یلداییان خوش باشید و خوش!
چشمان پراشک شده اند و التماس می کنند که آنها را بخوابانم و سرم گیج خودش است و مغزم فشرده؛ آنها هم این تقاضا را دارند. انگار، امشب یلدا باشد که انها می خواهند پشت پا زنند و دمی بیاسایند. آنها و لپ تاپم حق هم دارند. چون از اول طلوع تاکنون کار کرده اند. برگردیم به حال و هوای اتاق مجردی غربتی دانشگاه و آمادگی های بچه ها.
برعکس چشمان و گوشهایم که کم کمک داره ندای "No service is available" را سر می دهد، ادم بزرگان بدنم می خواهند که امشب را همنوا با بچه ها زنده بدارند. کینو از رفتن این شب رنگش زرد شده است و انار هم دل خون داره و گونه هایش از حضور در اتاق مان سرخ شده است؛ کیله (موز) هم که در خریطه ی پلاستیک در پست اش نمی گنجد، همچنانی که هسته گل آفتاب پرست از شوق شکستن این شب، آب جانش خشک شده است. این چشمان من، اما، یار وفادار نیستند و هی چشم پتکان بازی می کنند تا مرا وادار کنند که حتی همین متن را اشتباه بنویسم. من تازه حال و هوایی دارم که دو نامه و یک خاطره ای این شب را هم بنویسم و چرتی درمورد فیلم "سنگ صبور" هم داشته باشم تا اگر فرصت یاری دهد و مخ و ذوق بکشد از نگاه ارتباطاتی یک متن تحلیل گفتمانی در مورد آن بنویسم. بهرحال این کارها اگر بشود یا نشود، باز هم یلدای تان را شاد می خواهم و خوشحالم که حداقل تا نوشتن این یاد داشت، چشمان، باز اند. تشکر از چشمانم!