی از کشورهای غیراروپایی، افغانستان نیز از تحولات و مناسبات بین‌المللی و جهانی به شدت تاثیرپذیر بوده است. با توجه به نوع نظام سیاسی، بافت اجتماعی و موقعیت خاص جغرافیایی این کشور، افغانستان به یکی از جولانگاه‌ها‌ی قدرت‌ها‌ی جهانی و منطقه‌ای تبدیل شده است. یکی از نتایج آن تحمیل مرزبندی‌های غیرطبیعی سیاسی، جلوگیری از ظهور و رشد یک دولت ملی مقتدر و مشروع در افغانستان بوده است. آخرین مورد دخالت‌ها‌ی سیطره‌طلب بیرونی، پاکستان می‌باشد. اگر در گذشته، و ممکن است عده‌ای از افغان‌ها در حال حاضر نیز، خط دیورند را به عنوان مرز رسمی کشور به رسمیت نشناسند، در سال‌های اخیر این خط نیز از طرف استراتژیست‌ها‌ی پاکستانی به عنوان مرز دو کشور در عمل به رسمیت شناخته نمی‌شود و برای عده‌ای از آنها سلسله کوه‌ها‌ی هندوکش و برای عده‌ای دیگر آمودریا مرز طبیعی پاکستان می‌باشد. برای عملی کردن تز عمق استراتیژیک، وجود یک دولت ضعیف و اسلام‌گرا، توسط جریان‌ها‌ی قوم‌تبار نزدیک به پاکستان در کابل، ضروری می‌باشد. استراتژیست‌ها‌ی پاکستانی وجود دولت قوی، معتدل و دموکرات را خطر استراتیژیک برای خود تعریف می‌کنند.
ایران به عنوان همسایه‌ی غربی افغانستان، نیز برای خود یک نقش قدرت هژمونیک منطقه‌ای تعریف می‌نماید. بنابراین، وجود یک افغانستان قوی، معتدل، میانه‌رو و شریک غرب، مخالف منافع و اهداف هژمونیک تهران می‌باشد. تنها کشور منطقه که وجود یک دولت مقتدر و دموکرات در کابل را مطابق با اهداف و منافع امنیت ملی خود می‌داند، کشور هندوستان می‌باشد. این هدف به تدریج در حال جان گرفتن در حلقات استراتیژیک آمریکا نیز می‌باشد.

استبداد/خشونت
 در نبود و یا ضعف نظام سیاسی قانون محور، دهه‌ها جنگ و خشونت، فقر اقتصادی و مهاجرت‌ها، تنها وسیله‌ی بقا و یا حل منازعه و رسیدن به اهداف و مقاصد مشروع و نامشروع، خشونت می‌باشد. به دلیل وجود بسترها و مولفه‌ها‌ی اصلی خشونت و استبداد در افغانستان، استبداد و خشونت در فرهنگ سیاسی و اجتماعی و همچنین روابط شخصی و عمومی نیز نهادینه شده است. به استثنای موارد معدود، پروسه‌ی انتقال قدرت سیاسی در افغانستان در سده‌ها‌ی اخیر همیشه همراه با خشونت بوده و هم‌زمان حاکمیت‌ها نیز همراه با خشونت و استبداد بوده است. هنوز هم در رفتارها و روان خیلی از افغان‌ها، رابطه‌ی دولت و جامعه و شهروندان رابطه ارباب رعیت یا سلطان – بندگان می‌باشد. خشونت ساختاری و فرهنگ خشونت‌پرور در سایر لایه‌ها و نهادهای اجتماعی چون مکاتب، خانواده و محل کار، مساجد به صورت چشمگیری وجود دارد. نهادینه بودن خشونت، نه تنها پروسه‌ی حل منازعات اجتماعی و سیاسی را پیچیده‌تر نموده بلکه باعث مبتلا نمودن میلیون‌ها نفر به مشکلات روانی، چون افسردگی، الیناسیون و مشکلات جنسی شده است.

 بحران هویت
هویت فردی و جمعی یکی دیگر از مقوله‌ها‌ی ذهنی، قراردادی، تغییرپذیر و غیرثابت می‌باشد. هویت فرد، نتیجه‌ی کنش و واکنش‌ها‌ی مختلف فرد با محیط بیرونی می‌باشد. وجود ثبات، تداوم، هماهنگی و آرامش بین فرد و محیط، تاثیراتی مثبت برنوع هویت افراد دارد. هویت مشوش، بحرانی و گسسته، نتیجه‌ی عدم ارتباط منطقی و قابل قبول بین فرد و محیط می‌باشد. با توجه به تغییرات چشمگیر دهه‌ها‌ی اخیر در افغانستان، مولفه‌ها‌ی اصلی هویت فردی و جمعی شهروندان افغانستان نیز شاهد تغییرات اساسی بوده‌اند. با توجه به اصطکاک، تضاد و نامتجانس بودن تغییرات برای خیلی از شهروندان افغان مانند سایر جوامع جنگ‌زده، سوالات اساسی در مورد هویت فردی و جمعی آنها وجود دارد. تغییرات اخیر در حوزه‌ها‌ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی چهار بستر اصلی معرفتی تاثیرگذار برهویت فردی و جمعی افغان‌ها ایجاد نموده‌اند:
.1 بستر سنت و خرده فرهنگ‌ها‌ی محلی؛
.2 بستر دین و خوانش‌های مختلف دینی؛
 .3 بستر ارزش‌ها‌ی ملی؛ .4 بستر جهانی شدن و ارزش‌ها‌ی جهان شمول. مهاجرت‌ها‌ی گسترده از روستا به شهر و از شهرها به کشورهای همسایه و سایر کشورها و همچنین تغییرات اساسی در نوع نظام‌ها‌ی سیاسی، هویت افغان‌ها را دگرگون نموده است. اما در بسیاری از موارد، هنوز هویت جدید و غالبی شکل نگرفته است. از طرف دیگر خیلی از افغان‌ها از گذشته‌ی سنتی و منزوی خود جدا گشته اما هنوز نتوانسته‌اند هویت جدیدی را با شرایط و نیازهای شهری و جهانی شدن برای خود تعریف نمایند. برای عده‌ای تغییرات دهه‌ها‌ی اخیر غیرقابل قبول بوده و می‌خواهند که روابط و مناسبات قبلی را بازسازی نمایند. بحران هویت فردی، در تعریف هویت جمعی افغان‌ها نیز خود را متبلور نموده است. برای خیلی از افغان‌ها هنوز مشخص نیست که مردم افغانستان با چه ویژگی‌هایی به دنیا معرفی شوند: ملت جنگجو، ملت غیرتمند، مردم صلح‌دوست، مردم میهمان‌نواز، ملت مجاهدپرور. اما مهمتر از خودتعریفی، تعریف دیگران از هویت جمعی افغان‌ها می‌باشد: کشور تروریست‌پرور، تولیدکننده مواد مخدر، زن‌ستیز، مکتب‌سوز، خشن، نگاه و تعریف غالب بیرونی از افغانستان می‌باشد؛ علی‌رغم قربانی بودن مردم افغانستان، با کمال تاسف افکار عمومی جهان نسبت به افغانستان بسیار منفی است.

فرهنگ تقدیرپرور
یکی از عوامل و نتایج مهم وجود نظام سیاسی قانون محور، جامعه‌ی دموکرات، وجود و حضور نوع فرهنگ حاکم در چنین جوامع و نهادها می‌باشد. در چارچوب بحث موجود می‌توان از دو نوع فرهنگ نام گرفت:
1. فرهنگ مسوولیت‌پذیر؛
 2. فرهنگ تقدیرمحور.
در ایجاد و تداوم این دو نوع فرهنگ، مولفه‌ها و بسترهای مختلفی چون نوع نظام سیاسی، نظام اقتصادی، نظام ارزشی – دینی و... نقش دارند. با توجه به وجود موانع و نارسایی‌ها در سایر حوزه‌ها، فرهنگ غالب در افغانستان، فرهنگ تقدیر محور می‌باشد. تقدیر محور بودن فرهنگ، به معنای عدم پذیرش مسوولیت و انتقال مسوولیت‌ها‌ی فردی و اجتماعی به دیگران می‌باشد. دنیاگریزی و اعتقاد به «تقسیم دنیا به کافران و آخرت به مسلمانان» از نشانه‌ها‌ی یک فرهنگ تقدیر محور می‌باشد. سلب مسوولیت از انجام اشتباهات و خطاهای فردی و جمعی، بُعد دیگر‌ی از یک فرهنگ مسوولیت‌ناپذیر می‌باشد. به رغم گذشت نزدیک به چهاردهه جنگ و ویرانی، کمتر گروه سیاسی افغان حاضر به قبول مسوولیت خود یا جریان/حزب خود در ایجاد حداقل بخشی از ویرانی‌ها شده است. انتظار دولت افغانستان از جامعه جهانی برای بازسازی افغانستان و انتظار مردم افغانستان از دولت افغانستان برای حل تمام مشکلات آنها ابعاد دیگر‌ی از نهادینه بودن فرهنگ مسوولیت‌ناپذیری است. یکی از نمونه‌ها‌ی یک فرهنگ مسوولیت‌پذیر، نقش چشمگیر زنان برلین بعد از جنگ جهانی دوم در پروسه‌ی بازسازی شهر برلین بود، که توانستند در کمتر از دو سال خدمات اساسی را احیا و سرک‌ها‌ی اصلی برلین را از وجود خرابی‌ها‌ی جنگ پاک نمایند."


شخصیت داستانی

درس امروز درمورد انواع شخصیت ها می باشد.

در یک تقسیم شخصیت های اصلی و فرعی داریم . این تقسیم بندی بر مبنی درون شخصیت های داستان صورت گرفته است. یعنی اگرداستان گرد یک شخصیت اصلی می چرخد، شخصیت، "اصلی" است. اما اگر شخصیت  بر محور شخصیت/ شخصیت های دیگرمی چرخد، شخصیت، را "دومی" می گویم.

در تقسمیات دیگر شخصیت های "پویا" و "ایستا" داریم. اگر شخصیت موازی با زمان داستانی تغییر کند، شخصیت پویا است. درحالات دیگر با شخصیت ایستا سروکار داریم. معمولاً در داستانهای حادثه ایی شخصیت ها تغییر نمی کند. اما دربرخی از شخصیت های تغییر رخ داده ولی درون آنها تغییر نمی کند( پولدار می شود؛ اما درکل درونش تغییر نمی کند.)

در تقسیمات سومی، با شخصیت های"جامع" و "غیر جامع " روبرویم. اگر در داستانی فردی تنها یک صفت را از خود تبارزدهد؛ شخصیت را جامع می گویند. مثلا کسی تنها شجاع است. این شخصیت را "غیر جامع" می گویند. اما اگرکسی از تمام صفات کامل باشد {ایده آل و شکست ناپذیر} این یکی را شخصیت جامع می نامند.

در تقسیمات دیگر به اثر ژانر داستانی(اسطوره، قهرمانی، کمیدی، تراژیدی، حماسی...) نیز شخصیت ها تقسیم می شوند. درین تقسیمات، بیشتر جنبه کاریزماتیک بودن شخصیت ها مطرح است. چنانچه در داستانهای قهرمانی، رستم از اول قهرمان زوال نا پذیراست.

شخصیت فرعی و غیر جامع همیشه – درنفس- مد نظر نیست. گاهی آنها "سیاهی لشکر" می گویند. یعنی اینها در داستان به خاطری خلق می شوند برخی از خصوصیات شخصت اصلی را برجسته کند.

نکته: هیچگاهی نباید شخصیت فرعی جای و نقش شخصیت اصلی بگیرد. اما نباید هم در داستان شخصیت های زیاد را خلق کرد. بل، تعداد شخصیت ها باید متناسب با ظرفیت داستان باشد.

ازاین که در داستان های متفاوت شخصیت ها چهره و ماهیت گوناگون می گیرند؛ رد پای شخصیت ها را در چند نوع داستانی دنبال می کنیم.

اسطوره : زمانی مروج بوده است که "خردعقلی" را در"خلقت اولیه عالم" دخالت می داده است. مثلاً خورشید می آید و نور می دهد.... دراین حالت افراد شروع می کنند به حدس و گمانه زنی در مورد هدف و فلسفه اساسی این حوادث. پس "اولین برداشت های" بشر از"طبیعت" را اسطوره می گویند. بطور مثال الهه گان (خدای ابر...) در داستان های اسطوره ای، شخصیت "الهه گان" است. قهرمانهای اسطوره بیشتر"خداوند" است. این قهرمانان با هم  می جنگندند و تقدیر آدمیان را تغییر می دهند.  به عنوان نمونه، شخصیت یک بخش شاهنامه اسطوره ای می باشد. بخش دوم آن قهرمان (پهلوانی) است و سومی اش تاریخی است. {ازآغاز پادشاهی کیومرث (نیمه خدا و رام کننده آتش....) تا اوایل ضحاک شخصیت ها اسطوره ای اند. زیرا مقداری از نیروها، ماورای طبیعی است. مثلاً در زمان جمشید برای 600 سال پدیده "بی مرگی" حادث می شود. دوره قهرمانی از دوره منوچهر آغاز تا دوره  گشتاسب پایان می پذیرد(دوره پهلوانهای چون رستم...) دوره تاریخی با پادشاهان واقعی چون اسکندر... قابل تعریف است.

افسانه: قهرمانهای داستان موجودات انسانی نیست. اما به خداوند هم نمی رسند. یا آدمهای جادوگونه و دارای قدرتهای ماورایی می باشند. به همین خاطر همیشه در افسانه ها موجودات افسانه ای بنام (غول...) داریم.

تاریخ: با داستان آدم های عادی روبرو استیم. اما این آدمیان، عادی ومانند اکثر افراد نیستند. چنانچه شخصیت اصلی تاریخ را پادشاهان، پیامبران... تشکیل می دهند. بنابراین شخصیت های تاریخ را -حداقل- آدمیان برتر تشکیل می دهند.

