عوامل تاثیر گذار بر الگوهای ازدواج در افغانستان (4)

     تاثیرعلایق شخصی و خانواده گی در ازدواج

باید پذیرفت که افغانستان در مرحله اول، جامعه مرد سالار و در بعد دوم پیر سالار است. تبعات تصمیم گیری خانواده بر اراده فردی می چربد. پس علایق شخصی یک جوان نمی تواند بر خواسته های خانواده گی تحمیل گردد( بخصوص اگر دختر باشد!) به این صورت اکثر رابطه ازدواج با دخالت و انتخاب پدر و مادر صورت می گیرد. آنها دختری را پیشنهاد می کند و اگر بچه ای قبول کند به خواستگاری رفته و مقدمات ازدواج را فراهم می کنند. دراین مساله علایق بچه ها بیشتر لحاظ می گردد. زیرا اول جامعه مرد سالار بوده و بعد، اکثرا نرینه ها منبع عایدات و نان آور است. در مقابل، زنان خود را بار گردن خیال می کنند.  در برخی موارد امتناع دختر از ازدواج نا شنیده گرفته می شود. این، خشونت های خانواده گی و خود سوزی ها و قتل های ناموسی (که کمتر در دید رسانه ها قرار می گیرند!) را باعث می گردد.  آیا جوانان می توانند جواب رد بر سینه پیران و رسم های جامعه بزنند؟ آری. در برخی از خانواده های تحصیلکرده ممکن است. اما نکته این که علایق شخصی و خانواده گی در میان اقوام افغانستان به شرایط یکسان زیر پا گذاشته می شود. توفیرهای هم وجود دارد. مثلا هزاره ها نسبت به پشتون ها ،آزادتر می اندیشند. یا افراد تحصیلکرده و شهری نسبت به دهاتی بازتر اند.    

  نقش قانون و شرع در الگوهای ازدواج

قانون مدنی افغانستان – مبتنی بر حکم شریعت- می گوید که مرد مسلمان می تواند با زن غیر مسلمان ازدواج کند. در حالیکه معامله برعکس این، غیر قانونی است. این قانون فرقی میان فرقه های اسلامی نگذاشته و می تواند هرمسلمان با مسلمان دیگر بدور از محورمذهب ازدواج کند. به این صورت اقلیت ها به صورت مشخص از گروه اجتماعی دارای حق برابر در ازدواج، بیرون می مانند. غیرمسلمانان نیز علاقه ای به این کار نداشته و قانون هم اجازه نمی دهد که مرد غیر مسلمانی زن مسلمان داشته باشد. (ماده های 92، 93 قانون مدنی افغانستان) اگر از نگاه  جندر نگاه کنیم، این قانون مردسالار نبوده و به اجتماع زنان شرایط و محدودیت های را وضع می کند. پس تا این حد، شرع و قانون نیز رابطه میان دو طرف متقاضی ازدواج را محدود می کند.

عوامل تاثیر گذار بر الگوهای ازدواج در افغانستان (3)

  تاثیرخرده فرهنگ ها در ازدواج

منظور از خرده فرهنگ ها، تفاوت های جزیی میان رسم و رواج های اقوام و اتینک ها می باشد. مثلا ممکن است اخلاق و رفتار دختری که دریک خانواده ولایت خوست (ولایت شرقی نزدیک به پاکستان زنده گی می کند و سخت تابع شرایط و سنت های قبیلوی است) با یک بچه شهری تفاوت کند. علاوه برآن میزان تاثیر پذیری های شهری ها را نیز دهاتی ها نمی توانند قبول کنند. طرز لباس پوشیدن، نحوه زنده گی عادی تاجیکان از پشتون ها متفاوت است. یا در مثال دیگری سطح زنده گی و اقتصادی یک خانواده معمولی هزاره با یک پشتون هم سان نیست. به همین خاطر ترتیب و نحوه زنده گی هزاره ها با پشتون یکسان نمی باشد. از این که مذهب نیز جزی فرهنگ روزانه افراد گردیده است، اقوام نیز نمی خواهند که تغیر فرهنگ و نحوه زنده گی داده و با خرده فرهنگ ها دیگر قاطی گردند. به عنوان نمونه در عبادات (عید فطر) شیعیان هیچگاهی با امر حکومت مرکزی عید را برگزار نمی کنند. یا مراسم عاشورا (به عنوان یک فرهنگ شیعی) به وسیله سنی ها مراعات نمی گردد. ازاین که جامعه کنونی تازه از بستر جنگ رهیده است، هنوز این خرده فرهنگ ها در فرهنگ عمومی منحل نگردیده است. بنابراین هرکی بهتر می داند که در لاک خود باشد و بی درد سر. دراین میان نقش دانشگاهیان و روشنفکران شاید برجسته تر باشد. زیرا که آنها کمتر روی خرده فرهنگ ها حساب کرده و قصه مذهب و قوم را – تا حدی- مفت می خوانند. پس اگر استثنای دراین بخش لازم باشد، همان ازدواجی است که میان تحصیلکرده ها و افراد خبیر – اگر اختیار شان را از قوم و خانواده گرفته باشد-  مطرح است. یا در مثال دیگر اکثرا مقامات دولتی و سرمایه داران – با توجه به سابقه فعالیت شان – میان شان دوستی برقرار می کنند. این یکی بیشتر درزمان رژیم کمونیستی سابق اتفاق افتاده است. زیرا که افراد و احزاب آنروزی قومیت ، مذهب و خرده فرهنگ ها را بر اندیشه هایشان برتری نمی دادند. نمونه های از آنها نیز داریم.     

سطح اقتصاد؛ الگوهای ازدواج

خانواده 70-80 درصد اقتصاد افغانهای دهات روی زراعت – به طریقه سنتی و نا صنتعتی شده – استوار است. اما در میان شهری ها خدمات، تجارت، تولیدی ها، حمایه نقدی از کارگران خارج از کشور این فیصدی را پر می کند. در عموم با توجه به سابقه تاریخی کشور، پشتونها چون در راس قدرت بوده اند، از سایرین مایه دارتر و با اقتصاد قوی تر هستند. در ضمن چون اکثر زمین های زراعتی دهات را نیز – با استفاده از زور حاکمان آنروزی- در قبضه دارند، اقتصاد زراعتی انها نیز بر دیگران می چربد. پشتون ها در اوایل رشته های کاری تجارت و سرمایه گذاری را نیز بدست گرفته اند. بنابرین اغلب کمتر اتفاق می افتد که پشتونی با دختر هزاره یا ازبکی (به درجه چهارم اقتصادی) ازدواج کند. اما درمیان تاجران تاجک و پشتون ممکن است که با استفاده از رابطه تجاری شان پلی دوستی ایجاد گردد. زیرا که آنها مشکلات مذهبی، خرده فرهنگی، ندارند. اما درکل افغانها می کوشند که مصداق "سنگ کلان علامه نا زدن" قرار نگیرند. برخی اوقات همکاران بخش خدماتی که دارای عین سطح درآمد باشند، ممکن است با هم ازواج کنند. به این صوررت این یکی هم یک استثنا است. بنابرین - آنطوری که در سایر جاها نیز معمول است-  دهقان زاده ای باید با دهقان زاده ازدواج کند. زیرا متاسفانه این تابوی بشری است ! افغانستان نیز این حلقه بدور نمانده است.

