موانع و مشکلات استقلال افغانستان (بخش دوم و آخری)

یاد داشت نویسنده نماد: در این نوشته راه حل های که داوود مرادیان در قبال موانع و مشکلات فرا راه استقلال افغانستان را بیان کرده بود، می خوانیم. خوشخوان باشید.

علی‌رغم مشکلات و موانع متعدد در برابر ظهور و تحکیم دولت قوی و مشروع و هم‌چنین یک جامعه‌ی دموکرات و مداراگرا و احیای نقش تاریخی افغانستان به عنوان «گلستان فرهنگ‌ها» و نقطه‌ی وصل مناطق استراتیژیک دنیا، خوشبختانه راه‌حل‌ها‌ی عملی و واقع‌بینانه برای ایجاد چنین افغانستانی وجود دارند. از این رو، در این بخش تلاش می‌شود به برخی از مهم‌ترین راه‌حل‌ها پرداخته و روزنه‌ی امیدی به سوی آینده گشوده شود. هر راه‌حل موفق دارای چهار مولفه‌ی مهم می‌باشد:
1
) شناخت دقیق مشکل
2
) راه‌حل متناسب با مشکل
3
) ابزار و امکانات مناسب
4
) کارگزاران و مجریان شایسته.
راه‌حل‌ها برای مشکلات افغانستان نیز باید دارای ویژگی‌های فوق باشد. این راه‌حل‌ها عبارت‌اند از:

عقلانیتمحوری
تمام مشکلات موجود افغانستان نیازمند راه‌حل‌ها‌ی عقلانی و مجریان متخصص می‌باشند. طبقه‌بندی ماکس وبر از انواع رهبری سیاسی، می‌تواند الهام‌بخش انتخاب راه‌حل‌ها باشد. از نظر وی سه نوع رهبری: 1) کاریزماتیک 2) سنتی 3) عقلانی وجود دارد. در جوامع و نظام‌ها‌یی چون افغانستان، انتخاب اول و اصلی، رهبری‌ها‌ی کاریزماتیک و سنتی بوده‌اند و راه‌حل‌ها و مجریان عقلانی در حاشیه قرار گرفته‌اند. استفاده و توسل به تعویذنویسی برای درمان بیماری‌ها‌یی چون سرطان تا انتخاب متنفذ قومی/ریش‌سفید به عنوان وزیر و رییس ... نمونه‌ها‌یی از حاکمیت و جذابیت رهبری‌ها و راه‌حل‌ها‌ی کاریزماتیک و سنتی می‌باشند.
اما، همان طور که هیچ‌گاه تعویذ، جادو و جنبل‌های ملا/تعویذنویس سرطان را درمان نخواهند کرد، ریش‌سفیدان و جرگه‌ها، پاسخ اصلی برای مشکلات ساختاری کشور نیز نمی‌باشند.
طبق یک ضرب‌المثل هراتی، سیب خواستن از درخت بید غیرممکن است. رفاه، امنیت و صلح را فقط ابزارها، نهادها و راه‌حل‌ها‌ی عقلانی می‌توانند به وجود آورند. به ویژه، در زمانی که افغانستان خواسته یا ناخواسته وارد دهکده‌ی جهانی شده است. مهم‌ترین ابزار و نهاد عقلانی وجود یک دولت مقتدر، مشروع و دموکراتیک در کنار اجماع همگانی در مورد ناسیونالیزم افغانی مبتنی بر قرارداد اجتماعی و اصول شهروندی می‌باشد. محوری‌بودن عقلانیت به معنای حذف جریان‌ها و چهره‌ها‌ی کاریزماتیک و یا سنتی نمی‌باشد. بلکه استفاده و انتخاب درست از ظرفیت‌ها‌ی نهادهای گوناگون می‌باشد.

تقسیم مسوولیت
همان طور که در ابتدا اشاره شد، مشکلات موجود در افغانستان نتیجه‌ی کنش و واکنش مولفه‌ها و بازیگران داخلی، منطقه‌ای و جهانی می‌باشد. در نتیجه، راه‌حل‌ها نیز وابسته به همکاری‌ها‌ی صادقانه‌ی این بازیگران با یکدیگر می‌باشد.
بُعد داخلی مشکلات افغانستان نیازمند همکاری و مشارکت فعال چهار گروه می‌باشد: 1) دولت افغانستان 2) بخش‌ها و نهادهای غیردولتی 3) شهروندان 4) جامعه جهانی. هیچ یک از این چهار گروه به تنهایی نمی‌توانند برمشکلات پیچیده‌ی کشور غلبه نمایند. حتا در کشورهای قدرتمند و پیشرفته دولت‌ها فقط بخشی از راه‌حل‌ها می‌باشند. به عنوان نمونه، تحصیلات عالی در ایالات متحده امریکا وابسته به کمک و مشارکت بخش‌ها‌ی غیردولتی چون شرکت‌ها‌ی خصوصی، بنیادهای خیریه و نهادهای مدنی می‌باشد. با توجه به نوع نظام سیاسی و اقتصادی افغانستان که عبارتند از دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد، دولت افغانستان به دلیل محدودیت‌ها‌ی ساختاری و قانونی هیچ‌گاه نقش محوری و مسلط را در حل مشکلات افغانستان نمی‌تواند داشته باشد. بنابراین باید فرهنگ مسوولیت‌پذیری و تقسیم وظایف جایگزین فرهنگ وابسته بودن دولت به جامعه‌ی جهانی از یک طرف و وابسته بودن جامعه به دولت از طرف دیگر گردد.

تقویت مشروعیت و اقتدار دموکراتیک دولت
مشروعیت و اقتدار قانون‌محور دو بال اصلی دولت‌ها‌ی مقتدر و مشروع می‌باشند. دولت‌ها‌ی ضعیف و مستبد فاقد یکی از این دو بال می‌باشند. متاسفانه برهم خوردن مرزهای دولت‌مداری، سیاست و تجارت از یک طرف و نفوذ رو به گسترش فساد، هم مشروعیت بین‌المللی و داخلی دولت افغانستان را به شدت تضعیف نموده و هم اقتدار آن را به سطح بسیار پایین تنزل داده است. مشروعیت و اقتدار رو به نزول دولت فرصت طلایی برای مافیای داخلی و بین‌المللی که سهم اساسی را در فساد رو به گسترش دارند، فراهم آورده است. در صورت ناکامی ما در تقویت مشروعیت و اقتدار دولت، افغانستان تبدیل به یک دولت ناکام و ضعیف چون سومالیا و یا دولت مافیایی خواهد گردید.
طنز سیاسی‌ای در بعضی از حلقات سیاسی و دیپلوماتیک وجود دارد که واقعیت‌ها‌ی تلخ افغانستان را به روشنی رونمایی می‌کند. طبق این طنز، افغانستان دارای دو پایتخت می‌باشد: کابل و دوبی! به این معنا، که بعضی انتخاب‌ها و انتصاب‌ها‌ی سیاسی و اداری توسط حلقه‌ای کوچک متشکل از چند بانک و شرکت خصوصی و نزدیکان مقامات ارشد و عده‌ای از اعضای ارشد اداری، در شهر دوبی صورت می‌گیرد. درصورتی که این طنزها، شایعات و تصورات مطابق با واقعیت‌ها نیز نباشد، اما در عالم سیاست «تصور» خود نوعی از واقعیت است. بنابراین، احیا و تقویت مشروعیت و اقتدار دولت نیازمند مبارزه جدی با واقعیت‌ها‌ی تلخ مافیایی شدن نهاد دولت و تصورات و شایعات می‌باشد. بنابرقول یک سناتور امریکایی به نویسنده، از بین بردن شورای کویته مستلزم تعهد جدی دولت افغانستان برای مقابله با شورای کابل (مافیای قدرت و سیاست) می‌باشد.