قصه: اینجا آدمیان، "عجیب" و "غیر واقعی" اند. مثلا امیر ارسلان.

داستانهای امروزی: با ادمیان عادی روبرویم. 

در گذشته به جای شخصیت " قهرمان" را بکار می برند.حالا بهتر است از"شخصیت" به جای واژه "قهرمان" استفاده کنیم. زیرا قهرمان یک بخش را شامل می شود و درداستان های امروزی لازم –هم-  نیست همه قهرمان باشند. به عبارت دیگر داستانهای پیشین ما شخصیت را "قهرمان" می گفتیم. اما امروز اینطوری نیست. زیرا در داستانهای امروزی آدمیان واقعی ممکن که نقش ضد قهرمان نیز داشته باشند.


ارتباطات عامه (3)

زمانی که پیام ارتباطات عامه از ورای رسانه نشر می شود، تمام قدرت و نفوذ رسانه ها ملزم به رساندن، تفهیم و مجاب گیرنده گان (بیننده گان، شنونده گان یا خواننده گان) می شود. اما چطوری؟ خیلی ساده . علاقه گیرنده گان، اعتبار، بی طرفی پیام و تمایل روزنامه نگاران و دست اندرکاران رسانه ای در مجاب کردن گیرنده گان همه با شما هم مسیر می شوند تا این ماموریت انجام شود. درعین حال، بنا بر تبع کاری رسانه ها، دست اندرکاران در رساندن اخبار همیشه عجله  دارند. هدف شما هم به عنوان فرستنده خبرنامه آن است که معلومات در کوتاهترین وقت به عده زیادی ازافراد برسد. پس در نهایت این شما و موسسه تان است که بهره آخری کار ( اعتماد، شهرت و سرعت و بی طرفی) را از آن خود می نمایید. درین صورت هر دو طرف به مقصود خود رسیده اید. سردبیر توانسته که خبری برای روزنامه اش پیدا کند؛ شما معلومات را به - وجه احسن-  به مردم عرضه کرده اید.

یکی از اهداف مهم ارتباطات عامه – با هر رسانه ای- معرفی هویت و فعالیت های موسسه های ارتباط گیرنده می باشد. پس هیچگاهی میزان نفوذ ارتباط عامه را دست کم نگیرید. اگربرای مردم درمورد موسسه ای یا فعالیت هایش معلومات می دهید، درحقیقت درتوسعه و ترقی  نهاد کمک کرده اید. زیرا مردم (مشتریان) از وجود موسسه و خدمات شما آگاهی می یابند. این نوع آگاهی دهی مردم را تشویق به  استفاده از خدمات و ابتکارات موسسه می کند.

نآنهابه این صورت شما باید انستیتوت های عامه و تربیتی– تعلیمی را با ارایه معلومات از وجود موسسه با خبر بسازید. خدمات مورد نیاز آنها را معلومات دهید. پس ارتباطات عامه یکی از موثرترین راه آگاهی دهی می باشد. اگر تمام پروسه های ارتباطات عامه را به درستی عملی کنید، تولیدات و خدمات موسسه را به  بهترین شکل به استفاده کننده گان معرفی کرده اید.

 ارتباطات عامه و اخبار زمینه ورود شما را در بازار مساعد می سازد. علاوه برآن برای شما مشتریان جدید را جلب می کند. همه این ها، بدون پرداخت پول یا نشراعلان تجارتی اجرا می گردد.  

ارتباطات قایم و منسجم به شما اجازه می دهد بدانید که برنامه های کاری و ارتباطی تان به درستی کار می کند. با ادامه این روند، درواقع، موسسه شما نفوذ اطلاعاتی خود را با لای رسانه ها تثبیت می کند. در ضمن اگر از وسایل ارتباطی – معلوماتی دیگر چون بروشور، نمایش های تجارتی... استفاده کنید، میزان اشراف اطلاعاتی موسسه تان افزونی خواهد یافت. 

نامه هفته (عیدانه)

یاد داشت: این هفته به پاس رسیدن عید فطر می خواستم که درمورد رسم برگزاری جشن عید فطر بنویسم. بعد از 5 روز غیببت امروز سراغ وبسایت فارسی بی بی سی رفتم. مطلب خوب و جامعی در این مورد نوشته شده بود. پس گفتم که وقت ضایع نشده؛ آن را اینجا بگذارم. ممنون از آقای روح الامین امینی برای زحمت کشی روی نوشتن مطلب.

لینک مطلب : http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2010/09/100909_k01_afghan_eid.shtml

"عید در واژه نامه ها به معنای "جشن" و "روز جشن" آمده است. دکتر حسن عمید هم در فرهنگ لغت مشهورش در بین فارسی زبان ها عید را جشن، روز جشن یا هر روزی که در آن یادبودی باشد از خوشی و شادی برای گروهی از مردم معنا کرده است.

مردم کشورهای فارسی زبان هم مانند همه مردم دنیا دارای اعیادی هستند که بعضی از این اعیاد حتی به پیش از ظهور اسلام بر می گردد و در قسمت هایی از این جغرافیای بزرگ زبانی مثلا روزی مانند نوروز هنوز به گستردگی تمام جشن گرفته می شود.

اما در افغانستان بزرگ ترین جشن ها "عید قربان" و "عید رمضان" است. اعیادی اسلامی که همه مسلمانان جهان در آن روزها جشن دارند و در کنار یک سلسله اصول و آداب دینی و فرهنگی را اجرا می کنند، مانند ادای نماز عید، قربانی کردن حیوانات و فطریه دادن و پاککاری و خانه تکانی.

همچنین، مردم در این روزها، برای پذیرایی از مهمان هایی که به دیدار آنها می آیند، از پیش شیرینی و تنقلات تهیه می کنند، لباس نو می پوشند؛ به دیدار هم می روند، سری به اهل قبور می زنند، برای رفع کدورت ها و کینه ها روبوسی می کنند، بزرگترها به کوچکترها عیدی می دهند و خلاصه روز از نو می شود و روزی از نو.

اما این اعیاد به مرور زمان ویژگی های خاصی هم در کشورها و حتی شهرهای مختلف پیدا کرده است. به طور مثال در بعضی از ولایت های افغانستان رسم بر این است که در روزهای جشن عید قربان اگر هر ساعتی از روز برای بازدید به خانه کسی بروی برعلاوه شیرینی ای که در نظر گرفته شده، معمولا دست هایت را می شورد و سفره شوربا را هم پهن می کند.

یا در بیشتر روستاها و گاهی شهرهای افغانستان رسم بر این است که در روزهای عید وقتی به خانه کسی می روی یک بشقاب شیرینی یا میوه خشک (آجیل) روبرویت می گذارد که مخصوص توست، به این معنا که مشمول ضرب المثل "خوردن حلال، بردن حرام" نمی شوی؛ اگر خواستی می توانی بخوری و اگر خواستی می توانی در جیبت بریزی و با خود ببری، حتی گاهی هم مجبوری ببری وگر نه صاحب خانه ناراحت خواهد شد.

در نقاطی از افغانستان رسم بر این است که کودکان را جز وقتی که قرار است به خانه نزدیکان بروند با خود نمی برند و وظیفه دید و بازدید در روزهای عید معمولا به گردن پدر یا پدر بزرگ و یا هم پسر بزرگ خانواده است که بین خود نوبت می گذارند، به این شرح که یکی باید در خانه باشد تا از مهمان هایی که برای عیدی می آیند پذیرایی کند و یکی دو نفر هم به خانه های اقوام و آشنایان می روند.

عید کودکان، جذاب و پررنگ

کودکان به همان قول معروف دنیای خودشان را دارند. یکی از نکاتی که اگر به دقت مدیریت نکنند ممکن است کلاه شان پس معرکه بماند گرفتن عیدی است که البته شیرین ترین بخش عید برای آن ها به شمار می رود؛ به این دلیل که مقدار عیدی های گرفته شده متضمن چگونه گذشتن روزهای عید است.

مادران خانواده معمولا از قبل تخم مرغ هایی جوش می دهند. تخم مرغ هایی که یا موقع جوشیدن از پوست پیازی که همراه شان جوشیده است رنگ گرفته اند و یا هم این که بعدا به شکل های مختلف رنگ می شوند. این تخم مرغ ها قسمتی از عیدی کودکان به شمار می رود که می توانند با آن ها بازی جالبی داشته باشند.

عید کودکان در افغانستان

مرغ جنگی یکی دیگر از تفریحاتی است که در نقاطی از افغانستان رایج است که تا اندازه زیادی ویژه بزرگ سالان است و شرط بندی هایی را هم در پی دارد. خوب ظاهرا این جمله ارتباطی به آنچه تا این جا گفتیم نداشت اما می خواهم بگویم وقتی پدران بازی ای به نام مرغ جنگی دارند بچه ها هم باید بازی ای به نام تخم مرغ جنگی داشته باشند یا به عبارت معکوس این همان تخم مرغ باز است که مرغ باز می شود.

خلاصه یکی از بازی های بچه ها به خصوص در روزهای عید تخم مرغ جنگی است، به این شرح که یکی از طرفین بازی تخم مرغ جوشیده اش را پایین نگه می دارد و دیگری با تخم مرغ خود چند ضربه به آن می زند. هر تخم مرغی که شکست صاحبش بازنده است و باید آن را به طرف مقابل بدهد.

البته حاشیه های این بازی نیز جالب است، مثلا این که کی باید تخم مرغ خود را پایین نگه دارد و کی باید با تخم مرغ خود از بالا ضربه بزند یا کسی که قرار است از بالا ضربه بزند نباید ضربه بر تخم مرغ طرف را کج وارد کند. گاهی هم قرار گذاشته می شود که نباید چند ضربه آهسته زده شود با این وصف حتی اگر هیچ وقت این بازی را هم نکرده باشید با ظرایفی که شرح داده شد متوجه شده اید که ممکن است گاهی به زد و خورد هم کشیده شود.

در روزهای عید گاهی جوز (گردو) جنگی، تفنگ بازی، حتی اسب سواری و چرخ فلک سوار شدن هم جز بازی هاییست که بچه ها را سرگرم و شاد می کند. اما تمام لحظات و ساعت های روزهای عید برای بچه ها به این خوشی هم نمی گذرد، چون گاهی مجبور می شوند برای مهمان ها چای ببرند؛ از آن ها پذیرایی کنند و حتی کفش های مهمان ها را مرتب کنند یا در خانه باشند تا در را بر روی مهمان ها باز کنند.

عید زنان

اما نقش زنان در این روزها چیست؟ به خصوص در روستاها و حاشیه های شهرها، خسته کننده ترین نقش را آن ها دارند. چای دم کردن، ظرف و پیاله شستن، جارو و مرتب کردن خانه آن هم با این تعداد مهمانی که در روزهای عید رفت و آمد می کنند واقعا کار خسته کننده ایست در صورتی که از خانه تکان خورده هم نمی توانند چون ممکن است هر آن مهمانی بیاید.

زن ها و بچه ها معمولا صبح روز اول عید همراه دیگر اعضای خانواده به دیدار اقوام نزدیک می روند و زن ها دیگر اوقات سه روز عید را در خانه نشسته اند.

اما جذابیت عید برای آن ها از روز چهارم شروع می شود که درست نمی دانم تا کی ادامه پیدا می کند، فکر هم نمی کنم کس دیگری هم این مسأله را به خوبی بفهمد چون گاهی تا یک ماه بعد از عید هم به دیدار اقوام و آشنایان با عنوان عیدی می روند روزهایی که در قمست هایی از خاک افغانستان به آن روزها عید زنان می گویند."

درصدی خطا:74

بیست وهفتم سنبله نماینده گان شورای ملی را انتخاب می کنیم. معمولاً انتخاب، متبارزترین تجلی شخصیت یک فرد می باشد. آیا می توانیم نامزد واجد شرایط را انتخاب کنیم؟ کند وکاو روی معیارهای که یک رای دهنده باید داشته باشد موضوع محوری این مقاله است. جان استوارت میل برای رای دهنده گان معیارهای چون باسواد بودن، پرداخت مالیات و آگاهی سیاسی را تعیین کرده بود. در افغانستان اگرروی شرایط واجدان رای دهی بحث کنیم، نیزباید معیارهای را در نظرگرفت. من اینجا آنهای را واجد شرایط نیستند نام می برم. این کاری است که قانون باید درمورد آن سکوت نمی کرد. درحالی که قانون انتخابات صرف شرایط کاندیداتوری را مشخص کرده است. آیا باید حامیان گروه های ترور، متهمان جنایات جنگی و قتل عامها، قاچاقبران، فعالان ضد حقوق بشر، اختلاسگران، متعصبان مذهبی و قومی درشرایط برابربا شهروندان عادی درانتخابات شرکت کنند؟ بالاخره آیا حاضرید که 74 درصد بی سواد سرنوشت 26 باسواد را تعیین کند؟

از هفته ها به این سو شورشیان تهدید می کنند که مراکزرای دهی را به آتش کشیده و رای دهنده گان را خواهند کشت. حال، چطوری ممکن است که شورشیان حق رای دهی و رای گیری و حتی حق حیات مردم را سلب کنند؟ حقیقت مسلم این است که القاعده و طالبان با تکیه بر پناه گاههای در محلات مسکونی هوادارن شان این اخطارها را صادر می کند. پس آیا مناسب و عادلانه است که به این هوادران عین امتیاز شهروندی یک فرد عادی داده شود؟ چه تضمینی وجود دارد که حامیان به هواداری از طالبان رای ندهند! پس به حامیان مالی، تخنیکی و اندیشه ای شورشیان نباید اجازه استفاده از رای را بدهیم. زیرا آنها به شورش را صبغه قانونی خواهند داد. آنها (خوش به رضا یا ازسرترس) حقارت و بنده گی شورشگران را بر آزادی برتری داده اند. تا این حد هواداران، ظالم اند و زمینه ساز ظلم های بعدی وقانونی.