زنان چه شعار می دهند؟

حرکت کنیم، فردا دیراست...

وطن را بسازیم.

شعار بازسازی کهنه نشده است؟ اگر حلال زاده گان در دامن مام، آتش منفعت جویی را راه نمی انداختند، یک دهه زمان کافی برای بازسازی بود. همه، بازسازی آلمان را بعد از جنگ جهانی اول و دوم را می خوانیم، حتماً. بهرحال، غیرت افغانی ام (!) می گوید که یک بار (فقط همین دفعه!) این عذر بدتر از گناه را بپذیرم. چاره ای هم نیست. به عبارت وطنداران زور زنها را کی داره!

 عنوان نامه، شعار پوستر تبلیغاتی یکی از کاندیدان انتخاباتی پارلمان افغانستان است. ساختار و فرم پیام خوبه. پیامش خردمندانه است. اینجا نوعی تحرک را می بینم. کاش در پوستر های دیگران هم این جدیت و نیت خیر (فرض کنیم!) معلوم می شد.

ویروس شعارهای تکراری همشیره ها را هم در امان نگذاشته است. دریکی از پوسترهای خانم "صنم غیرت تمکین" و یک پوستر دیگر- نیز- این مفهوم، با کلمات متفاوت دیده می شود: "شعار بس است؛ عمل کنید!" خدا خدا می کردم که با تغییر جنسیت کاندیدان، شعارها و ایده ها نیز تغییر کند. اگر با تغییر مذهب، ایده ها نیز بدل می شد که واه واه!

اما "داکترانارکلی هنریار" دختر یکی ازلالاهای اهل هنود - هم نوشته: "به یاری خداوند.... این کار... را خواهم کرد." اول، کدام خدا؟ بعد، خانم هنریار تو چرا دیگه؟ از حقوق اقلیت ها می گفتی؛ ازینکه عده ای خشک دماغ حتی چندی قبل- برسوزاندن اجساد هندوها بخل می ورزیدند. کاش درمورد حقوق زنان شعار می دادی.

 دلم می خواهد که کاندیداتوران زن چند قانون را به دفاع از حقوق زنان در پارلمان آینده تصویب کنند. چه بهترکه یکی از اهداف و شعار های کاندیدان زن به دفاع از حقوق زنان اختصاص می یافت. اگرکسی این جرات و سنت شکنی را می کرد، رای نیم  رای دهنده گان را از آن خود می کرد و "مرد واری" به پارلمان راه می یافت.

کاش"داکترشکریه سیرت ولی زاده"خیرو فایده خود را در مقوله های چون "ما(زنان) را نفروشید؛ چون انسانیم...." می جست.  او به این ساده گی نوشته است :"خیر خود را در فایده دیگران بجویید." خوب، حالا که آب از آسیاب افتاده، به حق ترحم مردانگی (که نداریم!) سیاسران ( تعبیرمن نیست) را ببخشیم. زیرا که گاهی برخی از زنان مانند"معصومه محمدی"سرعقل آمده و در پوسترش فقط یک کلمه "تساوی" را می نویسد. به به!

اگرهمه  زنان ارزش این کلمه را درک کنند، باید همه به این تیپ ایده ها رای بدهند. آن زمان است که مرض "سیاه سری" دست از سر زنان برداشته؛ رو سرخ و مساوی با "سفیدسران" خواهند شد.

به امید آن روز!

می آیم؛ اما دیرتر!

توجیه : این روزها فرصت سرخاریدن را ندارم. معذورم که نمی نویسم. اما در نهایت مه ره یک قول: می آیم؛ اما دیرتر با مطالب جدید!

عوامل تاثیرگذار بر الگوهای ازدواج در افغانستان(2)

         نقش مذهب در ازدواج 

در افغانستان مذاهب متفاوت وجود دارد. قانون اساسی مذهب رسمی را اسلام با دو رویکرد شیعه و سنی اعلام کرده است. علاوه برآن هندو ها، سیک ها،  مسیحی هم در افغانستان وجود دارد. اکثر مردم سنی (حنفی) مذهب اند. پیروان اسلام درمیان یکدیگر رابطه اجتماعی و عادی دارند. اما یک دختر سنی با یک پسر شیعه، اکثراً- ازدواج نمی کند یا برعکسش. اگر چند از نگاه قانونی مانعی برای ازدواج بین شیعیان و سنی ها وجود ندارد، اما عدم درک شفاف از مذهب یکدیگر و جنجالهای سیاسی و مذهبی که با استفاده از تفاوت مذهبی درجنگ های داخلی وجود داشته، مردم ترجیح می دهند که با همزاد و هم مذهب خود ازدواج کند. علاوه برآن شاید تفاوت های جزیی (عبادات، ...) مانع بزرگ در زنده گی به وجود آورده یا سرنوشت بچه های دورگه سنی و شیعه را دچار مشکل خواهد شد. رابطه ازدواج میان اقلیت ها و اکثریت ها به مشکلی برقرار می گردد. در این جا هم شناخت خانواده ها و افراد از یکدیگر، سطح فرهنگ ... دخالت داشته و پرده ستبر تابوهای قومی- مذهبی را می درد. اما کی ها سنی و کی شیعه است؟

تاجیکان، پشتون ها، ازبکان سنی مذهب اند. آنها اکثریت را در برابر اقلیت های قومی چون هزاره، ترکمن، ایماق، اعراب تشکیل می دهند. حال سوال این است که با این همه تفاوت ها  رابطه میان هم مذهب ها چطوری است؟

هم ­مذهب ها نیز رابطه خوبی میان شان ندارند.درافغانستان حرف اول در جهت تضاد را، محور قومیت و منافع اقتصادی ... می زند تا مذهب. اما بازهم استثنانات وجود دارد. اما درکل خانواده ها ی هم مذهب/ افراد هم مذهب به مقایسه دیگر مذهبیان- زودتر با هم توافق می کنند. چه بسا دراین مواقع تضادهای زبانی دخالت کرده، مانع برقراری رابطه ازدواج می گردد. برخی از خانواده ها حتی بر مشکل زبان نیز غلبه کرده اند. این بحث را در بخش زبان دنبال می کنم .