شفافیت مرزبندی‌ها
علی‌رغم گذشت 9 سال از حضور جامعه جهانی و مبارزه با تروریزم هنوز تعریف واحد و یکدستی از دوست و دشمن؛ نه برای ما و نه برای جامعه جهانی، و یا آدرس مشخصی وجود ندارد. هرگاه شناخت دقیق و اجماع ملی و بین‌المللی در مورد پاکستان و طالبان به وجود نیاید، منازعه‌ی افغانستان ادامه خواهد یافت. در نبود تعریف مشخص و اجماع در مورد دوست و دشمن، انگیزه‌ی مبارزه در بین نیروهای امنیتی ما و جامعه جهانی به شدت پایین آمده و تضعیف شده است. این سردرگمی، باعث ناکامی ما در بسیج نیروها و افکار علیه دشمن اصلی منازعه افغانستان یعنی پاکستان و ابزار تروریستی و بنیادگرای آن یعنی طالبان شده است. موفقیت در هرجنگ و منازعه‌ای، مستلزم شناخت دقیق از دشمن، وجود انگیزه‌ی قوی بین نیروهای مسلح و بسیج افکار عمومی و مردم برای مبارزه می‌باشد.

دیالوگ/گفتمان نخبگان افغان
از ابتدای سال 2002 بدین سو، پروسه‌ی بازسازی و نوسازی نهادهای ملی و دولتی در افغانستان آغاز یافته است. تکمیل موفقیت‌آمیز این پروسه مستلزم آغاز و تداوم گفتمان و دیالوگ بین طبقه‌ی سیاسی افغانستان در مورد هویت سیاسی و ارزشی دولت و جامعه‌ی افغانستان می‌باشد. چنین گفتمان و دیالوگی باید از یک طرف گذشته را به صورت بی‌طرفانه به تصویر کشاند و از همه مهم‌تر توافق جمعی و نسبی در مورد هویت جدید افغانستان به دست آورد.
با کمال تاسف نقاط تاریک و مبهم مهمی در مورد تاریخ معاصر افغانستان وجود دارد. به عنوان نمونه خیلی‌ها هنوز متن قرارداد دیورند را مطالعه نکرده‌اند و ما از فقدان اطلاعات اولیه در مورد چندین لوی‌جرگه رنج می‌بریم. از طرف دیگر، طبقه سیاسی افغانستان با یک گفتمان عقلانی و حتا انتقادی می‌توانند و باید مولفه‌ها‌ی اصلی و اساسی تشکیل دهنده‌ی ناسیونالیزم افغانی، هویت ملی و منافع ملی را تبیین نمایند و ترس از تضعیف «وحدت ملی» نباید مانعی در ایجاد گفتمان عقلانی و انتقادی بین فعالان سیاسی گردد. این چنین گفتمانی باید روابط بین گروه‌های مختلف قومی و اجتماعی، جایگاه زبان فارسی و پشتو، رابطه‌ی مرکز و ولایات، سیاست خارجی و جایگاه دین در جامعه و دولت را مورد ارزیابی و تبادل نظر قرار دهد.

تحکیم روابط استراتیژیک با غرب
تنوع و عمق مشکلات افغانستان، این کشور را نیازمند به یک شریک استراتیژیک قدرتمند و چتر حمایتی امنیتی نموده است. اگرچه نگاه‌ها‌ی احساساتی و غریزه‌ای به دنبال یک افغانستان مستقل و آزاد در اولین فرصت ممکن و برای همیشه می‌باشد. اما بایک نگاه عقلانی و واقع‌بینانه چنین امری غیرعملی و مضر برای افغانستان می‌باشد. مدل‌هایی که در برابر افغانستان برای توجیه و الهام رابطه استراتیژیک با غرب وجود دارند عبارتند از: امریکا جاپان، امریکا – آلمان، امریکا – تایوان، امریکا – کوریای جنوبی، امریکا ترکیه، امریکا – کویت و ده‌ها مورد دیگر. داشتن رابطه‌ی استراتیژیک با امریکا به معنای دسترسی به امکانات این کشور در عرصه‌ها‌ی گوناگون می‌باشد. امکاناتی که توانستند کشورهای جنگ‌زده و عقب‌مانده‌ای چون کوریا، سنگاپور و مالیزیا را تبدیل به کشورهای موفق نمایند. تحکیم روابط استراتیژیک با غرب همزمان با تقویت روابط و همکاری‌های منطقه‌ای دو بال سیاست خارجی و اولویت‌ها‌ی استراتیژیک افغانستان می‌باشند.
تشدید فشار و آغاز دیالوگ استراتیژیک انتقادی با پاکستان
وجود دولت ضعیف، قوم محور و متمایل به اندیشه‌ها‌ی بنیادگرایانه و متشکل از وابستگان به حلقات استخباراتی، به عبارت دیگر، «حفظ عمق استراتیژیکی» هدف اصلی استراتژیست‌ها‌ی پاکستانی می‌باشد. ترس از احیای ناسیونالیزم پشتون و تشدید محاصره توسط هندوستان، دسترسی به بازارهای آسیای میانه و تداوم باج‌گیری از غرب، دلایل اصلی جذابیت و اهمیت افغانستان برای استراتژیست‌ها‌ی پاکستانی می‌باشند. اما برای افغانستان، فرمول داشتن روابط «برادرانه و برابرانه» با پاکستان انتخاب اصلی باید باشد. نه تداوم تنش با پاکستان و نه صوبه‌ی پنجم پاکستان شدن انتخاب عقلانی برای افغان‌ها می‌باشد.
بدین منظور افغانستان باید از تمام ابزار و راه‌ها برای مجبور نمودن پاکستان به قطع حمایت از تروریزم استفاده نماید، از جمله مراجعه به دادگاه‌ها‌ی بین‌المللی. از طرف دیگر با آغاز یک دیالوگ استراتیژیک با این کشور، راه‌حل‌ها‌ی قانونی و مشروع برای اختلافات تاریخی و سیاسی بین دو کشور جستجو شود. هدف چنین دیالوگی باید نهادینه نمودن روابط برادرانه و برابرانه بین دو کشور باشد.