 یکی از وظایف پارلمان کنترول دقیق بر شفافیت کاری حکومت و بودیجه ملی است. اگر وکیلی خود مظنون یا متهم به فساد اداری باشد، آیا می تواند جلو فساد اداری را بگیرد؟ آیا افرادی که خود درفساد اداری،غصب املاک، منابع و آثارتاریخی آغشته اند، جز از تیپ و دسته خود به کسی دیگر رای نخواهند داد. چه که گفته اند " آب به آبریزه اش می افتد." درهردو صورت ما زمینه ورود نماینده گان ملوث به فساد اداری را برای نفوذ درشاهرگ توسعه، قانونیت و شفافیت مساعد می کنیم. پس بهتردور حلقه فساد گران و اختلاسگران را نیزحلقه کشیده و آنها را واجد شرایط رای دهی ندانیم.

علاوه برفساد، شورش ها و نا آرامی ها کشت، قاچاق و تولید مواد مخدرنام افغانستان را درصد جدول کشورهای سیاه نام قرار داده است. پس آیا باید اجازه داد تا قاچاقبران سرنوشت ملت را تعیین کنند؟ چندی قبل بی بی سی از نهایی شدن تحقیقی پرده برداشت که مطابق به نتایج آن طی 5 سال اخیرمیزان معتادان درکشور 50 درصد افزایش یافته است. بنابرین 1.5 میلیون معتاد درکشور داریم. حالا آیا افراد و حلقاتی که از دود یک پنجم ملت جیب پرمی کنند، امتیازانتخاب نماینده برای این ملت را دارد؟ نباید کسانی را که  قوت شان را در تضعیف اقتصاد ملی و بربادی سلامتی یک ملت می دانند، امتیاز رای دادن را داشته باشند. درغیرآن، این، قتل آرام یک ملت به گسترده گی قتل عامها و جنایات جنگی خواهد بود.

تنها حلقه های مواد مخدر درصدد از پا درآوردن قانونی ملت نیستند. بل، جنایتکاران جنگی وعاملان قتل عام ها، تزویرگران نیز چشم به آخرین نفسهای ملت دوخته اند. آنها با استفاده ازنفوذ سیاسی و موقف پارلمانی شان رییس جمهور را مجبور به اعلام عفو عمومی کردند. اما گویی دختری که مورد تجاوز جنسی قرارگرفته؛ مادرش را هم کشته اند، هنوز متجاوزان و قاتلان را نه بخشوده است! علاوه برآن آیا ممکن است قاتلی یک فرد عادی و قاتل ستیز را برهم نوعش ترجیح دهد؟ اینها بودند که با تحریک احساسات قومی به بشرکشی ها دامن می زدند. توجیه تحریک کننده گان آن بود که درمقابل تبعیض دیگران ازهم تباران شان دفاع می کنند! پس ما هم – به پاس خدمات بشرستیزانه شان- تبعیض مثبت قایل شده وعذر جنگ سالاران، آدم کشان و تزویرگران را با رای واحد خود و اجماع ملی بخواهیم.

کوری یکی از تبعات تعتصب ورزی است. معمولاً متعصبان – بدترازآنانی که آفتاب را به دو انگشت پت می کنند- حتی منکر شایسته سالاری و قانون مداری اند. پس لازم نیست که مشتی از کوران را صلاحیت تعیین سرنوشت چند دهه ای یک ملت را بدهیم. نقص تعصب گرایی را درترکیب حکومت و دولت کنونی افغانستان می بینیم. دموکراسی قومی کنونی ریشه درتعصب های قانونی شده دارد. زیرا برای کاستن عطش قدرت خواهی عده ای متعصب، رییس جمهور مجبور شده است متعصبانی را به عنوان سهامدار و سمبول حضور اقوام درقدرت سیاسی وارد نظام کند. به این صورت این فورمول ناکارآمد وضعیت کنونی را شکل داده است. این کوران "دیو و دد های" اند که نباید شانس رای دهی بیابند. برعکس، برای انتخاب درست بصیرت، خرد سیاسی، هم پذیری، وسعت نظر و سواد کافی لازم است.

هفته آینده انتظار می رود که 74 درصد شهروند بی سواد با 26 درصد تبعه با سواد نماینده گان پارلمان را انتخاب کنند. مطابق به آمار یونسکو نرخ سواد درمیان افراد بالاتراز 15 سال 26 درصد است.(گزارش امروزوبسایت بی بی سی) فکرکنید که اگر 74 درصد از رای دهنده گان بدون مطالعه اهداف کاری و سوانح کاری کاندیدان پای صندوق رای بروند، چه فاجعه ای رخ می دهد؟ مطلق گرایی و دیکتاتوری مطلق نماینده گان بی سواد و ناکارآمد(مانند رای دهنده گان) درپارلمان آینده تثبت خواهد شد. چه که انگورازانگور رنگ می گیرد! این زمان است که وکیلان افراد بی سواد در مقابل هرعمل پیش برنده {به قول بارک اوباما} خواهند گفت "نه، ما نمی توانیم. نه، نه، نه." درکل افرادی که حتی اسمی را خوانده نمی تواند یا چهار عملیه اساسی ریاضی را نمی داند، چطوری می تواند سرنوشت یک ملت را تعیین کنند؟ شاید بگویید پس 74 درصد واجدان شرایط رای دهی از رای دادن محروم شود؟ نه. آنها می توانند با پرسان و تحقیق کاندیدان مناسب را شناسایی کرده و با قرینه عکس رای بدهند.

در انتخابات قبلی برخی از مردان مستبد کارت های زنان و دختران را به مرکز رای دهی می بردند و به جای آنها نیز رای می دادند. یا هم از طرف متنفذ قومی به آنها گفته می شد که به فلانی رای بدهند. حالا، آیا این انحصارگران با شهروندان آزاد اندیش بایدعین امتیاز رای دهی داشته باشند؟ بهتراست که این ناقضان حق آزادی انتخاب را اجازه رای دهی نداد! برخی اوقات متنفذان قومی رای افراد ایل و تبارش را به کاندیدای با پول معامله می کرده اند. پس اینجا خرید و فروش خرد سیاسی، آگاهی، سواد، علاقه، درک نیازبه آزادی، مسوولیت و برخورداری از زنده گی مطمین با مشت پولی معامله می گردید. با این تجاران اراده شخص وملت چگونه برخورد باید صورت گیرد؟ رای بدهند یا نه؟

ممکن کسی درجامعه قانون گریز ما بگوید که ما بدون این شیر و خط ها چندین انتخابات را گذرانده ایم. معنی این آس و پلاس چیست؟ من می پرسم که اگرانتخابات دموکراتیک، آگاهانه و دقیق بود و افرادی که نباید رای می دادند و یا رای می گرفتند انتخاب نشده بودند، امروز چرا درشرف سقوط استیم؟ اضافه برآن نتیجه انتخابات را – بعنوان نتیجه گیری نوشته ام نیز باشد- از کتاب"رساله در باره آزادی" نوشته جان استوارت میل می دهم."... موقعی که رای دهندگان یک کشور این اندازه به حکومت خود دلبستگی ندارند که پای صندوق انتخابات بروند و رای بدهند؛ این که {برای} مصالح عمومی {رای} نمی دهند بلکه درمقابل پول می فروشند؛ به نفع کسانی رای می دهند که زیرنفوذشان استند؛ این که می خواهند مقرب درگاهشان گردند، دردست چنین مردمی نهاد های سیاسی و دموکراسی نه تنها ارزش خاصی ندارد، بلکه ممکن فقط وسیله ای  گردد برای زورگویی و دسیسه بازی. انتخابات عمومیی که تحت چنین شرایط صورت گیرد، بجای این که  تضمینی برای خوب کارکردن ماشین حکومت باشد خود نوعی چرخ مزاحم است که به همان ماشین بد کارافزوده شده است. (صص321-322)

 

 

   

ارتباطات عامه (2)

تفاوت های ارتباطات عامه و اعلان تجارتی

استفن لیه کوک فکاهی نویس جهانی اعلان های بازرگانی را چنین تعریف می کند:"فن چنگ زدن به درک وهوش انسانها به هدف کسب پول." اما اعلان تجارتی"شکلی ازترغیب و آگاهی دهی مردم از خدمات و تولیدات یک شرکت" است. به این صورت اعلانات تجارتی از ارتباطات عامه خیلی متفاوت است.

یک تفاوت اساسی اعلانات تجارتی (که معمولاً ازطریق رادیو، تلویزیون و انترنت نشرمی شوند) با ارتباطات عامه مساله "فضا" و "وقت"{برای اعلانات تجارتی}است. برخلاف، ناشران خبرنامه ها قیمتی در مقابل خبرنامه ها پرداخت نمی کنند. اما رسانه ها صرف با توجه به ارزشهای خبری، در اخبار از خبرنامه ها به عنوان منبع اطلاعاتی استفاده می کنند. علاوه برآن در اعلانات تجارتی شما بر محتوای پیام کنترول دارید. زیرا پول پرداخت می کنید. به این صورت بنگاه تبلیغاتی بعد از این که آخرین تصدیق اعلان کننده را بگیرد اعلان تجارتی را نشرمی کند. متن آماده نشر را بنام "نسخه قابل نشر" یاد می کنند.

اما در ارتباطات عامه، دست اندرکاران رسانه ها تحت هیچگونه فشاری نیستند تا پیام را مطابق خواست خبرنامه دهنده عرضه کنند. اگر رسانه ای بخواهد که سوژه اعلامیه های ارتباطات عامه را تحت پوشش بگیرد، سر دبیر با استفاده از فکت های خبرنامه یک خبر می نویسد. در این مرحله معمولاً معلومات اساسی و مرتبط به موضوع خبری از دل خبرنامه بیرون می شود. بعنوان نمونه ممکن شما از محتوای خبرنامه ای برای ترتیب یک خبر طولانی (درمورد نهادهای فعال در بخش تولیدی یا شغلی تان) استفاده کنید. اما باید متوجه باشید که بعد از این که خبرنامه ای به رسانه ای فرستاده شد، کنترول ازدست شما خارج شده است. زیرا در اداره رسانه ویراستار تصمیم می گیرد که چگونه خبر را بنویسد.(اما حقیقت گرایی و واقعیت نویسی شرط اساسی است.)

پس ارتباطات عامه راه ساده و ارزان شریک سازی اخبار و معلومات می باشد. به این صورت قبول زحمت نوشتن یک خبرنامه مفید و موثر جهت ایجاد ارتباط با رسانه ها نقش ارزشمند و قابل توجهی را درانعکاس هویت موسسه شما بازی می کند. بهترین نکته در حق ارتباطات عامه – نسبت به اعلانات تجارتی – همان که قیمتی برای نشر آن نمی پردازیم.

درمطلب بعدی روی وظیفه ارتباطات عامه گپ خواهیم زد.

موزیم جنایات جنگی و جنگسالاران بر سراقتدار در افغانستان (گزارش نمونه هفته)

اول خودم گپ می زنم

این هفته گزارشی از روزنامه "هشت صبح" انتخاب کرده ام. سوژه این یکی حقوق بشر و عدالت انتقالی در افغانستان است. چرا این گزارش را انتخاب کرده ام؟

گزارش از واقعیت های تلخ با نقل قول ها پرده برمی دارد. درعین حال گذشته و حال را خوب پوشش داده است. موقف بی موقف دولت مرکزی و اهمال و برخورد و گریز کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان را به وجه پسندیده ای تلفیق کرده است. علت های قتل های دسته جمعی نیز به خوبی روشن است.

این گزارش اگر بیشتر با ارقام توجیه می شد، جالبتر بود. نقص های در ترجمه هم دیده می شود.


موزیم جنایات جنگی و جنگسالاران بر سراقتدار در افغانستان

منبع: شماره 419، سال چهارم، شماره مسلسل  953 شنبه 6 سنبله  1389

به نقل از کریستین ساینس مانیتور- بن آرنولدی 

ترجمه از : الف . تمکی

افغانستان- فیض آباد

او یک مرد خیلی بلند قد بود که کفش های گشاد و پیراهن آبی برتن می کرد. "سید حسین" در رشته تاریخ  تحصیل کرده و در مسجد نمازخوانده بود. به همین دلیل درسال 1979 به زندان انداخته شد. افراد تحصیل کرده ای مانند او کسانی بودند که با روی کارآمدن کمونست ها درسال 1978 به زندان انداخته شدند. این سال، سرآغازسه دهه بحران درافغانستان است.

اما برسر این مرد چه آمد؟ معصومه خواهراین مرد که حسین نام داشت، کفش های بزرگ بردارش را درمیان بقایای صدها فردی که در یک  گورجمعی در شمال شرق افغانستان مدفون شده بودند یافت و پیدا کردن این کفش های به این خانواده کمک کرد تا به یک فصل تاریک درزنده گی شان خاتمه دهند.

درمحل کشف گورجمعی دراین جا، درفیض آباد اولین موزیم جنایات جنگی افغانستان بنا شده است. این موزیم که درماه دسامبر افتتاح شد، سه شاخه دارد. هرشاخه نشاندهنده یک دهه ازسه دهه خونریزی درکشور است. شاخه هشتاد (اینجا به نظرم مترجم اشتباه ترجمه کرده است یا کار ویراستار اشتباه شده است. زیرا که مفهوم با قرینه سازگاری ندارد. بعدها خواهید خواند که این یکی باید "شاخه اول" باشد.) با چوکات عکس های کسانی که با حسین مدفون شدند، مزین شده و صندوق شیشه ای نیز برای آثارمدفون نشده ای آنها دراین مکان قرار داده شده است: کلیدها، جا نمازی، یک دندان طلایی، سکه وشانه ای سبزرنگ گل آلود. دوشاخه دیگر خالی اند و برجسته کننده بحرانی است که افغانستان پس از ورود به دوره جنایات افرادی که هنوز برای کسب قدرت می جنگند، با آن روبرو می باشد.