پس مذهب نیز به درجه دوم فکتور اساسی در برقراری یا ویرانگری رابطه ازدواج و دوستی نفش دارد. هر شهروند   با توجه به سابقه های ذهنی و جنگ ها و تضادهای مذهبی- تلاش دارد که با هم مذهبش ازدواج کند. البته استثانات را از یاد نبرید

نقش زبان در ازدواج 

تضاد های زبانی در پیوند با اختلافات قومی منجر می گردد که  افغانان کمتر مایل به ازدواج به نا همزبانش باشد. در افغانستان دو زبان پشتو(زبان اکثریت) و زبان فارسی عمومیت دارد. در دوایر دولتی و شهرها فارسی تکلم می شود و پشتو بیشتر در دهات صحبت می شود. تاجیکان و هزاره ها فارسی زبانند. پشتون ها پشتو صحبت می کنند. ازبک ها به زبان ازبکی (لهجه ای از زبان ترکی مغولی) صحبت می کنند. ترکمن ها لهجه ترکمنی خود را دارند. علاوه برآن لهجه های بلوچی، عربی،  نورستانی... نیز وجود دارد(مال اقلیت ها.) اما تاثیر زبان روی ازدواج چطوری است؟

فرد قبل ازاین که قصد ازدواج با شما را داشته باشد، معمولا  هویت قومی شما را تشخیص می دهد. درین حالت شخص قبل ازین که به زبان فکر کند به قومیت و مذهب، فرهنگ، خوی و عادت شما فکر می کند تا زبان. حال، بعد ازاین که او مسایل مذهب، قوم ... را در ذهنش حل کند، نوبت تفاوت زبانی می رسد. بنابرین زبان در ازدواج نقش کمرنگتر از مذهب، قوم ... دارد.

خانواده های محدود توانسته اند بر این همه پیش داوری ها و انزوا اندیشی برهد. در مزارشریف خانواده ای را ملاقات کردم که پدر هزاره بود و مادر پشتون. پدر و ماد به شکل و مذهب خود عبادت می کردند . جالبتر این که در محیط خانواده بنا برتوافق- پشتو صحبت می کنند اما بیرون از خانه با فارسی- دری. حال این استثنانات را نباید کلیت داد. درکل تفاوت زبان نمی تواند عامل برابر با مذهب و قومیت باشد. دردهات که اکثرا زبان هم را نمی دانند، ازدواج میان دو نا همزبان کمتر اتفاق می افتد، اما در شهرها از این که پشتو نها اکثراً فارسی می دانند، مشکلی خاصی دراین مورد حس نمی گردد.

درنتیجه اگر یک دختر فارسی زبان از بچه پشتو زبان خوشش بیاید، و پدر با سابقه های ذهنی قومیت، فرهنگ ... برخورد کرده و امید می رود که آنها زوج {خوشبخت با بدبخت } شوند!

گپای درمورد پیشینه نویسی منابع

یاد داشت: باز هم از رویترز درمورد پیشینه نویسی منابع خبری ( نقل از وبسایت سوپرژورنالیست)

"پیشینه را چه طور بنویسیم؟ (1)

آوردن پیشینه لازم است. اما نویسنده‌های خوب کلی تلاش می‌کنند تا پیشینه را در بهترین جای مطلب جا ‏بدهند. جا دادن مقدار زیادی پیشینه در بالای خبر خواننده را فراری می‌دهد؛ با این حال، اغلب به مقدار کمی ‏توضیحات و پیشینه در همان بالای خبر نیاز است. ‏

آیا خبر برای اولین بار رخ داده [مثلا تیم فوتبال ایتالیا (برای اولین بار) به تهران می آید]‏ یا آیا خبر مربوط به واکنشی به اتفاقات پیشین است [وزیر امور خارجه گفت ایران در امور داخلی عراق ‏مداخله نمی‌کند.]

یا آیا یک دادگاه بر پا شده است؟

در تمام این موارد باید قدری پیشینه بدهید. بنویسید که مثلا تیم فوتبال ایتالیا برای اولین بار است که دارد به ‏ایران می‌آید؛ یا مثلا امریکا ایران را متهم کرده در امور داخلی عراق مداخله می‌کند؛ یا درباره اتهام توضیح و ‏مجازات احتمالی توضیح بدهید. رمز موفقیت در آوردن پیشینه این است که در همان حالی که دارید داستان را ‏روایت می‌کنید مقداری پیشینه و توضیحات در لابه لای آن اضافه کنید، نه این که یک تکه – مثلا چند پاراگراف ‏پیشینه – را وسط خبر جا بدهید و جریان روایت را قطع کنید. [رویترزی ها اغلب می‌گویند پیشینه را باید لابه لای ‏خبر ببافید.]

پیشینه را چه طور بنویسیم؟ (2) و پایان

پس از این که مهم‌ترین و دانستنی‌ترین بخش پیشینه را در آغاز خبر یا گزارش‌تان تزریق کردید، (به پیشینه ‏را چه طور بنویسیم؟ (1) رجوع کنید)، می توانید به سراغ بخش عمیق تری از پیشینه بروید که برای درک مطلب تان لازم است.

برای آن دسته از ‏روزنامه‌نگارانی که در نشریات متنی کار می‌کنند، اغلب بهترین کار این است که بخش اصلی پیشینه را لابه ‏لای مطلبی که ماجرا را روایت می‌کند نیاوریم و آنرا جداگانه در «باکس‌های اطلاعاتی» کنار مطلب ‏بگذاریم. (صفحه‌بندی‌کنیم.)

با استفاده از یکی دو تا عکس کوچک، استفاده از عناصر گرافیکی یا قلم متفاوت ‏می‌توانیم کاری کنیم تا نگاه خواننده به این باکس‌ها معطوف بشود. مثال: روزشمار تحولات مهم تاریخی؛ فهرستی ‏از سؤوال و جواب‌های کلیدی که موضوع را روشن می‌کند (‏FAQ‏)؛ آمار و ارقام پیشین و زندگی‌نامه کوتاه افرادی ‏که حالا خبرساز شده‌اند. در حالی که دارید خبر یا گزارش‌تان را می‌نویسید به اطلاعاتی فکر کنید که می‌توانید ‏آن‌ها را جداگانه بیاورید و از قطع شدن جریان روایی خبر یا گزارشتان جلوگیری کنید.

اما این نکته هم ‏خاطرتان باشد: اصل خبر باید همچنان به اندازه کافی پیشینه داشته باشد تا خودش به تنهایی قابل فهم باشد. گاهی ‏اوقات می‌توانید جمله ای جایی داخل مطلب اضافه کنید که مثلا (به باکس اطلاعاتی رجوع کنید).

پشت گوش نیندازید

یادداشت‌هایی که طی صحبت با کسی برداشته‌اید را تا هنوز جزییات مصاحبه از ذهنتان پاک نشده پیاده کنید ‏‏– اگر بخواهید متن مصاحبه را بعدا از روی یادداشت‌ها پیاده کنید، ممکن است بخشی از آن یادتان برود یا ‏مصاحبه بی رنگ و لعاب از کار در آید.

چه کسی گفته؟

بهترین منابع آنهایی هستند که نامشان در خبر آمده است. منابع بی نام و نشان – حتی آنهایی که می‌گوییم «یک منبع آگاه» یا «یک مقام رسمی» به اندازه آنهایی که حاضر هستند نام خود را بیاورند اعتبار ندارند. اگر مجبور هستید نام یک منبع را نیاورید به خوانندگان بگویید چرا منبع تمایل نداشته نامش بیاید.