هدف مشترک راه‌های متفاوت
با توجه به تنوع فرهنگی، توسعه‌ای و زبانی مناطق مختلف کشور، برای رسیدن به اهداف مشترک باید از راه‌ها و وسایل متنوع و متناسب با واقعیت‌ها‌ی محلی استفاده شود. این امر، مستلزم تقویت و دادن صلاحیت‌ها‌ی بیشتر به ولایات و ولسوالی‌ها می‌باشد. کابل‌نشینان توانایی درک خیلی از واقعیت‌های ولایت‌ها و ولسوالی‌ها را ندارند. بنابراین، راه‌حل‌ها و انتخاب‌ها‌ی کابلی در بسیاری از موارد پاسخگوی واقعیت‌ها‌ی محلی نمی‌باشند. برای رسیدن به چنین مامولی، اگر نیاز به بعضی از تغییرات در قانون اساسی باشد نباید از اعمال چنین تغییرهایی بهراسیم. بدون استثنا، اکثر قوانین اساسی کشورها به صورت میانگین هر ده سال شاهد تغییراتی می‌باشند. اما تغییرات و اصلاحات قانون اساسی باید مسوولانه و عاقلانه صورت گیرد و طوری نشود که به جای اصلاح ابرو، چشم را کور کنیم.

بسیج نیروها/تشکل‌ها‌ی مردمی و رضاکارانه
در چارچوب اصل مسوولیت‌پذیری و تقسیم وظایف شهروندان، گروه‌های مختلف اجتماعی باید سهم اساسی در حل مشکلات گوناگون داشته و دارای رابطه‌ی مستقیم و مداوم با دولت گردند. متاسفانه در بسیاری از موارد مردم عادی و گروه‌ها‌ی اجتماعی بیشتر تماشاچی دویل دولت با مخالفان و یا جامعه جهانی و چانه زدن‌ها‌ی تاجران سیاسی می‌باشند. بدین منظور، احیای قوای کار، سرسبزی، معارف و بازسازی و یا بسیج مساجد و علمای دینی انرژی چشمگیری را وارد جامعه و دولت می‌نمایند. تشویق و حمایت از نهادها و اقدامات داوطلبانه، چون ساختن مکتب‌ها و کلینیک‌ها و یا کمک به اقشار آسیب‌پذیر و یا کارهای دسته‌جمعی داوطلبانه همچنین نقش مهمی در بازسازی ساختارهای اخلاقی جامعه بازی خواهند نمود.

تقویت طبقه سیاسی مترقی و ملی
همان طور که در بالا به آن اشاره شد وجود کارگزاران و مجریان لایق یکی از مولفه‌ها‌ی مهم راه‌حل‌ها می‌باشد. افغانستان نیاز جدی به یک طبقه‌ی سیاسی متفاوت از پدران خود دارد. طبقه‌ی سیاسی که بتواند یک دولت مقتدر، مشروع و دموکراتیک را اداره نماید. طبقه‌ای که معتقد به ناسیونالیزم افغانی مبتنی بر ارزش‌ها‌ی شهروندی و دموکراتیک باشد. طبقه‌ای که جهان را بشناسد و بتواند چهره‌ی مثبتی از افغانستان را به جهان ارایه کند. طبقه‌ای مستقل از گفتمان قومی، زبانی و یا وابسته به مافیای اقتصادی.

نتیجه‌گیری
علی‌رغم مشکلات متعدد افغانستان و کمبود راه‌حل‌ها، هنوز پنجره‌ی امیدی که بعد از سقوط رژیم طالبان به روی کشور گشوده شده بود، باز می‌باشد. اگر ما بتوانیم با استفاده از این پنجره، راه‌حل‌ها‌ی عقلانی و کارگزاران متعهد برای مشکلات کشور جستجو نماییم، آینده‌ی درخشان و مثبتی برای افغانستان در انتظار ماست و ما خواهیم توانست جشن صد سالگی استرداد استقلال کشور را با غرور امانی، برگزار نماییم.

موانع صعب‌العبور؛ تحکیم استقلال افغانستان و راه‌حل‌ها (قسمت اول)

منبع: شماره چهارشنبه 10 سنبله 1389

نویسنده: دکتر داوود مرادیان

"بیست و هشت اسد سال 1389 هـ . ش مصادف بود با نودویکمین سالروز استرداد استقلال افغانستان. چنین مناسبت‌هایی، فرصتی‌ها‌ی مناسبی هستند برای جشن، پایکوبی و همچنین نگاه عمیق‌تر به آن مناسبت‌ها و تحولات پس از آن. علی‌رغم برگزاری نه چندان گسترده‌ی این جشن در هفته‌ی گذشته، جشن رسمی استرداد استقلال کشور در سال 1389 بسیار گواراتر و فرح‌بخش‌تر از این جشن در سال 1371 یا 1369 بود. همان‌طور که در کنفرانس اخیر کابل به نمایش گذاشته شد، افغانستان امروز در حال بازگشت به مسیر و مقصدی است که سردار استقلال و ترقی کشور، شاه امان‌الله‌خان، تهداب آن را گذاشته بود. هرچند افغانستان 1389 با افغانستان 1379 در بسیاری از زمینه‌ها و عرصه‌ها به مراتب بهتر و درخشان‌تر است، اما بنابه دلایل و عواملی با افغانستان 1298 در بسیاری زمینه‌ها نزدیک‌تر و حتا در مواردی عقب‌تر از آن می‌باشد.