 بعضی ازاین جنایت کاران که بعداً بعد ازکمونست ها روی کارآمدند، کاملاً از صحنه کنارنرفته اند. درهمین حال، آقای حکمتیار پس ازسال ها جنگ در کنارطالبان، حالا با دولت آقای کرزی وارد گفتگو شده است.

حق داد شریفی، نماینده رسانه ها به دفترکمیسیون مستقل حققوق بشر افغانستان درفیض آباد می گوید: "شرایط درافغانستان هنوز فراهم نشده که چنین موزیم هایی ساخته شود، جایی که مردم بیایند واین موزیم توضیح دهد که این فرد قربانی کمونست ها یا آن  یکی دیگرقربانی گلبیدین حکمتیاراست. چرا که وضعیت امنیتی  خوب نیست." آقای شریفی هم چنین افزود:"ما اطلاعات را جمع آوری کرده و به دولت می دهیم. اگردولت توان داشته باشد می توان با این اطلاعات یک کاری انجام دهد."

هرچند این موزیم اصلاً برجسته کننده جنایات جنگی است که می تواند یک موضوع امن تربرای بحث باشد، اما این هنوزبیانگر یکی ازاولین تلاشها برای برانگیختن این بحث و آغازمناظره می باشد.

بازدید کننده گان بعضی مواقع به دفترشریفی می آیند و می پرسند که چرا این فاجعه اتفاق افتاد؟ این دفتربه آنها درباره تاریخ افغانستان وحقوق فعلی آنها برای این که اطمینان یابند چنین چیزی دیگر تکرار نخواهد شد، آموزش می دهد.

دفن گذشته

به شمول مقامات عالی رتبه درفیض آباد، هیچ کس موافق نیست که تمرکز برگوشه های تاریک تاریخ باید یک اولویت باشد. بازمحمد احمدی والی بدخشان می گوید:"هروقت یک سازمانی می خواهد که پروژه ای دراینجا داشته باشد یا دفتری بازمی کند، آنها باید روی فرهنگ، مسایل اجتماعی ومذهبی مردم تمرکزکنند نه فقط چیزهای بد." وی می افزاید که او درباره این موزیم  خیلی نمی دانست. او اخیراً جانشین کسی شد که ازاین موزیم حمایت می کرد.

دولت افغانستان پیام مختلطی درباره جنایات جنگی داده است. دولت درکابل درسال 2005 قانونی را از تصویب گذراند که جنایت کاران جنگی را از قدرت برطرف می کرد اما از آن چشم پوشید. سپس قانون سال 2007  همه ی طرف های درگیر را مورد عفو قرارداد.

جرگه صلح ماه جون که در باره نحوه معامله با شورشیان تشکیل شد، گروه های حقوق بشر را نگران ساخت که ممکن است  این جرگه دولت را تشویق کند که به قیمت عدالت  وارد روند صلح شود. هیات های شرکت کننده تصمیم گرفتند که ازگفتگوهای آینده صلح تنها جنگجویانی را خارج سازند که خارجی استند و با وابسته به تروریست های خارجی.

سیما سمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشرافغانستان می گوید :" من آروز دارم یک موضع قوی و یک خواست سیاسی شدید برای عدالت دراین کشوربه وجود بیاید. من به طوری خاص به دنبال عدالت در برابرجنایتکاران نیستم، بلکه دنبال یک نوع پروسه علاج بخش استم."

خانم سمرمی گوید گروه (بهتر بود"تیم او یا"کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان"گفته میشد.) او تمایل دارد که یاد بود های بیشتری برای قربانیان بسازد؛ اینها به تازگی یکی را درهرات برپا کرده اند. خانم سمر منکر می شود که کمیسون مسقل حقوق بشرازمطرح ساختن قربانیان جنگساران فعلی ابا دارد:"برای ما جنایت، جنایت است، فرق نمی کند که چه کسی آن را مرتکب شده است."

پایان قربانیان

برای خانواده قربانی که درگورجمعی فیض آباد پیدا شده اند این موزیم جواب سوالهای درباره گذشته و احساس مجدد غم و اندوه را می دهد.

خانم معصومه حسینی زمانی را به یاد می آورد که یک دختر بود و به دیدن برادرش درزندان می رفت. او درآنجا نبود. که نگهبانان به او گفتند که حسین را به کابل منتنقل شده است. اما بعداً، زمانی که یک گروه رقیب به قدرت رسید و زندانهای کابل را خالی ساخت، حسین هنوزناپدید بود.

 صدها خانواده دراطراف فیض آباد به این باور رسیدند که عزیزان شان به رود کوکچه انداخته شده اند. اما هیچ کس مطمین نبود، تا این که یک خانه ساز در سال 2007 این گوردسته جمعی را کشف و کمیسیون حق بشر کار تخلیه آن را شروع کرد. خانم حسینی می گوید :"این خوب است که دوباره گورآنها بدانیم، حال ما می دانیم که آنها کجا استند. اما این درد ما را دوباره تازه می کند." او می گوید دنبال عدالت نیست. زیراکه هیچ کس قدرت آن را ندارد که عدالت را برپا دارد او(حسین) را برایش پس دهد. با این همه، بستگان قربیان نزد شریفی در فیض آباد مراجعه می کنند و خواهان عدالت استنند. شریفی:"ما به مردم توصیه می کنیم که این چیزها را برای همه اتفاق می افتد، اما تلاش داریم که اطمینان حاصل کنیم که دیگر درآینده اتفاق نیافتند. آنها این را می پذیرند. زیرا که دیگرچاره ندارند."


رابطه آزادی، حاکمیت و مردم در دیدگاه جان استوارت میل

گپی از احسان: در هفته ای که گذشت کتاب"رساله درباره آزادی" از جان استوارت میل را مطالعه کردم. تقریبا دو سده قبل این شهیر حرفهای دوخته است که عجیب به تن جامعه کنونی ما می نیشیند. این پاره را می گذارم تا شما روی قضاوت من قضاوت کنید. مثال می آورم - قبل از این متن را بخوانید- طالبان را در خانه های مان جا می دهیم اما در عوض از حاکمیت مرکزی آزادی و زنده گی معیاری هم خواهانیم. پس کی مقصر است؟

"... نیز آن مردمی که به طورعملی با مجریان قانون همکاری نمی کنند سزاوار آزادی جز به میزانی محدود نیستند. مردمی که حاضرند جنایتکاری را درخانه خود پنهان کند به جای اینکه از خطرش باک داشته باشد، مردمی که مانند هندیها دزدی را که مالشان را زده در منزل خود پنهان و سوگند یاد می کند که او را ندیده اند. (ص 320)  مردمی که مثل بعضی از ملل اروپایی اگر به چشم خود ببنید که دشنه کشی درگذرگاه عمومی شهر دارد مردی را به خونش آعشته می کند روی خود را بر می گردانند و از سر خیابان رد می شوند به این عذر که جلوگیری از گونه کارها وظیفه پاسبان است و به احتیاط نزدیکتر که انسان درکاری که مربوط به خودش نیست دخالت نورزد، مردمی که از شنیدن  خبراعدام  یک بشر منقلب  می شوند ولی موقعی که می شنوند بشری دیگر ترور شده  کوچکترین  تاثری  احساس نمی کنند، برای اداره کردن  چنین مردمی کارگزاران دولت و مجریان قانون ناچارند اقتداراتی خیلی سخت تر از آنچه در جاهای دیگر هست، داشته باشند. چون در گیرودار چنین وضع همان اقتدارات  تنها ضامن  حفظ نیازمندی های اولیه یک زنده گانی منظم و متمدن است.

این گونه احساسات تاسف آور درمورد هرملیت که تازه از فشار یک زنده گی وحشیانه رها شده باشد، بی گمان ناشی از بدی حکومت قبلی است که به آنها یاد داده قانون را به شکل حربه ای که برای انجام مقاصدی غیر از مصالحه زنده گی آنها درست شده بنگرند، نیز مجریان قانون را با چشم دشمنانی بنگرند که خطرشان از آن کسانی که آشکارا و بی پرده قانون شکنی می کند بیشتر است. اما مردمی را که با این سنخ عادات و روحیات بزرگ شده اند، هرقدرهم بی تقصیر باشند، وهرقدرهم این احتمال وجود داشته باشد که سرانجام  تحت اداره حکومت بهتری اصلاح شوند، تا موقعی که آن عادات و خصوصیات  به جای خود باقی است، بدون اعمال قدرت، آنهم قدرتی سخت، نمی توان اداره کرد. مردمان متمدن که خود پشتیبان و پیرو قانون استند و اماده اند که برای اجرای آن به طوری عملی همکاری کنند، با کمترین میزان قدرت می شود اداره کرد ولی اینان را نه می شود. (ص 322)"


ارتباطات عامه ( 1)

اول حرف خودم: به ذهنم است که یکبار تعهد کرده بودم یک بحث در بخش ارتباطات عامه ایجاد کنم و مطلب بگذارم. حالا، که روزش رسیده و یک راهنمای ارتباطات عامه در محیط لینوکس را ترجمه کرده ام، از این به بعد من می فهمم ، مطلب گذاری و شما.اما بهتره که شف شف نگویم و بروم سراغ محتوای این مزار بی شفا.

این راهنما بیشتر در مورد ارتباطات عامه در محیط لینوکس بحث می کند. نحوه ارتباط گیری با رسانه ها، ایجاد پرونده ارتباطی رسانه ها، خبرنامه نامه نویسی، نحوه برگزاری نمایشگاه ها و عده ای مطالب دیگر- که از سر شوق از یادم رفته اند- ازجمله محتوای آن است. اگه شما هم می خواهید چشم به مطالعه رنجه نمایید، اول خود این آدم گفته است که کی باید این راهنما را بخواند. باز هم اگر ذوق زده شدید و مشتاق مطالعه، بهتر که درمورد ارتباطات عامه چیزای بدانیم و بعد برویم سراغ ارتباطات عامه در محیط لینوکس.

دراخیر اگر در ترجمه اشکال یافتید، وجدان را ناراحت نکنید و غیبت از ضعف من هم نه نمایید. پس که چی؟ به رک ترین شکل انتقادکنید. با دل فراخ و چشمان گشاد و حدقه برآمده منتظر نظریات شما هستم.

خواننده این راهنما کیها اند؟

این راهنما برای افرادی است که می خواهند راه های عملی و ارزان آشنا سازی موسسه ای را انجام دهد. پس راهنما حاکی ازمعلومات مفید درمورد ایجاد رابطه های مثبت ارتباطات عامه با رسانه ها در محیط لینوکس می باشد. ادعایی نداریم که تمام نکات ارتباطات عامه را اینجا بیان می کنیم. اما مطمیناً شما را در ایجاد و نگهداری تصویر مثبت و خوبی رسانه ای کمک می کند.

ارتباطات عامه چیست؟

برخی اوقات اطلاعاتی دارید که خواهید همه افراد در مجمع لینوکس نیز از آن با خبرگردند. به این می اندیشید که مردم با نظریات و اخبار موسسه شما آشنا شود. اما اغلب سوال می کنند که چطورمی توان به بهترین وجه با مردم ارتباط برقرارکرد. اتفاقاً ارتباط خوبتر، شهرت را نیز برای موسسه کمایی می کند. کسب شهرت کار سختی نیست. بل، کافی است که بدانید "چی" را "چه وقت" باید انجام داد. این روشی است که تمام مسوولان ارتباط عامه باید آن را بداند. شما هم، اگراین اقدامات را عملی کنید، به صورت ناخود آگاه مخاطب به شما جذب می شود.

ارتباطات عامه نشرمطالب معلوماتی خبری ازفعالیت های موسسه ای می باشد. در حقیقت به عنوان نماینده ارتباطی موسسه شما می خواهید که دیگران هم از اجرات شما با خبر شود. یکی ازمواردی که معمولاً ارتباطات عامه درمورد آن برای مردم معلومات می دهند، اعلان عرضه "تولیدات جدید"  می باشد. نمونه های این اعلامیه ها درمجلات و سایر نشرات بیشتردیده می شود. معمولاً چند سطر یا پاراگراف ازاین اعلامیه ها معلومات اساسی را درمورد خدمات یا تولیداتی آمدنی را ارایه می دهد.

این اطلاعات کوتاه معمولاً درلای خبرنامه های خبری نشر می شوند. علاوه برآن معلومات مذکوربا راهکردهای معلوماتی دیگرچون اعلامیه  داخلی و اعلامیه های خارجی (برای رسانه ها، سهامداران و استفاده کننده گان و سایر گروه ها) نیزنشر می شود. خبر نامه ها عموماً واقعه های را انعکاس می دهند که قصد آن بلند بردن شهرت موسسه می باشد.

برای توضیح ارتباطات عامه برخی اصطلاحات اختصاصی این فن را تشریح می کنیم.

به عنوان نمونه تمام مراکزی را که مردم ازطریق آنها اخباررا می خوانند یا می شنوند(رادیو، مجله، روزنامه، تلویزیون و انترنت) را بنام "رسانه های خبری" یاد می کنند.

خبرنامه، نامه خبری چاپی یا الکترونیکی است که معمولاً از طرف برخی ازسازمان ها نشرمی گردد. این اداره ها می خواهند از طریق اعلامیه ها با روزنامه نگاران، دبیران تحریریه، نویسنده گان صنعتی و سایر طیف های رسانه ای در تماس شوند. خبرنامه حاوی نکات مهم، نقل قول افراد کلیدی وزمان رخداد(گذشته یا آینده) وشماره های ارتباطی (برای به دست آوردن معلومات اضافی) می باشد. این نامه ها معلومات را به شکل روان وساده بیان می کند. طول خبرنامه ها  از 2 صفحه بیشتر نیست.