اگر بخشی از خبرتان را با اتکا به منابع ناشناس نوشته‌اید، از خودتان بپرسید چرا چنین کرده‌اید. آیا یک منبع که حاضر است نامش را بیاورد می‌تواند این اطلاعات را تایید کند. اگر چنین است می‌توانید این اطلاعات را به نقل از او بنویسید. از خود بپرسید آیا آماده هستید در دادگاه پشت منبع خود بایستید و از او دفاع کنید؟ منابعی که نامشان را می‌آورید بر اعتبار خبر شما می‌افزایند. منابع ناشناس بر شک و تردید می‌افزایند.

توی ( در، میان) لید گیر کرده‌اید؟

سعی کنید اول تیتر را بنویسید. این کار ذهن‌تان را متمرکز می‌کند.

 

پوسترهای شهر من (4)

باز هم داشت: این بار از کاندیدان ازبک تبار می گوییم.


رای شما کشت شما


بهتر که نان به نرخ روز خورده و شعار پوستر حاجی همایون را در اول نامه بیاورم. چون که یکی از کاندیدای پولدارپارلمان است. به نقل از منبعی - نخواسته نامش را بگویم- حاجی چندین مارکیت تجارتی دارد. شعارهای تبلیغاتی این کاندید منظم و دستوری نوشته شده است (تعجب!) نمی دانم، خودش جگر روی دندان گذاشته یا فرد باسوادی را استخدام کرده است(علم در خدمت سرمایه) بگذریم.

 رای شما کشت شمای حاجی همایون روی ازبکان را شست. پوسترهای اکثر کاندیدان سایر اقوام - تا بخواهی- اشتباه دستوری، قانونی... وجود دارد. این شعار، گپ خوبی است؛ اما این که ثمر کشت به جوال کی خواهد افتاد، سوال است، مایه نگرانی.

دومین و آخرین کاندیدی ازبکان در کابل "حاجی الهام" است. شعارش جالبه: "برای جوانان رای بدهید." او "رادیو ستاره" را تاسیس کرد. الهام امیدواراست که حق جوانان و اکه ها( به زبان ازبکی به معنی برادران) ازبک را {از اجانب} بگیرد. این که چطور، نمی دانم. اگر ستاد انتخاباتی داشته باشد یا یک شکم نان بدهد تا قول شرف و رای بگیرد، خود، آنجا رفته و مساله را سفید کنید.

 رک بگویم که خود، پوستر الهام را ندیده ام. و این شعار را یکی از بچه برایم ایمیل کرد. عادتم شده که علامه سوالی باشم. بنابرهمین مرض، استین برزده دنبال کاندیداتوران ازبک درکابل گشتم. یک هفته بعد فهمیدم که پشت نخود سیاه هستم. اخرالامر همان دوستم گفت که در کابل (مرکز کشور) تنها دو ازبک کاندیدای انتخابات پارلمانی است.

سوالهای خوب و بد، مودبانه و سرکوچه ای به ذهنم می آمدند. ازجمله؛ مگر درکابل ازبک قحطی است که فقط  دو کاندیدای ازبک داریم؟ اگر قول معروف "فرار مغزها" در ولایات و دهات هم صادق باشد؛ و حتی در مرکز کشور فقط دو کاندیدا داشته باشیم؛  ایا در ولایات ازبک نشین هیچ کسی خود  را  کاندیدا کرده باشد؟

 وضعیت پوستر پراکنی را در ولایت جوزجان ( یکی از ولایات ازبک نشین) از دوست دیگر پرسیدم. آنجا، ازبکان زیادی کاندید اند. چرا؟ جواب های زیاد شاید به ذهن تان برسد. چرا یک هزاره نمی تواند در قندهار کاندیدا شود یا یک پشتون در بامیان؟     

عوامل تاثیر گذار بر الگوهای ازدواج (1)

یاد داشت: چند روز قبل دوستی از ایران درمورد الگوهای ازدواج سوال کرده بود. سرفرصت این مطلب را نوشتم. می خواهم با شما هم شریک کنم.  (احسان)

دختر و آب پیش خانه قدر نداره!

این ضرب المثل برخاسته از زبان فارسی- دری { به لهجه هزاره گی} است. می خواهم درمورد الگوهای ازدواج مطلبی بنویسم. جوانان، میانسالان و پیران افغانی تابع چند فاکتور اساسی درزمان انتخاب همسر/ شوهر می باشند. قومیت، مذهب، زبان،خورده فرهنگ ها، سطح اقتصاد خانواده ها/ اشخاص، علایق شخصی و خانواده گی، قانون مدنی و شرعی  و { به ندرت} اندیشه ها تاثیراساسی روی گزینش آنها دارند. روی تاثیر وسایل ارتباط جمعی و باز شدن روابط میان زنان و مردان در ادارات ، انترنت... نیز حرفهای خواهم داشت. در زیر هرکدام آنها را شرح می دهم.

1-     تاثیر قومیت بر الگو ازدواج

 افغانسان خانه اقوام و اتنیک های متفاوتی است. معمولا در جامعه ای چون افغانستان که در مرحله توسعه ای و پیشرفت دوران کشاورزی قرار دارد، خرد و عقل جمعی، روابط قومی و سلیقه های خانواده و بسته گان روی فرد تاثیر دارد. به همین خاطر ما کتله های جدا بافته ای قومی با مشخصات نستباً- متفاوت داریم. مثال می زنم: تاجیکان بیشتر متمایل اند که به لهجه کابلی- تاجیکی حرف بزنند و به مد روز لباس بپوشند. اما برای یک پشتون مشکل است که درصورت امکان، فارسی حرف بزند یا از لباسهای سنتی اش فاصله بگیرد. مثال دوم را درمورد ازدواج از متن یک خاطره ام می گویم. پارسال آشپز دفترمان می گفت که آنها (پشتون ها) ترجیح می دهند که با قوم و خویش خود ازدواج کنند. زیرا که اول یکدیگر را می شناسند و با خوی وعادات وفرهنگ یکدیگر آشنایند. در مرحله دوم لازم نیست که پای نا محرمی در خانه فردی (گویا آنها دامادی که خارج از حلقه بسته گانش باشد را غریبه حساب می کنند) به خانه کشانیده شود. این مساله درمیان هزاره های افغانستان عمومیت داشته، اما میزان پایبندی به آن به اندازه جامعه پشتون ها نمی باشد. به این صورت هزاره ها می کوشندکه دختران و پسران عمو، دایی ... با هم ازدواج کنند؛ ولی ممکن است که خارج از بسته گانش نیز دختر بدهند و یا با دختری ازدواج کنند.  رابطه میان اقوام چطوری است؟