افغانستان در 1298 می‌خواست به مرکز خلافت جهان اسلام، حداقل در حوزه‌ی خراسان و شبه‌قاره‌ی هند مبدل گردد و در بسیاری از عرصه‌ها‌ی دیگر، پرچمدار اصلاحات اساسی نیز بود. اما افغانستان 1389 در حال دست و پنجه نرم کردن و تقلا برای رهایی از دست اندازی‌های جنرال‌ها‌ی پاکستانی، تروریست‌ها‌ی عرب‌تبار، طالبان تمدن‌ستیز، مافیای مواد مخدر و ده‌ها مشکل دیگر می‌باشد! اگر ما می‌خواهیم افغانستان سال 1400 درخشان‌تر از افغانستان 1389 باشد، باید شهامت و شجاعت آن را داشته باشیم که دلایل اصلی مشکلات موجود و عوامل عقب‌ماندگی و تاخر فرهنگی افغانستان را حلاجی نماییم و سپس با اتخاذ راهکاری عاقلانه و مسوولانه به سوی یک فردای بهتر و آبرومندانه‌ حرکت نماییم. این نوشته ناظر به شرح و بسط دلایل و عوامل مرتبط و دخیل در عدم و یا ناکامی‌ها‌ی ما در تحکیم استقلال کشور است. مطلب و مطلوب اساسی و بنیادین در این نوشته، برشمردن این دلایل و عوامل است و از همین رو، در دو بخش سامان یافته است. بخش نخست، به برشمردن عوامل اساسی دخیل در این وضعیت، اشاره دارد. در بخش دوم، به راه‌حل‌ها، جهت برون‌رفت از این وضعیت، اشاراتی خواهد شد. این موانع و عوامل عبارتند از:
 1.‌عدم تکمیل پروسه ایجاد دولت ملی؛
2.نبود و یا کمبود نخبگان سیاسی مترقی و ملی؛
3.میراث استعمار و مداخلات قدرت‌ها‌ی منطقه و جهانی؛
4.فقر شدید اقتصادی؛
5.فقرارزشی؛
6.فقر فرهنگی؛
7.بحران هویت؛
8.فقر فکری؛
9.ناسیونالیسم ناقص و قومی؛
10.خشونت ساختاری.
قبل از شرح و بسط هریک از این دلایل و موانع، ذکر چند نکته به عنوان ورود به بحث، ضروری است. به نظر می‌رسد خیلی از این مشکلات و موانع محدود و مخصوص به افغانستان نبوده بلکه، خیلی از کشورهای پسااستعماری و اسلامی با بسیاری از این موانع روبرو بوده و یا هنوز هم مواجه‌اند. عوامل و بسترهای این موانع فقط افغان‌ها و یا افغانستان نبوده بلکه عوامل و بسترهای منطقه‌ای و جهانی بخش‌ گریز‌ناپذیری از مشکلات افغانستان می‌باشند. نتیجه‌ی منطقی چنین تحلیلی، تاکید بر راه حل‌ها‌ی سه‌جانبه (داخلی، منطقه‌ای و جهانی) برای مشکلات افغانستان می‌باشد.

ناقص و کند بودن پروسه‌ی ایجاد دولت ملی مهم‌ترین و اصلی‌ ترین واحد نظام سیاسی در چند قرن اخیر نهاد دولت ملی بوده که از اروپا شروع شد و سپس جهانی گردید. این نهاد دارای چهار مولفه‌ی اصلی: سرزمین مشخص، جمعیت ثابت، حاکمیت مرکزی و... می‌باشد. هرچند، در عمل خیلی از کشورها، به ویژه، کشورهای غیراروپایی فاقد برخی از این مولفه‌ها می‌باشند. سرزمین کهنی که در اواخر قرن نوزدهم تدریجا افغانستان نام گرفت، پروسه‌ی ایجاد دولت ملی را بسیار زودتر از خیلی از کشورها آغاز نمود و بنابر یک نگاه غالب این پروسه، در سال 1747 با آغاز سلطنت احمد شاه ابدالی شروع شد. اما علی‌رغم تاریخ طولانی پروسه‌ی ایجاد دولت ملی، هنوز بعضی از مولفه‌ها‌ی اساسی این نهاد ناقص و یا تعریف مشخصی از آن ارایه نشده است: عدم تثبیت مرزهای سیاسی کشور، نبود آمار دقیق از جمعیت کشور و اختلاف در مورد ترکیب، بافت و ساختار گروه‌ها‌ی قومی، دهه‌ها جنگ و خشونت، نهاد‌ها‌ی نوپا و در حال شکل‌گرفتن دولت را به شدت تضعیف و در بسیاری از موارد، این نهاد‌ها را از بُن برافکند. افغانستان پس از سقوط نظام طالبان، سرزمینی بدون دولت شده بود. پس از سقوط طالبان، پروسه‌ی بازسازی و یا نوسازی در کشور آغاز گردیده است؛ پروسه‌ای که به دلایل فوق، زمان زیادی را دربرمی‌گیرد.

ناسیونالیزم ناقص و تبار محور
ناسیونالیزم مانند نهاد دولت ملی از فرآورده‌ها‌ی مدرنیته و دستاورد اروپاییان می‌باشد و با نهاد دولت ملی رابطه‌ی مستقیم و ارگانیک دارد. برخلاف بعضی از مولفه‌ها‌ی دولت ملی، ناسیونالیزم یک پدیده‌ی ذهنی، قراردادی و مصنوعی می‌باشد و از همین رو، وجود عینی ندارد. دو نوع ناسیونالیزم وجود دارد: ناسیونالیزم قراردادی، مبتنی براصول شهروندی و دموکراتیک چون برابری و احترام به تنوع فرهنگی است. اما، هسته‌ی مرکزی ناسیونالیزم تباری/خونی، اشتراکات نژادی چون زبان و خون می‌باشد، مانند ناسیونالیزم آلمانی قبل از سقوط رژیم نازی. هسته‌ی مرکزی ناسیونالیزم قراردادی، اصل برابر بودن تمام شهروندان، قرارداد بین شهروندان و دولت در زمینه‌ی صلاحیت‌ها و مسولیت‌ها‌ی متقابل، مانند ایالات متحده امریکا و یا هندوستان است. با توجه به وابسته بودن متقابل دولت، ملت و ناسیونالیزم، ناقص ماندن و کند شدن روند تاسیس دولت ملی در افغانستان تاثیرات منفی خود را روی شکل گرفتن ناسیونالیزم افغان نیز گذاشته است.
ناسیونالیزم افغانی، از بحران شناخت، تفاهم و اجماع رنج می‌برد. بدین معنی که نگاه و اجماع غالب در مورد مولفه‌ها‌ی اصلی ناسیونالیزم افغانی در بین نخبگان سیاسی به وجود نیامده است. عده‌ای ناسیونالیزم افغانی را مبتنی بر مبنای مدل و الگوی ناسیونالیسم تباری تعریف نموده‌اند و بدین ترتیب، سمبول‌ها، تاریخ و زبان یکی از اقوام افغانستان را به مثابه‌ی محور و مرکز ناسیونالیزم افغان، تعریف و تعیین نموده‌اند. اما، این مدل و این تعریف مورد قبول همگان قرار نگرفت و نگرفته است. از طرف دیگر، در دهه‌ها‌ی اخیر، به ویژه بعضی از مواد قانون اساسی جدید افغانستان، نمونه‌هایی از ظهور نوع دوم ناسیونالیزم می‌باشند. اما همان طور که بعضی از صحبت‌ها و تصمیم‌ها‌ی اخیر نشان داده است، هنوز مدل دوم ناسیونالیزم مورد قبول عده‌ای از دولتمردان و فعالان سیاسی افغانستان قرار نگرفته است و به نظر می‌رسد زمان می‌برد که اجماع و وفاقی در این زمینه بوجود بیاید.