` روزنامه نگاران اخبار را روی فکت های خبرنامه های فرستاده شده می نویسند. درعین حال کاردبیران تشخیص رسانه مناسب برای مطلب شما می باشد. زیرا اوست که تشخیص می دهد که آیا مطلب درسایت یا مجله نشرگردد یا برنامه رادیویی در مورد آن باید ساخت.

بنابرین ارتباطات عامه فرایندی است که از طریق آن با گروه های رسانه های دور، اشخاص متنفذ وغیرقابل دسترس (فزیکی)، تماس برقرارساخته ومعلومات خبری را به آنها می رسانیم. ( درمطلب بعدی)

قصه های سر کلاس(4)

یاد داشت اول: چند منبع داستانی برای شما معرفی می کنم:

-          گردنبد از "موساپان"؛ (نمونه عالی داستان کلاسیک مبتنی بر هرم فیری تاک)

-          ارمغان مغان از "اوهنری"؛

-          آدم کش ها از "همینگوی"؛

-          داش آکل از "صادق هدایت"؛

-          جوجه سر کنده از "اوراسیوکیروگا"؛

-          کرگدن از "وژن یونسکو"؛

-          مسخ از "کافکا"

یاد داشت دوم: گفتیم که دروضعیت پایدار داستانی وجود ندارد.امروز وضعیتی را مورد بررسی قرار می دهیم که دردل آن حوادث داستان شکل می گیرد. این وضعیت به نام "وضعیت ناپایدار"یاد می شود.

وضعیت ناپایدار

اولین عنصرطرح کشمکش است که در دل وضعیت ناپایدار به وجود می آید. درحقیقت کشمکش با درک وضعیت ناپایدار به هدف غالب شدن بر وضعیت به میان می آید. زمانی نویسنده می تواند داستانی داشته باشد که شخصیت را با مشکلاتی روبرو کند.

انواع کشمکش

گفتیم که کشمکش یا درونی است یا بیرونی.

اول – کشمکش بیرونی

 این یکی درمقابله با نیروهای طبیعی چون زلزله، سیل، باران، آفتاب، آتش سوزی شکل بگیرد.

برخی اوقات انسانی با موجودات افسانه ای و متافریک درتضاد واقع شده، کشمکش و داستان را خلق می کند. این گونه کشمکش بیشتر درافسانه ها به کارمی رفته است.

دوم- کشمکش درونی – روانی

این یکی درداستان های درونگرا بکارمی رود. اینجا، فردی باعقیده ای، ذهنیتی و دغدغه های آن کشمکش دارد. درواقع داستان قصه این کشمکش های درونی – ذهنی می باشد.

سوم - کشمکش جسمانی

دو فرد مشت به یخن می گردند. یا فردی با حیوانی، گروهی، یا شی دیگر مقابله فزیکی می کند. بیان این حوادث کشمکش را به میان می آورد.

 چهارم - اخلاقی

فردی با برخی ازاعتقاداتش شک می کند. با این کشمکش ها داستان می نویسیم.


حالا با این همه کشمکش ها چه نوع داستان ها می توانیم بنویسیم؟

درنوع طبیعی، خصوصیات فطری، اخلاقی و جبلی انسانها انعکاس می یابد؛ صفات سودجویی، ترس، جستجوگری.... مثلاً در حادثه قحط سالی فردی را وارد داستان کرده وعملکردهای فداکارانه او را انعکاس می دهیم. دراین بین ممکن کسی سودجو هم باشد. این فرد شخصیت بعدی داستان می باشد....

چرا شخصیت های ما با خاصیت های متفاوت دریک داستان داشته باشیم؟ زیرا با وجودیکه مقابله با حوادث طبیعی مشکل است اما شما گزینه های هم دارید که با استفاده ازآن بر مشکلات غلبه کنید. حال تلاش و کشمکش برای یافتن این راه های حل نوعی وجد واستقلال را به خواننده القا می کند.

در کشمکش انسان با ماورا طبیعت نمی توان مانند طبیعت درتقابل شد. زیرا پدیده های ماورای طبیعت نسبت به ما به مراتب قویتراست. پس باید کوچکی وحقارت انسان را درمقابله با آشیای ماورای طبیعی به تصویربکشیم. مثال عمده آن "تراژیدی" است. درتراژیدی انسان درمقابل سرنوشت آدمهای خیلی بزرگ اسیر است وغمگین که هیچ کاری از دست شان برنمی آید. یکی ازنمونه ها، تراژیدی "رستم" و"سهراب" است.دراین مثال اول شخصت ها(حتی رستم ها) ناگزیراست درمقابل حوادث عکس العمل نشان بدهد. اما چه بسا که بروزعکس العمل بسیار تلخ و ناگذشتنی است. این کشمکش ها باید درداستان انعکاس یابد. به این صورت اگرخواستیم انسان را در مقابله شخصیت های دیگرضعیف جلوه بدهیم این نوع داستان می نویسیم.

درگیری انسان با انسان بیشتر درمناسبات اجتماعی برجسته می شود. معمولاً شرایط اقتصادی، فرهنگی... صلاحیت انسان محدود می شود. حالا، اگردر داستان انسان و محدودیت هایش را تعریف کنیم باید شخصیت را در بستر اجتماع، اقتصاد... بگذاریم.

 تبیین این فاکتور به وجود آورنده کشمکش نیز به حساب می آید. مثلاً اگر داستانی درمورد فردی ازجامعه کنونی بنویسیم باید جریان زنده گی او را درلایه های اجتماعی، فرهنگی ... به تصویر کشیده شود. با استفاده ازاین ترفند کشمکش نیزخلق می کنیم. امروزه این نوع داستانویسی بیشترمروج است.

درکشمکش انسان با خودش معمولاً درون انسان برجسته می شود. اینجا، مناسبات اجتماعی مهم نیست. اینجا به خواننده می گوییم که  پشت نقاب آرام ذهن و روان انسان چه واویلاهای درجریان است. اکثرداستانهای چون"بوف کو"، "سمفونی مرده گان"، "زمان از دست رفته".... ازین نوع اند. این داستانها برمبنای "جریان سیال ذهن" نوشته می شوند. زیرا داخل و درون انسان را تبارزمی دهند.اینجا درون و ذهن انسانها به نقد کشیده شده وضابطه های جدید فکری را بنیان می گذارد.

سوژه های این داستانها درون ذهنی است. مثلاً فردی اندیشه های گذشته اش را بیان کرده و بعد نقدش می کند. دراین  نوع داستان نویسی باید آموزه های روانشناسی و فلسفه را بیشتر دقت کرد. داستان های قرن های 20 و 21 بیشتر روی همین محور نوشته می شوند.

فوتبال دختران ایران؛ کلاه های گشاد یا مرزهای جدید حجاب ( گزارش نمونه هفته)

یاد داشت اول

ببخشید که گزارش های نمونه را دیرتر از وعده ام ( هر هفته یک گزارش) می گذارم. لابد، یک سر است و صد سودا. این هم گزارش نمونه ای از ایران روی موضوع ورزش و شعایر دینی.

یاد داشت دوم

می دانیم که دولت ایران با بی بی سی رابطه ای نداشته و ازنگاه اطلاعاتی این شبکه را تحریم کرده است. به همین خاطر این گزارش از نگاه حرفوی نامتوازن و ابتراست. زیرا اینجا نظر یک کارشناس و انتقاد عضو شورای شهر تهران آمده و از عکس العمل حکومت خبری نیست. تا این حد درست.

 اما این، امکان داشت که به نقل از سایر رسانه ها عکس العمل و نظریات حکومت را هم نشر می کرد. درغیرآن گزارش خوبی است با بسته بندی معلوماتی خوب و سنجیده شده. 

متن گزارش

منبع: وبسایت بی بی سی

لینک: http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/08/100824_l07_iran89_sport_girls_football.shtml

"فوتبال دختران ایران؛ کلاه های گشاد یا مرزهای جدید حجاب

تیم ملی فوتبال نوجوانان دختران ایران با شکست برابر تیم ترکیه، در نخستین حضور بین المللی خود، رتبه چهارم مسابقات المپیک نوجوانان را کسب کرد. (لید فقط بخشی از گزارش را پوشش می دهد.)

کسب این رتبه در میان شش تیم شرکت کننده، بحث درباره ارزش‌های فنی حضور دختران فوتبالیست ایرانی را کم ارزش می کند؛ اما در همین حال، موضوع لباس‌های ورزشی این تیم، بازتابی بسیار فراتر از میدان‌های ورزشی داشت. (آیا فکر می کنید که این دو مفهوم در عین پاراگراف به درست به هم آورده شده اند؟)

در سال های اخیر، بارها از لباس های ورزشی اسلامی رو نمایی شده است، اما ظاهر شدن تیم دختران ایران در میدانی بین المللی و ورزشگاهی که مردان نیز حضور داشتند، شکست روز اول و آخر آنها برابر تیم ترکیه را به راحتی تحت شعاع خود قرار داد.

اکنون با اتمام این بازی‌ها، موضوع کلاه و لباس ورزشی این دختران، سوالات جدیدی را در زمینه پوشش ورزشی زنان ایرانی به وجود آورده است.

چنانچه حاضر شدن دختران ایرانی در برابر مردان خارجی، با کلاه هایی مشابه آنچه تیم دختران ایران بر سر داشتند، مشکلی شرعی و قانونی نداشته است، آیا دختران و زنان ایرانی می توانند از این پس با کلاه هایی مشابه در خیابان و برابر مردان ایرانی ورزش کنند؟ (سوال اساسی که در لید نیامده است.)

آیا اکنون زنان ایرانی می توانند با پوششی مشابه تیم فوتبال دختران، در خیابان‌ها و ورزشگاه‌های عمومی ایران فوتبال بازی کنند و یا به ورزش‌های همگانی در اماکن عمومی بپردازند؟

حسن شریعتمداری، پژوهشگر مسایل دینی، معتقد است که احتمالا حکومت اسلامی ایران، ظاهر شدن دختران و زنان با پوششی مشابه آنچه دختران تیم فوتبال ایران بر تن داشتند را در خیابان های داخل این کشور، نخواهد پذیرفت.

آقای شریعتمداری می گوید: "از آنجا که ایران دارای حکومتی ایدئولوژیک است، مقامات حکومتی خود را موظف می دانند که درباره تمامی شعائر و رفتارهای اجتماعی افراد و مطابقت آنها با موازین ایدئولوژیک، تصمیم گیری کند."

او همچنین معتقد است که نگاه مذهبی به مساله حجاب و پوشش زنان در ایران باعث شده است که فدراسیون های ورزشی این کشور دو سیاست متفاوت برای ورزش بانوان در داخل و خارج ایران اتخاذ کنند.

سیاست هایی که در داخل ایران و بنابر جغرافیای بومی، گاه سهل و گاه سخت می شوند. اما در خارج از مرزها و بر اساس قوانین بین المللی، نظیر آنچه فیفا برای دختران فوتبالیست وضع کرده است، گاه بسیار متفاوتند.

"ترک موتور نشستن با دو چرخه سواری تفاوتی ندارد."

حجاب ورزشی و ورزش زنان در اماکن عمومی ایران، موضوعی تازه نیست و در سالهای گذشته نیز تعریف مرزهای جدید برای حضور زنان در میادین ورزش قهرمانی یا فراهم کردن امکانات برای ورزش همگانی زنان، همواره میان جناح های مختلف سیاسی و مجامع مذهبی محل مناقشه بوده است.

احداث و اختصاص ورزشگاه‌های ویژه بانوان، طراحی لباس‌های ورزشی برای تیم های اعزامی به خارج از ایران و برگزاری مسابقات ورزشی زنان کشورهای اسلامی، از جمله اقداماتی بوده است که در ایران و طی سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است.

در همین حال، گاه انتشار تصویری از دوچرخه سواری یا اسب سواری یک چهره سیاسی زن به جنجالی بزرگ تبدیل شده و گاه انتشار عمومی تصاویری از رقابت های دختران ایرانی در خارج از این کشور، به محرومیت‌ها و محدودیت‌های جدید برای ورزش زنان انجامیده است.

در تازه‌ ترین مناقشه بر سر دوچرخه سواری زنان در ایران، گزارش ها از برخورد نیروهای انتظامی با دختران دوچرخه سوار تهرانی حکایت دارد.

معصومه ابتکار، عضو شورای شهر تهران، روز چهارشنبه سوم شهریور (۲۵ اوت) با انتقاد از جلوگیری از دوچرخه سواری دختران، این پرسش را مطرح کرد که "میان نشستن زنان بر ترک موتور سیکلت به همراه همسر یا اعضای خانواده شان و دوچرخه سواری زنان چه تفاوتی وجود دارد؟"

به نظر می رسد منظور خانم ابتکار وضعیت فیزیکی بدن زنان به هنگام قرار گرفتن بر زین موتور سیکلت یا دوچرخه است که وضعیتی مشابه دارد. (آیا شما حق تبصره را به گزارش نویس می دهید؟ کسی که از او نقل قول شده، آیا منظورهمین بوده؟ اگر نبوده باشد، صحت گزارش و انتقال درست مفاهیم آیا صورت گرفته است؟)

خانم ابتکار در گفت و گوی خود با خبرگزاری ایلنا می گوید: "نمی توان اعلام کرد که زنان در مکان‌های محدودی سوار دوچرخه شوند، چرا که اماکن محدود برای دوچرخه سواری زنان وجود ندارد."

او همچنین به استفاده زنان از دوچرخه به عنوان یک وسیله نقلیه در رفت و آمد های شهری اشاره کرده و گفته است که "متاسفانه به دلیل برخوردهای غلط با این مساله، دوچرخه سواری زنان به یک معضل سیاسی تبدیل شده و جوانان را دچار سرگردانی‌های مضاعف کرده است."