اقوام با توجه به بی باوری ها و عقده های که از دوران جنگ به ارث برده اند- به ندرت حاضر می شوند که با افراد قوم دیگر رابطه دوستی برقرار کنند. دراین میان میزان وفا داری به علایق و نگه داری این راز سر به مهر میان اقوام فرق می کند. مثلا به مقایسه اقوام ازبک و ترکمن، تاجیکان زودتر می پذیرند که با خانواده غیر از حلقه خود شان رابطه برقرار کنند. پشتون ها درین مساله خیلی حساس بوده و به ندرت اتفاق می افتد که پشتونی به فارسی زبانی رابطه دوستی / ازدواج برقرار کند. البته کسانی که شهری اند و دارای تجارب و تحصیلات عالی اند را به عنوان استثنا نباید از یاد برد. بنابرین اکثر افغانها تمایل دارند که با بستگان شان ازدواج کنند. اما ماجراجویانی نیز در مقابل این سنت جامعه می ایستد؟

ضرب المثلی که گفتم، مصداق همین است. اکثر افراد جوان و با دید بازتر نمی خواهند که با دختر عمویش ازدواج کنند. دراین زمان است که بقیه می گویند"دختر میان خانه = خانواده گی و آب پیش خانه = رودخانه ای که از دم در فردی بگذرد ، قدر = ارزش نداره." به این صورت برخی از موارد افراد به این سنت ها پشت پا می زنند. اما متاسفانه- این افراد انگشت شمار اند. اما اوضاع اقلیت های قومی چگونه است؟

اقلیت های چون هند، بلوچ، عرب... بیشتر در لاک خود فرو رفته اند و به ندرت اقوام بزرگ به جز از رابطه های تجارتی و عادی- با آنها را بطه دارند. پس اغلب هندو زاده با هندو زاده ازدواج می کنند. نکته دیگر این که  اقلیت ها درمیان شان نیز رابطه درستی ندارند. آنها نیز نمی توانند میان شان رابطه ازدواج برقرار کند. اما چرا ؟ این هم علتی داره که در بخش قانونی برایت توضح می دهم.

درنتیجه می توان گفت که قومیت به عنوان فاکتور اولی راندمان بسامت ازدواج میان کتله های اقوام تشکیل دهنده جامعه افغانستان را دچار ایستایی کرده است.

 

فقر در پاکستان فاجعه می‌آفریند.( گزارش هفته)

گپ ما: از این بعد، هفته ای یک گزارش نمونه، حرفه ای و خوبی خوب را نشر می کنیم. گزارش را از کشورهای متفاوت از جنگ گرفته تا هنر، موسیقی، ورزش، اقتصاد، جامعه، زنان، اطفال، صحت و غیره را انتخاب می کنیم. از رسانه های گوناگون نمونه برداری  می کنیم؛ جنبه های برجسته گزارش را نشانی خواهیم کرد. سبک های نوشتاری روزنامه نگاران رسانه های نا همگون را نیز از ورای این نمونه گزارشها خواهید یافت.

این هفته از کشور پاکستان با موضوع جامعه و اقتصاد گزارشی را می گذاریم. منبع گزارش سایت بی بی سی است. نویسنده آن "اولا گورین" است.

لینک: http://www.bbc.co.uk/persian/world/2010/07/100714_an_pakistan_poverty.shtml

" فقر در پاکستان فاجعه می‌آفریند.

اولا گورین

بی بی سی نیوز، اسلام آباد

بدهی زندگی مزمل و خانواده‌اش را متلاشی کرد

هر چند روز یک بار، پاکستان بدترین نوع تیترهای خبری را می‌سازد، تیترهایی نظیر بمب گذاری در بازارها و مساجد یا جنگ با طالبان.

اما آن چه معمولا کمتر گزارش می‌شود، زندگی میلیون‌ها پاکستانی ا‌ست که با مشکل دیگری دست به گریبانند، آنها دچار فقر بسیار شدیدی هستند.

همان‌گونه که داستان تکان‌دهنده یک زن پاکستانی نشان می‌دهد، برای بسیاری از آنها، دشواری‌ها بیش از حد تحمل است.

زندگی این زن کوتاه مدت ولی سرشار از سخت کوشی و امید‌های بزرگ بود.

بنیش، دخترچهارده ساله آن قدر مصمم بود که پرستار یا پزشک شود که شب‌ها تا دیروقت درس می‌خواند. زمانی که برق‌ قطع می‌شد ( چیزی که اغلب در پاکستان اتفاق می‌افتد) او از نور یک چراغ قوه برای این کار استفاده می‌کرد.

او همیشه جزء بهترین‌های کلاسش بود. بنیش در دستان پدرش، اکبر جان داد.

اکبر، راننده ریکشا (کالسکه‌) از اهالی لاهور در شرق پاکستان بود. او به بنیش و دو خواهرش سم خوراند و سپس خود نیز مقداری سم بلعید. هنگامی که او به فرزندان بزرگتر خود سم می‌داد، فرزندان کوچک ترش در کنار او در بستر خوابیده بودند.

مزمل، همسر او می‌گوید هنگامی که شوهرش ترتیب کشتن اعضای خانواده را می‌داد، او برای آوردن آب به بیرون رفته بود.

او برای این که زنش را از اتاق بیرون کند، او را دوبار برای خریدن یخ به بیرون فرستاد. زن در بازگشت"کاینات"، دختر هفت‌ساله معلولشان را دید که بیدارشده. شوهرش سعی کرده بود که به او سم بخوراند، اما دخترک با گفتن این که "بوی بد می‌دهد، نمی‌خورمش!" از خوردن سم امتناع کرده بود.

مزمل در حالی که با صدای بلند گریه می‌کرد، ماجرای دیدن آنچه شوهرش قصد انجام آن را داشت، برایم تعریف کرد.

او از شوهرش ‌پرسیده بود چگونه توانسته کودکان خودش را بکشد؟ چطور چنین کار بی رحمانه‌ای از او بر‌آمده بود؟

همسرش در جواب گفته بود: "مسمومشان کردم، برای آنکه اگر ما بمیریم، آنها بدون ما قادر به زندگی نبودند."

او آنگاه از زنش خواسته بود که او نیز سم بخورد. مزمل سم را فرو نداده بود بلکه آنرا به بیرون تف کرده و به همین دلیل از مرگ نجات یافته بود.

در سال‌های اخیر پاکستان میلیاردها دلار تحت عناوین کمک مالی، وام یا تعویق بازپرداخت بدهی‌ها دریافت کرده است. گرسنگان، بدون ترس از عواقب، می‌پرسند این همه پول کجا رفته است؟

فقر نادیدنی

بعد از چند روز بستری بودن در بیمارستان، مزمل اینک در سوگ دختران و شوهرش نشسته است. شوهری که به گفته او مهربان و آرام بود اما فشار اقتصادی و بیماری، لاغرش کرده بود.

او در حالی که اشک می ریزد، می‌گوید: "او هرگز آزارش به کسی نمی‌رسید، او مراقب مان بود و دوستمان داشت. ما هرگز با هم مشاجره‌ای نداشتیم. "

با این وجود او بر سر یک بدهی که آن دو توان پرداختش را نداشتند، با خانواده خود اختلافاتی جدی داشت.