فقر رهبری/ نخبگان سیاسی مترقی و ملی
از ویژگی‌ها‌ی سرزمین افغانستان، خلق چهره‌ها‌ی ماندگار و جهانی است. شخصیت‌هایی چون زردشت، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، ناصر خسرو، سید جمال‌الدین افغانی، امام فخر رازی، خان عبدالغفار خان و شاه امان‌الله‌خان غازی و ده‌ها چهره‌ی دیگر. اما افغان‌ها در تبدیل این چهره‌ها به روند و نهادهای اجتماعی و سیاسی ناموفق بوده‌اند. به عنوان نمونه مهاتما گاندی، نه تنها استقلال هند را کسب نمود، بلکه، وی و همکاران وی بنیادگذار حزب کنگره و نظام سیاسی موجود هند نیز بودند. اما، غمگینانه پس از پذیرش استقلال افغانستان از سوی انگلیس و استقلال افغانستان در تدوین، راهبردها و اتخاذ سیاست خارجی و آغاز اصلاحات اساسی توسط شاه امان‌الله خان، جریان‌ها‌ی مرتجع و مستبد داخلی، با همکاری رقیب منطقه‌ای افغانستان، علی‌رغم عقب‌نشینی‌ها‌ی شاه فقید، نه تنها وی را خلع قدرت نمودند بلکه مسیر اصلاحات وی را به عقب سوق دادند.
در کنار شمار محدود و معدود چهره‌ها‌ی مترقی و ملی، تاریخ معاصر افغانستان، مالامال است از مجموعه‌ای از تاجران سیاسی که با ابزاری کردن زبان، قوم، دین و کشور، منافع شخصی و خانوادگی خود را بر منافع ملی و بلندمدت کشور ترجیح داده‌اند. از ویژگی‌های این تاجران سیاسی، رابطه‌ی پارادوکسیکال آنها با دنیای بیرون و قدرت‌ها‌ی خارجی بوده است. از یک طرف، وابسته و مطیع یک قدرت خارجی بوده‌اند و همزمان با یک قدرت خارجی دیگر می‌جنگیده‌اند. آخرین نمونه‌ی این آفت را می‌توان در سیمای طالبان ملاحظه نمود که همزمان با قرار گرفتن در پناه پاکستان و افسون پول اعراب، بیرق خارجی‌ستیزی را علیه جامعه‌ی جهانی در کشور، علم نموده‌اند.
کمبود و یا نبود رهبری و طبقه‌ی سیاسی ملی و مترقی، تنها محدود به سیاستمداران نبوده بلکه در سایر طبقات و نهاد‌ها نیز و جود دارد. نهاد‌ها‌ی دینی نیز از این امر مستثنا نیست. علی‌رغم تولد چهره‌ها‌ی درخشانی چون ابوعلی سینا، امام فخر رازی و... عالمان دینی افغان، بیشتر مقلد و مصرف‌کننده‌ی فتاوای دیوبند، قم و الازهر بوده‌اند و هنوز هم که باید دست به ابداع‌های تیوریک بزنند تا نیاز‌ها‌ی علمی مخاطبان افغانستان را برآورده سازند، در حد مصرف‌گرایی و تقلید صرف باقی مانده‌اند. جریان‌ها‌ی چپ و دموکرات افغانستان نیز از این قاعده‌ی عام مبرا نیست. نه حزب دموکراتیک خلق و نه گفتمان فعلی دموکراسی و حقوق بشر، موفق به تیوریزه نمودن ارزش‌های خود برای مخاطبان افغان شده‌اند.

فقر اقتصادی
بین توانایی هر دولت و جامعه‌ای در خلق و انباشت سرمایه، علم و قدرت رابطه‌ی مستقیم وجود دارد. ناتوانی در یکی از این عرصه‌ها بر عرصه‌ها‌ی دیگر تاثیر منفی می‌گذارد. دولت ناقص و ضعیف و یا جامعه‌ای پر از گسست، گسیختگی و ماقبل مدرن، ابزارها و توانایی‌ها‌ی کافی برای خلق و یا تداوم سرمایه، علم و قدرت را ندارد. به دلایلی چون ساخت سیاسی و همچنین موقعیت بسته و سخت جغرافیای افغانستان، در طول چند سده اخیر، افغانستان از جمله‌ی فقیرترین کشورها بوده است. اکثریت شهروندان افغانستان در روستاها زندگی می‌کنند و اقتصاد افغانستان نیز غیرتوسعه‌یافته و متکی بر زراعت و مالداری بوده است. اما، زراعت و مالداری نیز در افغانستان، هیچگاه از سطح رفع نیازهای عاجل و روزمره دهقانان فراتر نرفته است واز همین رو، زراعت و مالداری در کشور صنعتی و مدرنیزه نشد. از طرف دیگر، به دلیل عدم گسترش شهرنشینی، افغانستان، نتوانست یک طبقه‌ی متوسطه اجتماعی شکل دهد و بخش‌ها‌ی صنعتی و خدمات‌رسانی را ایجاد و فعال نماید. از سوی دیگر، دولت‌ها‌ی متعدد در افغانستان، بیشتر متکی برمنابع خارجی بوده‌اند. دریک زمانی، غارت هندوستان منبع اصلی خزانه بود ودر دوران بعدی کمک‌ها‌ی خارجی. فقر گسترده‌ی مردم، ضعف نهاد‌ها‌ی اقتصادی مدرن متکی بر سرمایه و تولید، خدمات و وابستگی دولت به منابع خارجی، افغانستان را به یکی از فقیرترین دولت‌ها و جوامع تبدیل نموده است.

فقر فکری
به استثنای موارد محدود از زمان سقوط سلسله‌ی تیموریان به این سو، افغانستان مانند بسیاری از کشورهای اسلامی، حداقل تولیدات و فرآورد‌ه‌ها‌ی علمی از قبیل اختراعات، چاپ کتاب و میزان و گستردگی سواد را داشته است. در کنار محروم بودن نزدیک به دو سوم از شهروندان کشور از نعمت سواد کامل، تعداد کتاب‌ها و کتابخانه‌ها‌ی عمومی موجود در کشور در پایین‌ترین سطح قرار دارد. فقر فکری در عرصه‌ها‌ی دیگر، چون مکتب‌سوزی و معلم‌کشی و بازار گرم و مشتری‌پسند تکفیر، نیز خود را هویدا نموده است. مکتب‌سوزی، یکی از وسایل و اهداف جنگی و افتخارات بعضی از جریان‌ها‌ی سیاسی افغانستان، در جریان صد سال اخیر بوده است. تکفیر توسط عده‌ای و محاکمه‌ی خبرنگار جوان مزاری به نام پرویز کامبخش، به جرم چاپ مقاله‌ای از دنیای مجازی انترنت آخرین نمونه‌ای بود از نهادینه بودن چماق تکفیر در افغانستان. چماقی که هرگونه روشنگری و خلاقیت را در نطفه خفه می‌نماید.  بُعد دیگر فقر فکری، بحران ایدیولوژیک شدن و سیاسی نمودن زبان در افغانستان است. در حالی که میلیون‌ها شهروند از نعمت سواد حیاتی محروم‌اند، عده‌ای از رهبران – خودساخته و تاجرپیشه - اولویت و نیاز اصلی کشور را حفاظت از «اصطلاحات ملی» تعریف می‌نمایند تا کمک به رشد سواد و علم حتا بین هم‌تباران و هم‌زبانان خود.