این عضو شورای شهر تهران خواستار آن شده است که چنانچه موضوع دوچرخه سواری زنان با محدودیت‌های شرعی روبرو است، مراجع دینی درباره آن اظهار نظر کنند و فتوا و احکام آنها به نحوی "صحیح" به جامعه منتقل شود.

اما وضع استاندارهای قانونی و مذهبی برای پوشش ورزشی زنان در ایران، موضوعی نیست که مورد "اجماع" تمامی مراجع تقلید و جناح های سیاسی این کشور قرار گیرد. (اینجا می مانم که به عنوان نمونه دو نظر متضاد را بخوانم. اما حیف که ننوشته است. این یکی انتقاد نیست، بلکه "خواست" من به عنوان خواننده پرسشگر است که باید اقناع شود. حال، گپ ما بماند روی متن و هرچی که در دیگ است.")

از نظر آقای شریعتمداری، با وجود اینکه بسیاری از کشورهای اسلامی البسه ورزشی مورد تایید فدراسیون های جهانی طراحی کرده اند، در ایران، استانداردی در این مورد وجود ندارد و نحوه پوشش ورزشی بانوان بنابر "توازن سیاسی" و "موازین بین المللی" از زمانی به زمان دیگر تغییر می کند.

این پژوهشگر دینی با توجه به تاریخچه مواجهه با پوشش ورزشی زنان ایرانی می گوید: "هنگامی که اعتراضات توسط مراجع تقلید قم یا آیت الله علی خامنه ای (رهبر ایران) بالا می گیرد، محدودیت ها برای پوشش ورزشی زنان هم بیشتر می شود."

به هر صورت با بازگشت تیم فوتبال دختران ایران از المپیک جوانان، شاید فصل تازه‌ای از مناقشات بر سر حجاب ورزشی زنان در ایران آغاز شود.

در این میان ممکن است نحوه حضور زنان ورزشکار در اماکن عمومی ایران تحت تاثیر نتایج این اختلاف نظرها قرار گیرد و یا مرزهای نوینی برای ورزش همگانی زنان تعریف شود".

نامه ای از کابل (قند وقوروت)

این نامه را دم به دم نامه قبلی می نویسم. چرت می زنم در باره چی بنویسم. سوژه های زیادی می آید. از بیروبارک ها و آماده گی های عید، تراویح و روزهای روزه، کارهای نیمه روزه بگویم یا از شمع لرزانک امنیت (این که خدا ریش پوف کننده را بسوزاند یا نه، معلوم نیست!) بنویسم. همکارم به دادم رسید؛ سوژه ای مطرح کرد ناب و درخور این نامه.

او می گوید که همسایه اش در بستر تغییرات سیاسی شهنشاهی استحاله های چون شاهنشاهی، جمهوری خواهی و خلقی گری تا حال تجربه کرده است. لابد فکر می کنید که ما چه می نوازیم، تنبور ما چی!  به دید ما افغانی ها این تر و خشک شدن ها  در زیرمجموعه غیرت افغانی(!) قرار نمی گیرد. بشنوید از من که مسمی برای این استحاله ها یافته ام: "پلورالیزم."

علاوه براین نوع پلورالیزم، در جالیز کابلیان پلورالیزم های دیگه هم گل کرده و به ثمر می نشیند. پلورالیزم لباس، پلورالیزم ریش و بروت، پلورالیزم ظلم و عدالت، پلورالیزم فساد اداری ... تا  اینکه به پلورالیزم پلورالیزم برسی. از خانه بیرون می شوم تا  در هوای کثرت گرایی را درکوچه و بازار آزادتر تنفس کنم. البته حرف همین جا بماند که اگر پس کوچه ها صاف می بود و پارکها آباد تنفس مستحب تر می بود! 

سرم از دروازه حویلی بیرون نشده بچه های به اصطلاح ایرانی گک را می بینم که { با موی ها تاج خروسی، گردن باریک و صورت های استخوانی ، چشمان گود و گویا با لهجه نیمه کابلی نیمه ایرانی} راه را کوتاه می کنند. گاهی یکدیگر را هول می دهند که باعث می شود تا لرزه بر بدن لاغر شان در افتاده  و یا گوشی موبایل از چقری گوش شان بر آید. آنها اغلب به آهنگ های تند "رپ ایرانی" گوش می دهند. شلوارهای لی و قات وقوت اینها شاید به ذایقه وطنی پوشان ننشیند.

دست راست من جوانک لاغر(حداقل نود کیلویی) با هیبت تمام  انتظار تاکسی را می کشد. موهای چرب کرده اش چه خوب بصورت عمودی شانه شده اند! از سرخ و سبز شدن رنگش می دانم که از موی ژل زده و نه کوتاه و نه دراز من ؛ یخن قاق سفید و شلوار سیاه در غربی دانستنم لطف تمام را دارد! هر قدر ژرفای ذکاوتم را می پالم نمی توانم احساس ایرانی گک ها را نسبت به مرد وطنی و خودم درک کنم. حرفی هم نزدم؛ چه که مطابق به روحیه پلورالیستک نباید از کسی پرسید که بالای چشمت آبرو هست یا نه.

لابد اگر خودسانسوری مانع نشده باشد، می گویید که هدفت ازین کلمه افشانی ها چی است؟ خوب، اگر نه گفته اید خانه تان آباد و گیرم که گفته اید، باز هم خانه تان آباد. صرف می خواستم با همین پرت گویی می خواستم ثابت کنم اگر علمای سیاست این قدر از پلورالیزم نوشته اند تا به پلورالیزم پلورالیزم رسیده اند؛ ما از خیلی وقت ها است که عین مقوله را در شهنشاهی مان عملی کرده و حتی نام برایش بگذاریم:" قند وقوروت."

پوسترشهر

سه هفته است که نامه هفته را ننوشته ام. نمی دانم این بار دلیل تعلل را چی بیاورم. اما قبل از آن، ادب تقاضا می کند که معذورت بخواهم تا به بزرگواری مرا عفو کنید. در این مدت مطالب چندی در مورد داستانویسی و روزنامه نگاری در "نماد" گذاشته ام.
این که چرا در مورد پوسترهای تبلیغاتی ننوشته ام، شاید سوژه آنقدر قوی نبوده تا مرا وادار به نوشتن کند. امروز تصمیم گرفتم مطلبی به عنوان سرپوش بحث پوستر نوشته و پوستر نویسی را به خیر و ما را بسلامت.
 دراین مطلب مرور کلی بر ایده های امیدبخش و کشنده ای پوسترها می اندازم .از محتوای عالی یا فقیر پوسترها، جندر و انتخابات، سنت، مذهب، قانون و درک سیاسی کاندیدان می نویسم. با این همه گیر و مگیرها در نهایت نوشته نتیجه گیری می کنم که آیا می توان به پارلمان آینده چشم امید دوخت؟ خودم آنقدرامیدوار به کارآیی پارلمان آمدنی نیستم. برای یافتن دلیل نارضایتی اول سراغ محتوای عمومی پوسترها و ذهن پالی کاندیدان می رویم.
 درکل 5 تیپ عمده فکری در پوسترهای کاندیدان دیده می شود:

 - سنت گرایی،تقدس های دینی و دغدغه های فرهنگی؛
 - تجدد گرایی متمایل به رویکردهای مدنی؛
 - جندر، مسایل اقلیت  جنسیتی و مذهبی- قومی؛
 - نقد کارکردهای گذشته دولت؛نوید بازسازی؛
  - صلح، عدالت و پل زنی میان دولت/حکومت و مردم.
 
سنت گرایی، تقدس مآبی و دغدغه های فرهنگی
 درین گروه افراد مذهبی، جنگ سالار و متنفذ قومی قرار می گیرند . شعارهای این دسته بیشتر متمایل به احیای سنت، تحقق عدالت در چنبره احکام دینی، اخوت، صداقت، تلاش برای افغانستان مسلمان و آباد، مراعات احکام و شعایراسلامی در حکومتداری و تصویب قوانین می باشد. اینها بیشتر ملا، حجت الاسلام، کربلایی، صوفی، پیر و سید و سردمداران عقاید مذهبی استند. این افراد در دور قبلی انتخابات با استفاده از این حس و درک مذهبی ملت توانستند درپارلمان نفوذ کنند.
مردم با در نظرداشت حس مذهبی - سنتی شان تاکنون به شعارهای این افراد به دید تقدس نگاه می کنند. به همین خاطر این دسته نکات ضعف وضعیت کنونی را دریافته و با تلفیق آن با ارزشهای فرهنگی – مذهبی سرلوحه تبلیغات شان قرار می دهند. چنانچه دریکی از پوسترها نوشته شده بود که تنها اسلام می تواند یک افغانستان قدرتمند را تمثیل کند. در دست راست این پوستر، کاندیدای دیگر می گوید که فرهنگ افغانی و اسلامی را احیا خواهدکرد.
 درمیان این گروه سران احزاب جهادی، اربابان محل و قوم متنفذان قومی نیز جای دارد. اینها با توجه سابقه درخشان (یا نادرخشان، این هم بحث است) جهادی شان شعار شان را تنظیم کرده اند. اینها چون رگ احساسات دینی و حتی مذهبی اکثریت مردم را در دست دارند، شعارهای شان نیز بیشتر هویت مذهبی دارند. به عنوان نمونه سید علی کاظیمی (برادر سید مصطفی کاظیمی نماینده مقتول و اسبق پارلمان) نوشته است: "راه علی راه مصطفی." حالا، هرکی "مطفی کاظیمی" را با پس زمینه جهادی اش بشناسد، به "علی کاظیمی" هم رای خواهد داد. اگر این ترفند کار نکرد، لابد، مخ مذهبی فرد بکار افتاده و با خود خواهد گفت که "علی" داماد"مصطفی" {حضرت محمد} است. پس این سید علی هم حتما فرد شایسته، مومن و مستحق درجه یک رای می باشد.  
این تیپ کوشیده اند که با لباس و هویت افغانی- اسلامی ظاهر شوند. دستار، چپن، تسبیح، انگشتر، ریش بلند و سبیل کوتاه و لباس افغانی مشخصه اینها است.
 از نگاه گروه های سنی، اکثر این کاندیداتوران، از طبقه کهنسال یا میانه سالان اند. تحصیلات اکثر این افراد پایین است. با نگاهی به محتوای فقیر و احساساتی شعارهای آنها درک می شود که سواد عالی ندارند. مثلاً یکی نوشته است اگر رای بیاورم، کابل را زیبا و صاف خواهم ساخت. قضاوت دست شما، آیا وظیفه یک وکیل پارلمان زیبا سازی شهر است؟ 
در یک کلام، این دسته با تکیه برآموزه های سنت، دین، مذهب، دغدغه های هویت فرهنگی  قصد دارند که یکی از برنده های انتخابات باشد.
 
تجدد گرایی متمایل به رویکردهای مدنی
 

درگروه افراد تحصیلکرده، جوانان و عده ای وکلای فعال دوره قبلی جای گرفته اند. شعار اساسی اینها بر محور قانون گرایی، شایسته سالاری، صلح، بازسازی و امنیت است. معمولاً شعارهای اینها منظم، دقیق و مبتنی بر منطق و قانون است. تصاویر اینها عاری از ریش و بروت اند. شعارهای جدید و امیدوار کننده نوشته اند. مثلاً در پوستر کبیر رنجبر می خوانیم که "رای سالم= قانون= نظام سالم." 
آن چنانی که تعداد این دسته انگشت شمار است، ایده های آنها نیز خریدار کمتر دارند. زیرا روحیه قومی، مذهبی در شعارهای شان دیده نمی شود.تعدادی کمی از زنان دراین دسته قرار می گیرد.
این دسته منحط به قوم خاصی نبوده و نماینده گانی در میان همه اقوام و گروه های سنی دارد. دغدغه دیگر این کاندیدان قانون گریزی ها و نجات کشور از اوضاع مغشوش کنونی می باشد. چنانچه در شعارهای شان از احیا صلح و قانون مداری حرفهای دارند.
بیشتر این تیپ را روزنامه نگاران، استادان دانشگاه، وکلای سابق، جوانانی که کمتر شناخته شده اند تشکیل می دهند.
 درنتیجه می توان گفت که تضاد واضح میان خاستگاه، شخصیت، ایده  و شعارهای دسته تجدد گرا و گروه اول وجود دارد. چشمداشت اصلی این تیپ نیز جامعه تحصیلکرده و روشنفکر جامعه است.( ای کاش سطح سواد و دانایی بلندتر می بود!)
 