این ماجرا منجر به بروز مشاجراتی با والدین اکبر شده بود که آخرین آن یک روز قبل از مرگ وی اتفاق افتاد. درست بعد از آن مشاجره بود که او به خانه آمد و نیمی از اعضای خانواده خود را کشت.

کل مبلغی که برایش این همه انسان کشته شدند حدود ۶۰ هزار روپیه پاکستان بود، چیزی حدود ۷۰۰ دلار.

فقر پاکستان در مرگ نیز همچون زندگی اغلب نادیدنی ا‌ست. داستان اکبر و خانواده اش به تیتر اول روزنامه‌ها تبدیل شد، اما خودکشی‌هایی که به دلیل فقر صورت می‌گیرند اغلب در صفحات آخر و در حد یک یا دو خط خبر درج می‌شوند. اخیرا یک روزنامه اصلی خبر کشته شدن ۵ نفر را در پنج پاراگرف منتشر کرد.

"خواست خدا"
پروفسور جواد اکرم، دکتری که مزمل را درمان کرد، شاهد حدود ده مورد مسمومیت در روز است. قبلا این تعداد فقط چهار یا پنج مورد بود. او می‌گوید: "قبلا مردم برای خودکشی خود را از ساختمان‌های بلند به پایین پرتاب می‌کردند، اما حالا برای خودکشی از سم استفاده می‌شود زیرا سم بسیار ارزان است."

به گفته پروفسور اکرم، فشار اقتصادی به طور مشخص، یکی از دلایل این خودکشی‌هاست. او می‌گوید اکثر افرادی که خود را می‌کشند فقیرند.

هیندا جیلانی، یکی از حقوق دانان و فعالان حقوق بشر می‌گوید پاکستان بیش از اندازه روی پروژه‌های دفاعی خود هزینه می کند در حالی که برای دفاع از کسانی که نیاز به حمایت و پشتیبانی دارند سهم ناچیزی می‌پردازد.

عده زیادی از مردم در خیابان‌های لاهور در تقلای معاشند

او به من می‌گوید: "علی‌رغم تمام حساسیت و وسواسی که در مورد امنیت داریم، موضوع امنیت انسانی را نادیده گرفته‌ایم. خجالت آور است که ما کشوری دارای زرادخانه اتمی‌هستیم اما از پس سیر کردن مردم خودمان بر نمی‌آییم."

به گفته آمار سازمان ملل، تقریبا نیمی از جمعیت این کشور تنها یک وعده غذای روزانه صرف می‌کنند.

پاکستان در سال‌های اخیر میلیاردها دلار تحت عناوین کمک مالی، وام ویا تعویق مهلت بازپرداخت بدهی‌ها دریافت کرده است. اکنون گرسنگان بدون ترس از عواقب، می‌پرسند این همه پول کجا رفته است؟

احتمالا آنها از بیانات اخیر رهبران سیاسی‌شان چندان خوشنود نیستند. یکی از اعضای پارلمان اخیرا گفته است که این خودکشی‌ها "خواست خداست".

قمر زمان کی‌را، وزیر اطلاعات پاکستان به فقرا توصیه کرده اگر نمی‌توانند از عهده غذا دادن به فرزندانشان برآیند، آنها را به یتیم‌خانه‌ها بسپارند.

مراقبت مستمر

مزمل اکنون می‌تواند از عهده فرزندانی که برایش باقی مانده برآید. بعد از این که داستان او به تیتر اول روزنامه ها تبدیل شد، دولت محلی به او کمکی سخاوتمندانه کرد. او می‌خواهد خانه کوچکی بسازد و کاری دست و پا کند. هزینه‌های پزشکی‌اش پرداخت شده و دکترش می‌گوید او همچنان مورد مراقبت خواهد بود.

ولی او باید بدون شوهری که دوستش داشت و سه دختر بزرگترش زندگی کند. او می‌گوید در روزهای آخر دخترانش به شکل غیرمعمولی به او توجه ‌می‌کردند و از او می‌خواستند که استراحت کند تا آنها کمکش کنند در حالی که آنها معمولا کار زیادی در خانه نمی‌کردند.

او می‌گوید انگار آنها می‌دانستند که به زودی از او گرفته ‌خواهند شد"

چرا این گزارش خوب است؟

-         - تحقیق اساسی برای  فکت های ریز و کار ساز در آن مشهود است؛

-         - سوژه اش ناب و از چشم ها پنهان بوده است؛

-         - انتقادی است؛ از زبان شهروندان{میلیارد ها دالر در کجا مصرف شده است؟}؛

-         - تصویرهای حقیقی گزارش آدم را می دارد که تا آخر گزارش را بخوانیم؛

-         - ریشه های اجتماعی و موانع عقیده ای به خوبی تحلیل شده است (خواست خدا...)؛

-         - توازون در آن مراعات گردیده است؛

-          - لید کوتاه؛ اما جذاب دارد؛

-         - گزارش جامع و جامع نگر است.

 80درصد  مشکلات امروزی بشر؛ افهام و تفهیم نادرست

یاد داشت احسان : به ادامه مطالب قبلی؛ از سایت سوپرژورنالیست؛ اما درمورد مصاحبه.

" منبع خبری سمج (1)

اگر کسی از گفت و گو با شما خودداری می‌کند، به او بگویید که به هر حال خبرتان را خواهید نوشت و ‏علت این که به سراغ او آمده‌اید این است که می‌خواهید خبرتان دقیق‌تر بشود و تا جایی که ممکن است خبرتان ‏منصفانه نوشته شود. برای راضی کردن آنها از خود صبر نشان بدهید و زود تسلیم نشوید. آیا زمان بدی زنگ ‏زده‌اید؟ اگر چنین است بعداً دوباره تماس بگیرید. آن کسی نباشید که اول از همه تسلیم می‌شود.

 محل (2)

به عنوان یک قاعده کلی، تلاش کنید تا با آدم‌ها در محل کارشان مصاحبه کنید آنها در محل کارشان کم‌تر ‏احساس خطر یا تهدید می‌کنند. همچنین در محل کار آدم‌ها می‌توانید جزییات بیشتری را ثبت کنید. به دور و بر نگاه ‏کنید و دنبال رنگ و جزییات باشید: منظره بیرون از پنجره، عکس‌های روی میز، عکسی از روزهای جوانی فرد ‏مصاحبه شونده که با لباس ورزشی کنار دیگر بازیکنان هم سنش در یک استادیوم ایستاده... البته برای مصاحبه با ‏شخصیت‌های معروف مثل هنرپیشه‌ها و خواننده‌ها خانه‌شان می‌تواند محل خوبی برای مصاحبه باشد. یک نکته: ‏وقتی دنبال جزییات می‌گردید به چیزهایی اشاره کنید که به داستان خبری که دارید می‌نویسید مربوط باشد: مثلا ‏اگر درباره یک تاجر موفق می‌نویسید و دفتر کار او در طبقه سی و سوم یک ساختمان مدرن قرار دارد می‌توانید ‏به این موضوع اشاره کنید و ...