فقر ارزشی/ بحران اخلاقی
اخلاق محور بودن انسان و جوامع انسانی، ویژگی اصلی و متفاوت این جوامع از سایر موجودات می‌باشد. اخلاق، بایدها و نبایدها را در حوزه‌ی شخصی و اجتماعی افراد و نهادها مشخص می‌کند. نظام‌ها‌ی اخلاقی هر جامعه، در سه بستر و نظام به هم پیوسته‌ی دین، قانون و اجتماع رشد و تبلور می‌یابند. جنگ‌ها، خشونت‌ها، فقر، استبداد و انزوا، ارزش‌ها و نظام‌ها‌ی اخلاقی را به شدت تضعیف می‌نمایند و یک نظام ارزشی و اخلاقی متاثر از شرایط و محیط را به وجود می‌آورند. دهه‌ها عقب‌ماندگی، استبداد، استبدادزدگی و انزوا و به ویژه در سه دهه‌ی اخیر، بنیان‌ها‌ی اخلاقی جامعه را به شدت تضعیف نموده و ناهنجارهای بسیاری را جایگزین ارزش‌ها‌ی متعالی چون عدالت، نوع‌دوستی و صداقت نموده است. خیلی از اصول و ارزش‌های دینی، قانونی و عنعنوی افغانستان، قربانی جنگ‌ها و جنگ‌سازان شده‌اند. آخرین نمونه‌ی آن قتل ده داکتر افغان و خارجی در بدخشان بود؛ داکترانی که بیش از سی سال به صورت رضاکارانه و رایگان بیماران افغان را در نقاط مختلف کشور، درمان می‌نمودند. از بین رفتن قبح و زشتی دریافت و پرداخت رشوه در ادارات دولتی و یا عادی شدن دروغ و توجیه نمودن اعمال ناروا از سویه‌ها‌ی دیگر، آفت‌ها‌ی اخلاقی جامعه به شمار می‌رود.

میراث استثمار/همسایه‌ها‌ی سیطره‌طلب
مانند خیلی از کشورهای غیراروپایی، افغانستان نیز از تحولات و مناسبات بین‌المللی و جهانی به شدت تاثیرپذیر بوده است. با توجه به نوع نظام سیاسی، بافت اجتماعی و موقعیت خاص جغرافیایی این کشور، افغانستان به یکی از جولانگاه‌ها‌ی قدرت‌ها‌ی جهانی و منطقه‌ای تبدیل شده است. یکی از نتایج آن تحمیل مرزبندی‌های غیرطبیعی سیاسی، جلوگیری از ظهور و رشد یک دولت ملی مقتدر و مشروع در افغانستان بوده است. آخرین مورد دخالت‌ها‌ی سیطره‌طلب بیرونی، پاکستان می‌باشد. اگر در گذشته، و ممکن است عده‌ای از افغان‌ها در حال حاضر نیز، خط دیورند را به عنوان مرز رسمی کشور به رسمیت نشناسند، در سال‌های اخیر این خط نیز از طرف استراتژیست‌ها‌ی پاکستانی به عنوان مرز دو کشور در عمل به رسمیت شناخته نمی‌شود و برای عده‌ای از آنها سلسله کوه‌ها‌ی هندوکش و برای عده‌ای دیگر آمودریا مرز طبیعی پاکستان می‌باشد. برای عملی کردن تز عمق استراتیژیک، وجود یک دولت ضعیف و اسلام‌گرا، توسط جریان‌ها‌ی قوم‌تبار نزدیک به پاکستان در کابل، ضروری می‌باشد. استراتژیست‌ها‌ی پاکستانی وجود دولت قوی، معتدل و دموکرات را خطر استراتیژیک برای خود تعریف می‌کنند.
ایران به عنوان همسایه‌ی غربی افغانستان، نیز برای خود یک نقش قدرت هژمونیک منطقه‌ای تعریف می‌نماید. بنابراین، وجود یک افغانستان قوی، معتدل، میانه‌رو و شریک غرب، مخالف منافع و اهداف هژمونیک تهران می‌باشد. تنها کشور منطقه که وجود یک دولت مقتدر و دموکرات در کابل را مطابق با اهداف و منافع امنیت ملی خود می‌داند، کشور هندوستان می‌باشد. این هدف به تدریج در حال جان گرفتن در حلقات استراتیژیک آمریکا نیز می‌باشد.

استبداد/خشونت
 در نبود و یا ضعف نظام سیاسی قانون محور، دهه‌ها جنگ و خشونت، فقر اقتصادی و مهاجرت‌ها، تنها وسیله‌ی بقا و یا حل منازعه و رسیدن به اهداف و مقاصد مشروع و نامشروع، خشونت می‌باشد. به دلیل وجود بسترها و مولفه‌ها‌ی اصلی خشونت و استبداد در افغانستان، استبداد و خشونت در فرهنگ سیاسی و اجتماعی و همچنین روابط شخصی و عمومی نیز نهادینه شده است. به استثنای موارد معدود، پروسه‌ی انتقال قدرت سیاسی در افغانستان در سده‌ها‌ی اخیر همیشه همراه با خشونت بوده و هم‌زمان حاکمیت‌ها نیز همراه با خشونت و استبداد بوده است. هنوز هم در رفتارها و روان خیلی از افغان‌ها، رابطه‌ی دولت و جامعه و شهروندان رابطه ارباب رعیت یا سلطان – بندگان می‌باشد. خشونت ساختاری و فرهنگ خشونت‌پرور در سایر لایه‌ها و نهادهای اجتماعی چون مکاتب، خانواده و محل کار، مساجد به صورت چشمگیری وجود دارد. نهادینه بودن خشونت، نه تنها پروسه‌ی حل منازعات اجتماعی و سیاسی را پیچیده‌تر نموده بلکه باعث مبتلا نمودن میلیون‌ها نفر به مشکلات روانی، چون افسردگی، الیناسیون و مشکلات جنسی شده است.