جندر، اقلیت های جنسیتی، قومی و مذهبی 
در این انتخابات زنان و مردان کاندیدا شده اند. شعارهای اکثر زنان بر محور وطن پرستی، دفاع از ارزش های دینی، بازسازی و ایجاد تحول، تساوی و عدالت استوار است. عده ای برای مردم می فهمانند که چون مادر است، باید به او رای بدهند!
در میان زنان عده انگشت شماری توانسته اند که از چنبره موضوع و میدان فکری دسته اول بیرون بیایند. زیرا اکثر آنها از طرف احزاب جهادی کاندیدا شده و باید همسان با جنگ سالاران شعار بدهند. مثلاً من فقط یک شعار "عدالت" را و یک نمونه "تساوی" را در پوسترهای خانم ها خوانده ام. پس حتما استیلا فکری رهبران احزاب و جو جامعه مسایلی چون برابری زنان و عدالت انتقالی (اکثر قربانیان دوران جنگ زنان بوده اند)، کار و امیتازات مساوی اقتصادی و تعلیماتی در زمان نوشتن شعار ابتکارات و مسوولیت های اساسی دفاع از هم جنس شان را زیر گرفته است.
گاهی حس شاعرانه و زنانگی نیز در شعارهای زنان دیده می شود. به عنوان نمونه در پوستر خانمی آمده است که اگر می خواهی به عنوان گلویت دردهایت را بیان کنم، به من رای بده. یا در پوستر خانمی آمده است:"من درد مشترکم."
جامعه ای که مردان عملا زنان را با تاییدآموزه های فرهنگی، به عنوان اقلیت و شهروند دسته دوم به حساب می آورند، چرا خود زنان ایده مبارزه با قوانین مردسالارنه را سرلوحه مبارزات انتخاباتی شان قرار نداده اند؟ من جوابی در پوسترها ندیدم.
پس تا این حد نمی توان به مبارزه برای مساوات زن و مرد به چشم نمی خورد. متاسفانه این نقص در پوسترهای تمام زنان دیده می شود. لابد فکر کرده اند که اگر شعارهای این چنینی بدهند، شوهران، نمی گذارند که به آنها رای بدهند.
سطح سواد و محتوای شعارهای پوسترهای زنان متفاوت بوده اما از دسته سنت گرایان بلند می نماید. مساله اقلیت ها در میان مردان نیز موضوع مهمی است.
اساس هرم قدرت سیاسی نظام کنونی افغانستان بر محور "دموکراسی قومی" نهاده شده است. اما این ایده در لفافه های شعار خوب و خراب تبلیغاتی تمام کاندیدان دیده نمی شود. شعارهای که به ضرر و تحقیر قوم یا مذهبی باشد، در پوستر ها دیده نمی شود. در عوض عده ای بر ا خوت، تفاهم ملی و تعهد ملی و ملت سازی تاکید کرده اند. عین معامله را در مورد مذهب نیز می توان قیاس کنید. نماینده گان شعار ضد مذهب ننوشته اند. پس تا این حد خوشختیم که نماینده متعصب مذهبی و قومی نداریم.(مطمین نیستم که به این نکته ایمان داشته باشند.) اما در مساله جندر و زنان هیچ شعاری جهت تثبیت هویت زنان در جامعه مرد سالار کنونی دیده نمی شود.

 نقد کارکردهای گذشته؛ امید به بازسازی عده ای از کاندیداتوران شعار اصلاحگری سر داده اند. این دسته نیز انگشت شمار استند و نقاط مشترک زیادی با دسته دوم دارند. اینها می گویند که باید با عبرت ازگذشته - دیر نشده-  به سوی آبادانی قدم برداریم. چون ماهیت و محتوای پیام های این دسته انتقاد روی دولت گذشته می باشد،گرایشهای مذهبی و قومی در شعارهای شان به چشم نمی خورد.
 عده ای از ناراضیان اپوزیسیون و نماینده گان سرخورده اپوزیسیون در این دسته قرار می گیرند. به عنوان نمونه می توان از حفیظ الله منصور و داکتر رمضان بشر دوست یاد کرد. این دسته با توجه به زبان نیش دار و سابقه تند نقادی شان مشغول جوشاندن احساسات مردم می باشند.
مشخصه دیگر این دسته باسوادی، محدود بودن نفوذ و نحوه کمپاین آنها است. به عنوان نمونه مردم کمتر حرف های تند حفیظ الله منصور را گوش می دهند. زیرا که می ترسند این ایده ها مخرب بوده و کشور را به سوی نزاع های داخلی بکشاند. یا صحبت های داکتر رمضان بشر دوست در حد انتقاد برای مردم جالب است. اما از این که وی شعار دارد و پیشنهادی نه، مردم کمتر به وی اعتماد می کند. جالب این که داکتر رمضان بشر دوست تا کنون هیچ پوستری را نشر نکرده است. او در عوض با موترش در خیابانها و محافل با مردم رو در رو ملاقات کرده  و انتقادهای شدید از خود بجا می گذارد.
 این دسته افراد فساد اداری، ضعف دولت و مداخلات خارجی را مانع اساسی بازسازی (حربه تبلیغاتی آنها) می دانند.
خصوصیت دیگر این دسته، در پراکنده گی آنها است. اکثر افراد این دسته با ایده های یکدیگر راحت نبوده و شعارهای هماهنگ و کاری هم مسیر ندارند. به عنوان نمونه حفیظ منصور طرفدار محو طالبان است. اما داکتر بشردوست می گوید که مشکل طالبان به  سبب ناکارایی دولت مرکزی بوده و در غیرآن طالبان نیز حق پیوستن به جریان کنونی را دارد. خوب است که بدانید که هیچ زنی درین دسته استثایی دیده نمی شود.

صلح عدالت و پل زنی میان مردم و دولت/ حکومت
 

اکثر کاندیداتوران فکر می کنند که دولت از حق مردم را چشم پوشی می کند. بنابرین پارلمان باید برای احقاق آن تلاش کند. اینها شعار می دهند که به ما رای بدهید تا حق شما را از دولت بگیریم. این افراد منحصر به همه تیپ های یاد شده می باشد. چنانچه شعار"من درد مشترکم" همین مفهوم را می رساند.
باری به وزن تقنینی پارلمان نظراندازیم، متوجه می شویم که این کاندیداتوران که صلاحیت به این گسترده گی ندارند. این می رساند که مردم از دولت کنونی نا امید بوده و کاندیداتوران و مردم و جهان می داند که میان دولت و مردم فاصله ای وجود دارد. این یکی زمینه ای برای تبلیغات عده ای را فراهم کرده است.
حال، اگر"اکثریت" کاندیداتوران با این دید سطحی به مسایل برخورد کنند و درایت این چنانی را از خود بروز دهند، آیا پارلمان امیدوار کننده ای خواهیم داشت؟
درنتیجه می توان گفت که با این تیپ های سنتی و معلومات محدود از قانون، سیاست و اجتماع وکالت پارلمان برای اکثر این نماینده گان سنگینی می کند. از طرفی تعداد تجدد خواهان، تحصیلکرده گان محدود می باشد. حضور زنان برای دفاع ازطبقه  ( اقلیت ساخته شده) و تحقق مساوات در شعارها کمتر دیده می شود. ازطرفی استیلا جنگ سالاران و عواملی که وضع کنونی را پدید آورده اند، امید چندانی برای کارا بودن پارلمان باقی نمی گذارد. 


لینک مرتبط : مرز میان واقعیت و رویا شعارهای انتخابات پارلمانی افغانستان
http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2010/09/100903_k02-pe-election-slogans.shtml

قصه های سر کلاس(3)

 امروز درمورد طرح داستان صحبت می کنیم. اما قبل ازآن توضیح کوتاهی درمورد سبک نوشتاری یا ساختاری طرح یک داستان بحث می شود. برای این که این سبک را بشناسیم، سبک نوشتاری بنام "هرم فیری تاک" را مطالعه می کنیم.  این هرم نحوه چیدمان عناصرسازنده طرح را به شکل هندسی ترسیم می کند. ضلع اول مثلث ازنقطه عطف شروع تا نقطه اوج (راس مثلث) می رسد. این نقطه، حدی است که داستان آغازسقوط و فرود را بر روی ضلع دوم تجربه می کند. دراین مرحله ازعلل کارهای که قبلاً بیان شده، پرده برداشته می شود (گره گشایی.)   عناصر سازنده یک هرم فیری تاک اینهایند:

1-      آغاز(نقطه عطف/ بحران)؛

   1-1- شک وانتظار/ تعلیق/ هول ولا/ شک و انتظار؛

   1-2- فرازازنقطه بحران شروع می شود.این مسیر به نام فراز یاد می شود. دردل این مسیر است که کشمکش شکل می گیرد. دربطن کشمکش ها گره افکنی رخ می دهد.

2- اوج؛

3- فرود (گره گشایی) مجموع منسجم این سه عنصر را بنام "طرح"یا "پیرنگ" یا"پلات" یاد می کنند.

طرح (پیرنگ)/ نقشه / الگو یا شبکه ی استدالالی حوادث در داستان است. این یکی چون و چرایی حوادث را در داستان نشان می دهد. به عبارت دیگر، طرح، حوادث را در داستان چنان تنظیم و ترکیب می کند که درنظرخواننده منطقی جلوه کند. ازین نظرطرح تنها ترتیب و توالی حوادث نیست، بلکه مجموعه سازمان یافته وقایع می باشد. پس طرح نقل حوادث است با تکیه برروابط علت و معلولی.  ای. ایم فورستر داستان نویس انگلیسی درمورد طرح این مثال را می دهد: " شاه مرد و پس ازچندی ملکه از فرط دیقی مرگ شاه درگذشت." اما، اگر گفته شود که "شاه مرد وسپس ملکه مرد."، این، "قصه ی داستان" است. زیرا  دراین جا علت بیان نشده است. برای این که مشخصات بیشترطرح را بدانیم، چهارمشخصه آن را توضیح می دهیم.

چهار مشخصه اصلی طرح

1- شخصیتی دارای هدف و دچار بحران (کشمکش)؛

2- حرکت روبه پیش درطی زمان؛

3-داشتن روابط علی و معلولی؛

4 - دست یافتن به پاسخ (نتیجه) این نقطه را درنقطه "اوج" تجربه می کنیم. منظورآن است که نباید شخصیت را معلق در میان حوادث رها کرد. با تطبیق کردن این معیارها یک طرح باید سوالهای ذهن خواننده را حل نماید. ازجمله سوالهای که در ذهن یک خواننده ممکن است خطور کند، چند نمونه می دهیم. 

سه پرسش اساسی در یک طرح

  1- قهرمان/ شخصیت درطی داستان می خواهد چه کار کند؟ با این سوال ما، شخصیت ها با اجرای کارهای رو به پیش جواب می دهد. مثلاً با مشکلات زیاد دست و پنجه نرم می کند تا به معشوقه اش (انگیزه.)

  2-اگرقهرمان به هدفش نرسد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این، نویسنده را ملزم می کند تا انگیزه قوی را برای ادامه کار شخصیت، خوانش و تداوم داستان می بخشد. درغیرآن خواننده خواهد گفت که اگراین قدرانگیزه برای شخصیت مهم و بزرگ نیست، چرا این داستان را نوشته اند. پس ما باید به خواننده انگیزه بدهیم که اگر شخصیت این کاررا نکند، چه خواهد شد؟ بعد چون شخصیت برای این انگیزه هم که شده، حادثه می آفریند و کشمکش ها جان می گیرد. مثلا اختطاف پسری برای یک پدر می تواند انگیزه خوبی برای عکس العمل های بعدی می گردد.

3- چه کسی/ عاملی سد راه شخصیت اولی است؟ 

نکته ها

نکته اول:

طرح و ساختارازهم تفاوت های دارد. ساختارازطرح عامتراست. مثلاً ساختاراشکال مختلف دارد، اما طرح دارای شکل یگانه است. طرح دردل ساختار بیان می شود. طرح درقصه ها وافسانه ها کمرنگتراست؛ برعکس در این نوع نوشته ها ما دنبال قصه داستان استیم؛

نکته دوم : 

 درداستان باید طرح و بیان علل منسجم باشد.طرح معمولاً با تعدادی ازسوالات همراه است. مثلاً چرا شخصیت زنده گی بحرانی را تجربه کرده است؟ به این صورت ما با ادامه سوال و جواب با ملکه و ناظر ذهنی، داستان را تا آخرادامه می دهیم. دریک داستان هرعمل باید با توضیح علت رخدادی اش همراه باشد. بدون این توضیح طرح داستان ناقص می ماند.


عوامل تاثیر گذار بر الگوهای ازدواج در افغانستان (5)

     تاثیر اندیشه و دانش بر الگو های ازدواج

کمتر دو فرهیخته فرهنگی، با هم  ازدواج می کند. بلکه خانواده ها بیشتر در تلاشند که پسر یا دختر را در میان خانواده داماد و عروس کند. این سنتی است که شاید در اکثر جاها مروج باشد. بنابرین حتی اگر یک بچه دانشگاهی هم با همکلاسی اش قرار ازدواج بگذارند، با هزاران بند و معامله پدران و مادران مواجه اند. ممکن پدر بخواهد دخترش را برای برادر زاده اش عروس کند و مادر برای خواهر زاده اش. بنابرین جلب حمایت و رضایت این دو هفت خوانی دیگری است. مساله ازدواج آنچنان در کشورهای دیگر مطرح است مثلا قراردادی شده است- در افغانستان دیده نمی شود.

به این صورت نهادهای مانند دانشگاه، انستیوت ها، ورزشگاه ها (اگر برای دختران هم باشد) و یا سایر فضاهای عامه نمی تواند رول موثری در رابطه ازدواج بازی کنند. معمولاً دانشگاهیانی که از طریق خانواده ها یکدیگر را می شناسند، با هم ازدواج می کنند. بنابرین  اندیشه گاه و اندیشه واران هنوز نتوانسته اند بدور از استیلا خانواده ها دست به ازدواج بزنند.

       محیط های مجازی؛ ازدواج

تاکنون نمونه ای را ندیده و نه شنیده ام که از طریق شبکه های چت روم، فیس بوک .... دختر و پسری با هم اشنا شده و باهم ازدواج کرده باشند. در این اواخر یکی به من گفت که از طریق انترنت با طرف به تفاهم کلی رسیده است. اما این که اخر کار به جا می رسد، فقط فیل دانا می داند! آیا فکر می کنید که والدین هر دو طرف راضی شوند؟

      بنگاه های برقراری ارتباط میان دو طرف متقاضی ازدواج

بنابر دید سنتی جامعه این گونه خدمات در جامعه افغانی، عمل"دیوسی" نامیده می شوند. پس بنگاه های که میان مجردان رابطه ای را- به منظور ازدواج- برقرار کند، وجود ندارد. در عین حال قوانین افغانستان نیز در مساله وجود این گونه بنگاه ها نیز ساکت است.