درباره مصاحبه: (3)

شما ستاره نیستید ... مگر یک مجری معروف تلویزیونی باشید و شهرت‌تان بیشتر از کسی باشد که دارید با ‏او مصاحبه می‌کنید. پس سعی کنید در حین مصاحبه قدری عقب بنشینید و اجازه بدهید مصاحبه شونده کانون توجه ‏باشد. معنای این حرف این است که اجازه ندهید سؤوالات‌تان تبدیل به بیانیه‌هیا محکوم‌کننده باشد یا این که بخواهید ‏دانش خودتان را به رخ بکشید؛ این تاکتیک‌ها بیشتر از آن که نور تولید کنند گرما تولید می‌کنند. مصاحبه شونده را ‏مورد تمسخر قرار ندهید، همچنین او را تحریک نکنید تا احساساتش بالا بگیرد. سخت‌ترین سؤوال‌ها را بپرسید اما ‏با ادب و نزاکت.

درباره مصاحبه: (4)

توضیح این قضیه به نظر لازم نمی‌رسد. اما به هرحال در یک مصاحبه جواب‌ها از سؤوال‌ها مهم‌تر هستند. ‏یک تکنیکی پیاده کنید که باعث بشود تا از پیروی کورکورانه فهرست سؤوال‌هایی که از قبل آماده کرده‌اید ‏بپرهیزید و اجازه بدهید مصاحبه با توجه به جواب‌ها جریان خود را طی کند به این ترتیب ممکن است به جاهای ‏خوبی برسید که انتظارش را نداشته‌اید.

درباره مصاحبه: (5)

این راهنمایی از جانب فرانسوآ رَیت برگر، یکی از خبرنگارهای برجسته پیشین رویترز است که حالا جزو ‏معلم‌های رویترز شده است: «آخرین سؤوال من در یک مصاحبه این است: "حرف دیگری دارید که بخواهید ‏بزنید؟" بعضی اوقات آن چیزی که مصاحبه شونده بیشتر از همه دوست داشته درباره‌اش صحبت کند اصلا ‏فرصت بیانش به میان نیامده است.

درباره مصاحبه: (6)

سعی کنید دو تا سؤوال را یک جا نپرسید. مصاحبه شوندگانی که زرنگ باشند آن سؤوالی را که دوست دارند ‏اول جواب می‌دهند و سؤوال دیگری را که به ضررشان است بی پاسخ رها می‌کنند. اگر در یک کنفرانس خبری ‏دیدید چنین اتفاقی رخ داد و سؤوالی بی پاسخ ماند هیچ اشکالی ندارد که شما دوباره همان سؤوال را بپرسید.

درباره مصاحبه: (7)‏ و پایان

فکر کنید، فکر کنید و فکر کنید. قبل از این که مصاحبه شروع بشود، وقتی در راه هستید، درباره موضوع ‏مصاحبه و فرد مصاحبه شونده فکر کنید. باید قبل از این که مصاحبه آغاز بشود به اندازه کافی درباره مصاحبه ‏شونده و موضوع مصاحبه تحقیق کرده باشید. بعد از تحقیقات اولیه، با این فکر مصاحبه را آغاز کنید که چه طور ‏می‌توانید بازی را به بهترین نحو انجام بدهید.

مثلا یک سری سؤوال سخت در ابتدا (البته حواستان باشد که بنا به ‏موقعیت ممکن است بهتر باشد که استراتژی خود را تغییر بدهید) و پس از مصاحبه گوشه خلوتی پیدا کنید و تا ‏هنوز حافظه‌تان تازه است یادداشت‌هایتان را بسط بدهید و متن مصاحبه را پیاده کنید."

پوسترهای شهر من(3)               

درمحله ای ما کمتر پوسترهای برادران تاجک خود نمایی می کنند. کاغذهای که شعار"جهاد"،"مقاومت"،"جهاد ومقاومت"،"اسلام راستین"،" اعتماد" را بار دارد. چهار راهی دهن باغ میزبان تابلوهای دوطولی و تک عرضی است. یکی از کاندیدان می پرسد:" آیا برمن اعتماد می کنید؟" گفتم: "نه، بابا، آزموده را آزمودن خطاست."

آن طرفتر پوستر قوماندانی آویزان است که یاد آور مقاومت شمال است و شجاعت پوسترچی. من که ترسو استم، ماندم که با این یکی چی کنم. به یاد سالهای اوایل کرزی افتادم که عده ای مدعی خون بهای شهدای دوران مقاومت بودند.  خودتان می دانید که مدعی الیه ملت اند که "باید" پاس بدارند و چشم پت امتیاز بدهند. به همین خاطر عده ای از پوسترها می خواهند که با توجه به سابقه درخشان(!) به صاحبش رای بدهند.

 رسیدم به کارته پروان. پوستری می گوید که اگر می خواهید جامعه را بسازید، از فکر جوان آغاز کنید. بیایید به جوان رای بدهید. تیپ سنتی ها نیز پوستر افراشته اند. آنها می گویند که تخم بدعت های مذهبی را می خشکانند و مظاهر اندیشه های غیر اسلامی را با سنت های اصل نبوی تعویض خواهند کرد. برخی دیگر برای بازسازی کشور و احیای وحدت ملی گام فراختر گذاشته اند .(متوجه خیشتک شان هم استند؟) تلاش برای تامین عدالت اجتماعی نیز در برخی از داعیه نامه ها موج می زند. پوسترحفیظ منصور را در کوچه مرغها دیدم. او بارها کرزی را به "ناخوانده امضا کردن" متهم کرده است. منصور در دور اول انتخابات گفت پارلمانی انتخاب کنید که اگر رییس جمهور شیطان هم باشد، کاری نتواند. باد حوادث  ابرهای تبلیغاتی را برد. اما گویی- تاکنون آب ز آب تکان نخورده است. به همین خاطر حفیظ منصور می خواهد به پارلمان رفته و از اشتباهات گذشته جلوگیری کند. پوسترش به ما می گفت که حفیظ منصور را انتخاب کنیم که "اشتباه ناپذیر"است.

دیر شده بود. با شجاعت و غرور جهادی از خیر تبلیغات جهاد و مقاومت گذشته و خود را به کلاس درس رساندم تا درآینده مصدر خدمت در جمع آوری رای برای خودم- گردم.

فی امان الله الی کاندیدا شدنم.

حاکی از تابلو گشتی هایم (2)

درنامه قبلی پوستر پالی را تا دم پرچال نانوایی رساندیم. دم پرچال ادم رویده بود. یک پوستر با قواره رنگ پریده روی شیشه نانوایی سخت و لجوج  به مردم می دید. او باید از شایستگی و لیاقت اجمل حمکنی (سمکنی) د حاجی ... زوی (پسر) به عنوان بهترین کاندیدا تبلیغ می کرد. اگر قرار شود که اجمل به پارلمان برود، برای عملی کردن قوانین اسلام، احیا ارزشی های فرهنگی افغانی و برابری اقوام، تصیحیح قوانین به نفع غریبان جامعه... "تلاش های همه جانبه" را "مبذول" خواهد داشت. اجمل، قسم به شمله بلند دستارت که خیال باطل بافته ای! از خود پرسیدم، که  اجمل به پارلمان می رود  یا پدرش؟ ذکر نام پدر که – صرف حاجی، ریش سفید و بلند بروت است- چه  درد اجمل را دوا می کند؟ گویی نشینده اند که بنده انتخابات آزاد، قانونی و شفاف باشنی، باید " ترک نصب" کن کاندید.