 بحران هویت
هویت فردی و جمعی یکی دیگر از مقوله‌ها‌ی ذهنی، قراردادی، تغییرپذیر و غیرثابت می‌باشد. هویت فرد، نتیجه‌ی کنش و واکنش‌ها‌ی مختلف فرد با محیط بیرونی می‌باشد. وجود ثبات، تداوم، هماهنگی و آرامش بین فرد و محیط، تاثیراتی مثبت برنوع هویت افراد دارد. هویت مشوش، بحرانی و گسسته، نتیجه‌ی عدم ارتباط منطقی و قابل قبول بین فرد و محیط می‌باشد. با توجه به تغییرات چشمگیر دهه‌ها‌ی اخیر در افغانستان، مولفه‌ها‌ی اصلی هویت فردی و جمعی شهروندان افغانستان نیز شاهد تغییرات اساسی بوده‌اند. با توجه به اصطکاک، تضاد و نامتجانس بودن تغییرات برای خیلی از شهروندان افغان مانند سایر جوامع جنگ‌زده، سوالات اساسی در مورد هویت فردی و جمعی آنها وجود دارد. تغییرات اخیر در حوزه‌ها‌ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی چهار بستر اصلی معرفتی تاثیرگذار برهویت فردی و جمعی افغان‌ها ایجاد نموده‌اند:
.1 بستر سنت و خرده فرهنگ‌ها‌ی محلی؛
.2 بستر دین و خوانش‌های مختلف دینی؛
 .3 بستر ارزش‌ها‌ی ملی؛ .4 بستر جهانی شدن و ارزش‌ها‌ی جهان شمول. مهاجرت‌ها‌ی گسترده از روستا به شهر و از شهرها به کشورهای همسایه و سایر کشورها و همچنین تغییرات اساسی در نوع نظام‌ها‌ی سیاسی، هویت افغان‌ها را دگرگون نموده است. اما در بسیاری از موارد، هنوز هویت جدید و غالبی شکل نگرفته است. از طرف دیگر خیلی از افغان‌ها از گذشته‌ی سنتی و منزوی خود جدا گشته اما هنوز نتوانسته‌اند هویت جدیدی را با شرایط و نیازهای شهری و جهانی شدن برای خود تعریف نمایند. برای عده‌ای تغییرات دهه‌ها‌ی اخیر غیرقابل قبول بوده و می‌خواهند که روابط و مناسبات قبلی را بازسازی نمایند. بحران هویت فردی، در تعریف هویت جمعی افغان‌ها نیز خود را متبلور نموده است. برای خیلی از افغان‌ها هنوز مشخص نیست که مردم افغانستان با چه ویژگی‌هایی به دنیا معرفی شوند: ملت جنگجو، ملت غیرتمند، مردم صلح‌دوست، مردم میهمان‌نواز، ملت مجاهدپرور. اما مهمتر از خودتعریفی، تعریف دیگران از هویت جمعی افغان‌ها می‌باشد: کشور تروریست‌پرور، تولیدکننده مواد مخدر، زن‌ستیز، مکتب‌سوز، خشن، نگاه و تعریف غالب بیرونی از افغانستان می‌باشد؛ علی‌رغم قربانی بودن مردم افغانستان، با کمال تاسف افکار عمومی جهان نسبت به افغانستان بسیار منفی است.

فرهنگ تقدیرپرور
یکی از عوامل و نتایج مهم وجود نظام سیاسی قانون محور، جامعه‌ی دموکرات، وجود و حضور نوع فرهنگ حاکم در چنین جوامع و نهادها می‌باشد. در چارچوب بحث موجود می‌توان از دو نوع فرهنگ نام گرفت:
1. فرهنگ مسوولیت‌پذیر؛
 2. فرهنگ تقدیرمحور.
در ایجاد و تداوم این دو نوع فرهنگ، مولفه‌ها و بسترهای مختلفی چون نوع نظام سیاسی، نظام اقتصادی، نظام ارزشی – دینی و... نقش دارند. با توجه به وجود موانع و نارسایی‌ها در سایر حوزه‌ها، فرهنگ غالب در افغانستان، فرهنگ تقدیر محور می‌باشد. تقدیر محور بودن فرهنگ، به معنای عدم پذیرش مسوولیت و انتقال مسوولیت‌ها‌ی فردی و اجتماعی به دیگران می‌باشد. دنیاگریزی و اعتقاد به «تقسیم دنیا به کافران و آخرت به مسلمانان» از نشانه‌ها‌ی یک فرهنگ تقدیر محور می‌باشد. سلب مسوولیت از انجام اشتباهات و خطاهای فردی و جمعی، بُعد دیگر‌ی از یک فرهنگ مسوولیت‌ناپذیر می‌باشد. به رغم گذشت نزدیک به چهاردهه جنگ و ویرانی، کمتر گروه سیاسی افغان حاضر به قبول مسوولیت خود یا جریان/حزب خود در ایجاد حداقل بخشی از ویرانی‌ها شده است. انتظار دولت افغانستان از جامعه جهانی برای بازسازی افغانستان و انتظار مردم افغانستان از دولت افغانستان برای حل تمام مشکلات آنها ابعاد دیگر‌ی از نهادینه بودن فرهنگ مسوولیت‌ناپذیری است. یکی از نمونه‌ها‌ی یک فرهنگ مسوولیت‌پذیر، نقش چشمگیر زنان برلین بعد از جنگ جهانی دوم در پروسه‌ی بازسازی شهر برلین بود، که توانستند در کمتر از دو سال خدمات اساسی را احیا و سرک‌ها‌ی اصلی برلین را از وجود خرابی‌ها‌ی جنگ پاک نمایند."


شخصیت داستانی

درس امروز درمورد انواع شخصیت ها می باشد.

در یک تقسیم شخصیت های اصلی و فرعی داریم . این تقسیم بندی بر مبنی درون شخصیت های داستان صورت گرفته است. یعنی اگرداستان گرد یک شخصیت اصلی می چرخد، شخصیت، "اصلی" است. اما اگر شخصیت  بر محور شخصیت/ شخصیت های دیگرمی چرخد، شخصیت، را "دومی" می گویم.

در تقسمیات دیگر شخصیت های "پویا" و "ایستا" داریم. اگر شخصیت موازی با زمان داستانی تغییر کند، شخصیت پویا است. درحالات دیگر با شخصیت ایستا سروکار داریم. معمولاً در داستانهای حادثه ایی شخصیت ها تغییر نمی کند. اما دربرخی از شخصیت های تغییر رخ داده ولی درون آنها تغییر نمی کند( پولدار می شود؛ اما درکل درونش تغییر نمی کند.)

در تقسیمات سومی، با شخصیت های"جامع" و "غیر جامع " روبرویم. اگر در داستانی فردی تنها یک صفت را از خود تبارزدهد؛ شخصیت را جامع می گویند. مثلا کسی تنها شجاع است. این شخصیت را "غیر جامع" می گویند. اما اگرکسی از تمام صفات کامل باشد {ایده آل و شکست ناپذیر} این یکی را شخصیت جامع می نامند.

در تقسیمات دیگر به اثر ژانر داستانی(اسطوره، قهرمانی، کمیدی، تراژیدی، حماسی...) نیز شخصیت ها تقسیم می شوند. درین تقسیمات، بیشتر جنبه کاریزماتیک بودن شخصیت ها مطرح است. چنانچه در داستانهای قهرمانی، رستم از اول قهرمان زوال نا پذیراست.