پایانه

با مروری دیدیم که الگوهای ازدواج درجامعه سنتی کشاورزی افغانستان از فاکتورهای دهگانه ذکر شده متاثیر است. مرد سالاری، خانواده محوری، سد های بلند میان فقیر و سرمایه دار، محدود بودن اختیارات و علایق شخصی می توانند الگوها ی ازدواج را متغیر سازند. در عین حال مذهب، قومیت، نو بودن محیط های مجازی و حل نشدن این پدیده ها در متن جامعه برقرای ارتباط به منظور ازدواج را ناممکن می سازد. بنگاه های تسهیلاتی برقراری ارتباط میان دو جوان نیز وجود ندارد.  

 استیلا براین معضله، تلاش همه جانبه فرهنگی را خواستار است.

خاکستر ( داستان)

خاکستر

نویسنده: خودم 

... و سرما تا ته استخوان نفوذ کرده بود. باد، خاکستری را برصورتم پاشانید. غریو بادی می گفت :"مرده بودم، زنده شدم؛ گریه بودم خنده شدم." می خواستم فرار کنم. اما شروع به دویدن کردم. یک قدم، دوقدم، سه ... چهار .... تا رسیدم درکام قبرستان. نمی دانستم چرا به گورستان می روم. احساس می کردم به درد چیزی نمی خورم. سه شبنه دلم خواسته بود که مهمان ارواح شوم. بدنم می لرزید.

طرف راست، زباله ها بودند و آن طرفتر سه مرد تاس نیمه جان تریاک می کشیدند. سایه های بیرق گورها  به جانم نزدیک می شدند. در سکوت شب، واویلای خنده ها شنیده می شد. خنده های سرد اسکلیت ها و روح ها در تاریکی موج می زدند. اسکلیتی دست روی شانه ام گذاشت: سرد بود و بوی خاک خشک و گرده های خنده ای که روح ادم را می خراشید؛ به مشام می رسید. تق تق الاشه ها و سایده شدن حدقه ها تنها به گوش من می رسید. چون خودش گوش نداشت. و مرگ، زهر خشک و پودر مانندی را در چشمانش انداخته بود. صدای عطسه روح ها از پشت تپه کوچک می آمد.

عطسه طفلی که خودش را طرد ابدی می خواند، هم، می آمد. من، روح و اسکلیت پیش می رفتیم. کف پاهایم سوزش و مرچک مرچک می کرد. مردی که از سبد چربو می خورد با سرگیجه ها و ترسهایم ان  شطرنج می زدند. دستم در پنجه اسکلیت قلاب شده بود.

روی پست خاکی وسرد صحن کسی نبود. چشمان گود و بی آب دخترعریانی از ته گور بی خواب به نظر می رسید. یک، دو و سه ...  گور دهن باز کرد. دختر مرا محکم در بغل فشرد. درد شدیدی تا اخرین مهره کمرم دوید. گریستم ؛ اما نگذاشتم  بوسه ام کند(اگر لب می داشت!) می خواستم فرار کنم اما مرده بودم. باردوم، سوم، چهارم مرده را فشارداده بود. خون از مویرگهای مرده  فواره کرده بود. نمی دانست شطرنج را کی برده است. شاید روح و شاید هم نه. بوی تند و خاک خورده عرق ارواح با عطر زننده فضا، از مرده ملخی ساخته بود.

عدسی چشمانت تصویرهای سفید و سیاه، خاکی و آبی را به نیرون ها و اعصاب مرکزی می فرستد. درکوچه تنگ مقناطیسی یک جوره ایس ایم ایس شاخدار را می بینی که با حرکت شلاقی (چون اسپرم) سوار بریک الکترون به سوی یکدیگر می خندند. آخذه هایت نمی توانند تبسم وخنده آنها را کد گذاری و اخذ کنند. از نور میلیاردها انگیزه کور می شوی. حالا کور ملخ شده ای. آخذه ها را ته حدقه فرو می بری و جز خاکستر تخمک چشمانت چیزی بیرون نمی ریزد.

"اوف اوف" باد با صدای نای چربو خوار می آید و می آید. با مرگ و شیطان سماع اسکلیت ها را تماشا می کنیم. سنگ های ته گوردختر جفت می شوند. شعاع آبی ای از کنج چشم چپ دختر ما را خاکستر می کند.

پنج دقیقه بعد آهنگ سماع  به گوش خاکستر می آید:

چه کسم من؟ چه کسم من؟

که چنین وسوسه مندم

گه ازین سوی کشندم

گه از آن سوی کشندم؟

قصه های سر کلاس(2)

در درس امروز به این سوال پاسخ می دهیم که چطور می توان حوادث را روی هم چید و کشمکش را ازنطقه عطف به اوج رسانید؟ اول یک مثال می دهیم: رودخانه ای را فرض کنید. اگر بخواهید به طرف دیگر ساحل بروید باید پا روی سنگ های گذاشته و به سلامت مسیر را طی کنید. این، نشان می دهد که چطوری می توان با استفاده کشمکش ها از نقطه عطف به اوج– عبور از حادثه ای به حادثه ای- رسید.

این کار در داستان نویسی مستلزم به کار گیری ترفندی به نام "گره افگنی " است. حالا، هر سنگ یک گره است. این سنگ ها باید داستان را پیش براند. پس هر قدر گره افگنی ها بیشتر باشد گستره داستان عریضتر خواهدشد. اما این گره ها در داستان چگونه به وجود می آید؟

 هنگامی که نویسنده ای داستانی را می نویسد به نماینده گی از خواننده ذهنش درگیر برخی از سوالات است. حال، هر سوال به   گره ای  که در طول وقوع حوادث جواب یافته وانفجار نهایی ( باز شدن تعلیق نهایی) داستان را زمینه سازی می کند. پس درحقیقت "گسترش داستان" و " گره افکنی" و " بازکردن گره" داستان را بسط می دهد. شاید سوال شود که چند گره را در داستانی توصیه می کنند؟ درداستان های کوتاه یک گره معمول بوده اما، رمانها با توجه به محتوای و قالب، گره های متعددی می باشد.

قبلاً درمورد باز شدن تعلیق نهایی حرف زدیم. حال، چطوری می توان در داستانی تعلیق ایجاد کرد؟

تعلیق: درکل تعلیق به روش های متفاوت ایجاد می گردد.

 اولین تعلیق، از ذات زبان به میان می آید. به گونه مثال؛ فرهاد به خانه برگشت. حال، دراین جمله فرهاد چه وقت و چرا... به خانه برگشت؟ این، تعلیقی است که در ساختار و دل زبان نهفته است. برای ادامه یافتن یک ملاقات به صورت طبیعی، هرجمله باید سوالهای در میان داشته باشد تا جریان ملاقات را به پیش ببرد. این روش، طبیعی ترین نوع تعلیق در داستانویسی است. زیرا یک جمله یا واژه می تواند با استفاده ازاین راهکرد و چینش حالات و صحنه های متفاوت درکنارهم، داستانی را به وجود آورد.

 درداستانویسی ازترفند تعلیق ذاتی نیزاستفاده می کنند. به عنوان نمونه، درقصه هزارویک شب جمله ای معروف"... چون شهرزاد لب فرو بست..."خلیفه را برای یک هزارشب دیگربه حالت معلق نگه داشته و داستان "یک هزارویک شب" به میان می آید. اما علاوه بر این که با تعلیق شالوده داستان را می گذاریم، علت مفهومی ایجاد تعلیق چه است؟

علت تعلیق در داستانهای متفاوت ازهم فرق دارد. مثلاً در داستان عاشقانه، هدف نهایی داستان رسانیدن عاشق به معشوق می باشد. در داستان های جنایی ایجاد تعلیق های پی هم منجر به انتقام گیری، دستگیری و قتل... می شود. به این حساب تعلیق یکی از سرنخ های اساسی قصه داستان را نیز به داستان دارد.

نوع دوم تعلیق افگنی، "تعلیق مصنوعی" است. خیلی ساده. به این مفهوم که اگرداستانویس داستان را اگر با تعلیق مصنوعی می نویسد، او همه جزییات وفعالیت پیش زمینه ای ظهورتعلیق نهایی را برای ما بیان می کند. اما عامل اصلی (شخصیت اصلی) را برای ما معرفی نمی کند. معمولاً دراین حالت حوادث را از زبان وچشم "راوی دانای کل" قصه می کند. نویسنده تا آخر، قبل ازهمه سرنوشت همه افراد یک داستان را می داند؛ اما به کسی چیزی نمی گوید. به این صورت ما را ملزم می کند که تا باز شدن گره "هول ولا"{هول والا: نگرانی های درونی و روحی را گویند. مثلاً قاتل کیست؟ چرا فلانی، آن کار را کرد...؟ چرا رفت؟} باقی بمانیم. این نوع تعلیق افگنی بیشتر در رمانهای اطفال وخواننده گان عادی دیده می شود. اما خواننده گان حرفوی ازتعلیق ذاتی با پیچیده گی های درونی و فلسفی لذت می برند. برای این که تعلیق افگنی را از حالت تصنعی بودن برهانیم چه باید کرد؟

معمولا بن مایه تعلیق داستانی روی تعلیق ذاتی گذاشته می شود. اما ترفندهای تعلیق ذاتی، کشش های جدید را با ترفندهای بیگانه تر ایجاد می کند. برای این که این ترفندها را بدانید، انواع تعلیق ها را مطالعه می کنیم.

تعلیق ذاتی با سه عنصر افگنده می شود:

1- ماجرا؛

2- شخصیت؛

3- زمان/ مکان و آشیا

اما چطوری باید از اینها برای تعلیق افگنی استفاده می کنیم؟

  استفاده از ماجرا: ماجرای را برای فرد به میان می آوریم. بعد، با پیشرفت روال عادی داستان اندک اندک از روی جزییات ماجرا پرده بر می داریم. درین صورت خواننده مجبور است که برای دانستن همه جزییات، ماجرا را تا اخر داستان بخواند.

استفاده از شخصیت: درعین حالی که داستان به شکل عادی پیش می رود، شخصیتی را در داستان وارد می کنیم. حال، خواننده برای این که این فرد را با فعالیتهایش درک کند، داستان را تا آخر دنبال می کند. مثلاً در داستان"جای خالی سلوچ" و داستان" بابا لنگ دراز" ازهمین نوع تعلیق افگنی استفاده شده است. برخی اوقات داستان شخصیت را در ابهام قرار می دهیم. دراین شکل، تا خواننده تمام داستان را نخواند، نمی تواند از حس کنجکاوی خود درمورد شناخت شخصیت مذکور دست بردارد.

استفاده از زمان/مکان: با خلق حادثه های جدید درمکان های دیگر داستان را ادامه می دهیم. مثلاً درسریال "فراراززندان" خلق حادثه های جدید و تغییر مداوم محیط، بیننده گان را وا می دارد که به تماشای فیلم هم چنان پافشاری کند. 

تعلیق: مجموع حالت سردرگمی و انتظار را می رساند.

اندروای: بیانگر حالت روحی فردی است.

قصه های سر کلاس

گپ خودم

چندی، کلاس داستانویسی می رفتم. درآخر دوره، تصمیم گرفتم یاد داشتهایم را اینجا بگذارم. البته؛ کم نوشته ام و یا زیاد؛ به پای خودم ختم. پس اگر مواردی را از درسهای استادنا ابوطالب المظفری را خلاف نورم های داستانویسی درک  و  می نویسم، بازهم به حساب خودم.

مانند گذشته که سلام وتشکری را از یاد می بردم، درآخر، از استاد مظفری تشکری می نمایم. البته قدر نعمت و درسهایش زمانی "دانی" خواهد شد که داستان بنویسم. این کار را هم در طول زمان انجام خواهم داد.

به امیدش.

درس اول

چه وقت داستان به وجود می آید؟ چرا داستان می نویسیم؟

تاوقتی که  زنده گی فردی به شکل طبیعی جریان دارد، داستانی وجود ندارد. بل، قصه زمانی به میان می آید که در مسیر طبیعی زنده گی مانعی ایجاد شود. این موانع گاهی طبیعی اند و زمانی غیرآن. برخی اوقات بیرونی اند و در زمانی درونی ( فکری- ذهنی.) به این صورت اگر شخصی - مطابق به رهکردهای داستانویسی- با مانعی روبرو گردد، و "وضعیت پایدار" به "وضعیت نا پایدار" تبدیل شود، قصه ای برای بازگو نیز خلق می گردد.

حال، ممکن است شخصیت با مانع درگیر نشود، پس او داستانی ندارد. اما با آغاز درگیری، دخالت شخصیت و بروز عملکرد، داستان به میان می آید. به این صورت داستان از لحظه ای آغاز شروع شده و شخصیت با اجرای نقش جریان را به پیش می برد.

به صورت طبیعی فاصله زمانی میان این دو وضعیت "متعادل" زمان زیادی را در بر می گیرد. اما د ر زمان داستانی تمرکز اصلی برشی از زمان است. این تکه با جزییات شرح و تفسیر می گردد.

قبلا درمورد مانع صحبت کردیم. مانع مذکور می تواند به اشکال ذیل به میان آید:

1)      طبیعی؛

2)      غیر طبیعی؛

3)      درونی؛

4)      بیرونی؛

5)      ذهنی- فکری؛

6)      روانی....

  بنا بر قاعده عمومی هر متن روایی (مثلاً داستان) دارای سه وضعیت است:

1)      وضعیت متعادل؛

2)      وضعیت نامتعادل؛

3)      متعادل دومی ؛ اما متفاوت با متعادل اولی.

 

شیمای کلی یک داستان

 

آغاز(حالت پایداری یا شروع غیر تعادلی) میانه (کشمکش های درونی در دل داستان) پایان(آخر داستان)

این، اولین و کلی ترین نمود ساختار در یک متن ادبی روایی است. این حکم در داستان های کلاسیک حاکم است. اما در داستانهای مدرن و پست مدرن این یکی صادق نیست.