شخصیت فرعی و غیر جامع همیشه – درنفس- مد نظر نیست. گاهی آنها "سیاهی لشکر" می گویند. یعنی اینها در داستان به خاطری خلق می شوند برخی از خصوصیات شخصت اصلی را برجسته کند.

نکته: هیچگاهی نباید شخصیت فرعی جای و نقش شخصیت اصلی بگیرد. اما نباید هم در داستان شخصیت های زیاد را خلق کرد. بل، تعداد شخصیت ها باید متناسب با ظرفیت داستان باشد.

ازاین که در داستان های متفاوت شخصیت ها چهره و ماهیت گوناگون می گیرند؛ رد پای شخصیت ها را در چند نوع داستانی دنبال می کنیم.

اسطوره : زمانی مروج بوده است که "خردعقلی" را در"خلقت اولیه عالم" دخالت می داده است. مثلاً خورشید می آید و نور می دهد.... دراین حالت افراد شروع می کنند به حدس و گمانه زنی در مورد هدف و فلسفه اساسی این حوادث. پس "اولین برداشت های" بشر از"طبیعت" را اسطوره می گویند. بطور مثال الهه گان (خدای ابر...) در داستان های اسطوره ای، شخصیت "الهه گان" است. قهرمانهای اسطوره بیشتر"خداوند" است. این قهرمانان با هم  می جنگندند و تقدیر آدمیان را تغییر می دهند.  به عنوان نمونه، شخصیت یک بخش شاهنامه اسطوره ای می باشد. بخش دوم آن قهرمان (پهلوانی) است و سومی اش تاریخی است. {ازآغاز پادشاهی کیومرث (نیمه خدا و رام کننده آتش....) تا اوایل ضحاک شخصیت ها اسطوره ای اند. زیرا مقداری از نیروها، ماورای طبیعی است. مثلاً در زمان جمشید برای 600 سال پدیده "بی مرگی" حادث می شود. دوره قهرمانی از دوره منوچهر آغاز تا دوره  گشتاسب پایان می پذیرد(دوره پهلوانهای چون رستم...) دوره تاریخی با پادشاهان واقعی چون اسکندر... قابل تعریف است.

افسانه: قهرمانهای داستان موجودات انسانی نیست. اما به خداوند هم نمی رسند. یا آدمهای جادوگونه و دارای قدرتهای ماورایی می باشند. به همین خاطر همیشه در افسانه ها موجودات افسانه ای بنام (غول...) داریم.

تاریخ: با داستان آدم های عادی روبرو استیم. اما این آدمیان، عادی ومانند اکثر افراد نیستند. چنانچه شخصیت اصلی تاریخ را پادشاهان، پیامبران... تشکیل می دهند. بنابراین شخصیت های تاریخ را -حداقل- آدمیان برتر تشکیل می دهند.

قصه: اینجا آدمیان، "عجیب" و "غیر واقعی" اند. مثلا امیر ارسلان.

داستانهای امروزی: با ادمیان عادی روبرویم. 

در گذشته به جای شخصیت " قهرمان" را بکار می برند.حالا بهتر است از"شخصیت" به جای واژه "قهرمان" استفاده کنیم. زیرا قهرمان یک بخش را شامل می شود و درداستان های امروزی لازم –هم-  نیست همه قهرمان باشند. به عبارت دیگر داستانهای پیشین ما شخصیت را "قهرمان" می گفتیم. اما امروز اینطوری نیست. زیرا در داستانهای امروزی آدمیان واقعی ممکن که نقش ضد قهرمان نیز داشته باشند.


ارتباطات عامه (3)

زمانی که پیام ارتباطات عامه از ورای رسانه نشر می شود، تمام قدرت و نفوذ رسانه ها ملزم به رساندن، تفهیم و مجاب گیرنده گان (بیننده گان، شنونده گان یا خواننده گان) می شود. اما چطوری؟ خیلی ساده . علاقه گیرنده گان، اعتبار، بی طرفی پیام و تمایل روزنامه نگاران و دست اندرکاران رسانه ای در مجاب کردن گیرنده گان همه با شما هم مسیر می شوند تا این ماموریت انجام شود. درعین حال، بنا بر تبع کاری رسانه ها، دست اندرکاران در رساندن اخبار همیشه عجله  دارند. هدف شما هم به عنوان فرستنده خبرنامه آن است که معلومات در کوتاهترین وقت به عده زیادی ازافراد برسد. پس در نهایت این شما و موسسه تان است که بهره آخری کار ( اعتماد، شهرت و سرعت و بی طرفی) را از آن خود می نمایید. درین صورت هر دو طرف به مقصود خود رسیده اید. سردبیر توانسته که خبری برای روزنامه اش پیدا کند؛ شما معلومات را به - وجه احسن-  به مردم عرضه کرده اید.

یکی از اهداف مهم ارتباطات عامه – با هر رسانه ای- معرفی هویت و فعالیت های موسسه های ارتباط گیرنده می باشد. پس هیچگاهی میزان نفوذ ارتباط عامه را دست کم نگیرید. اگربرای مردم درمورد موسسه ای یا فعالیت هایش معلومات می دهید، درحقیقت درتوسعه و ترقی  نهاد کمک کرده اید. زیرا مردم (مشتریان) از وجود موسسه و خدمات شما آگاهی می یابند. این نوع آگاهی دهی مردم را تشویق به  استفاده از خدمات و ابتکارات موسسه می کند.

نآنهابه این صورت شما باید انستیتوت های عامه و تربیتی– تعلیمی را با ارایه معلومات از وجود موسسه با خبر بسازید. خدمات مورد نیاز آنها را معلومات دهید. پس ارتباطات عامه یکی از موثرترین راه آگاهی دهی می باشد. اگر تمام پروسه های ارتباطات عامه را به درستی عملی کنید، تولیدات و خدمات موسسه را به  بهترین شکل به استفاده کننده گان معرفی کرده اید.

 ارتباطات عامه و اخبار زمینه ورود شما را در بازار مساعد می سازد. علاوه برآن برای شما مشتریان جدید را جلب می کند. همه این ها، بدون پرداخت پول یا نشراعلان تجارتی اجرا می گردد.  

ارتباطات قایم و منسجم به شما اجازه می دهد بدانید که برنامه های کاری و ارتباطی تان به درستی کار می کند. با ادامه این روند، درواقع، موسسه شما نفوذ اطلاعاتی خود را با لای رسانه ها تثبیت می کند. در ضمن اگر از وسایل ارتباطی – معلوماتی دیگر چون بروشور، نمایش های تجارتی... استفاده کنید، میزان اشراف اطلاعاتی موسسه تان افزونی خواهد یافت.