شاید این کار منطق مختص به خودش را داشته باشد. ممکن من عمق بافت های جامعه را ندانم. شاید اجمل فکر کرده که  مردم با توجه به سابقه پدرش، به او- هم- رای می دهد.

حسرت و خنده غافلگیرم کردند. به یاد پدرم افتادم که کاش حاجی و رییس قوم می بود تا امروز می گفتم"من آنم که رستم بود پهلوان!" خوب است که ما مصداق شعر پایینی قرار نگرفته ایم:

خورم حورحک (سورسک) خیال د حلوا کوم، ترکومه

وطن خرحوم( خرسوم) فخر تر بابا کوم تر کومه

 پوستر به پوستر با نان داغ طرف خانه روان شدم. اکثر پوسترهای پشتو را تا خانه خواندم. احیا سنت اسلامی، ارزش های افغانی، حفظ هویت اسلامی و افغانی، معلوم کردن سرنوشت قوای خارجی در افغانستان، آبادی، تعهد، مسوولیت و خدمت به مردم، از سرو قواره پوسترها می بارید.

فکر کنید با چنین اندیشه، وکیل صاحبان چگونه قانون خواهند ساخت؟ مگر نظام کنونی افغانستان، مبتنی بر ارزشهای اسلامی نیست؟ ما ارزشهای اسلامی مان را نداریم؟ آیا وکیل پارلمان سرکها و بندها را می سازد، یا قانون گذاراست؟ اگر کسی – حداقل- وظایف پارلمان (دربین ولسی جرگه) را نمی داند، چطور یک سر وگردن از مردم عادی بلند درو کرده بوده و قانون گذاری  می کند؟

چیزی جالب دیگر قواره عوض کردن این پوستروانان بود. عین کاندیدا در یک جای دستار شمله دار، جای دیگر با کلاه قره قل، سومی بدون کلاه و چهارمی با ریش و پنجمی را با کروات عکس گرفته است. آیا این از ابشخور کثرت گرایی مد آب می خورد یا می خواهند به سور و لی طبقات مختلف جامعه خود را عیار کند؟ نفهمیدم، این چی سری است که بر گرد قمر می بینم؟

نوت: متعصان محترم، منظوراز ذکر شعر پشتو، ملامتی پشتو زبانان نیست.گرنه ما کاندیدان بسیار عالم و قابل قدر پشتو زبان هم داریم.

خوب این بود گزارش از وضعیت کاندیدان پشتو زبان. نامه بعدی را به جان برادران تاجک می زنیم و بعدی اش نوبت ایکه های ازبک تبار است.


یادی از کهنه های کار ساز!

یاد داشت: این راهنمایی، بخشی از راهنما روزنا مه نگاران رویترز است. من آن را از سایت "سوپرژورنالیست" گرفته و با امانت اینجا نقل می کنم.

یادآوری اصول ماندگار: قواعد طلایی (1)

ممکن است وارد عصر جدید روزنامه‌نگاری شده باشیم، اما بسیاری از قواعد قدیمی همچنان طلایی مانده‌اند. ‏پس بد نیست نگاهی به آنها بیندازیم. برای شروع یادمان باشد هنوز هم باید به چه کسی، چه چیزی، کجا و کی پاسخ بدهیم و حتی پاسخی جامع‌تر ‏برای «چرایی» داشته باشیم، به خصوص در زمانه‌ای که همه چیز پیچیده‌تر شده است. حواسمان باشد که خبری ‏که می‌نویسیم به سؤوالهای مهم پاسخ بدهد. این قانون هم هنوز اعتبار دارد که جای جالب‌ترین مهم‌ترین بخش خبر ‏بالای خبر است، نه این که در یک جایی آن پایین مدفون شده باشد. از خودتان بپرسید: آیا بهترین بخش خبر را آن ‏پایین چال کرده‌ام؟ آیا واقعا می‌توان مطمئن بود که خواننده‌ها تا ته خبر را خواهند خواند؟

یادآوری اصول ماندگار: فریاد از داخل اتوبوس (2)

هنوز هم باید صاف و پوست کنده بروید سر اصل مطلب (دارم درباره یک خبر سخت صحبت می‌کنم، نه ‏گزارش) جرج شورت که بسیاری عقیده دارند بهترین معلم رویترز بوده، می‌گفت، «فرض کنید در اتوبوسی ‏نشسته‌اید و باید سریع سرتان را از پنجره بیرون کنید و خبر مهمی را سر دوستان که در پیاده ایستاده فریاد ‏بزنید.» این طور فکر کردن ذهن را متمرکز می‌کند. از خودتان بپرسید آن چیزی که در خبرتان بی‌نهایت مهم است ‏و کنه و ذات خبرتان را تشکیل می‌دهد چیست؟ آیا آن را در لید آورده‌ام؟ یا لای یک عالمه کلمه و عبارت‌های جور ‏را جور پیچیده‌ام؟

یادآوری اصول ماندگار: یک بار هیچ گاه کافی نیست (3)

هیچ‌گاه و باز هم تاکید می‌کنم هیچ‌گاه خبرتان را بی آن که یک بار آخر از سر تا ته ویرایشش نکرده باشید رد ‏نکنید. خیلی از موقع‌ها یک چیزی توی آن خبر هست که به چشم می‌آید و باید تغییرش بدهید: اطلاعات اشتباه، ‏اعداد و ارقامی که وقتی جمع می‌شوند باهم نمی‌خوانند. اسامی افرا که اشتباه نوشته شده‌اند یا ساختار بد خبر. ‏اشتباهاهتان را به دیگران نسپرید تا آنها آنرا اصلاح کنند.

یادآوری اصول ماندگار: این یعنی چی؟ (4)

هیچ‌گاه چیزی را که خودتان نمی‌فهمید ننویسید. اگر شما نمی‌توانید از آن سر در بیاورید انتظار نداشته باشید ‏خواننده‌ها هم چیزی بفهمند و مطمئن باشید همه تقصیرها بر گردن شما خواهد بود. همیشه عبارات تخصصی ‏‏(‏Jargon‏) و علیی را طوری ترجمه کنید تا برای خواننده متوسط قابل فهم باشند و هر وقت کسی به شما چیزی ‏می‌گوید که متوجه نمی‌شوید سؤوال کنید – اگر چه ممکن است احمق به نظر برسید.

یادآوری اصول ماندگار: حوصله خوانندگان را سر نبرید (5) این یک «گناه» است که حوصله خوانندگانتان را سر ببرید. با موجزنویسی و شفاف‌نویسی از گناه پرهیز ‏کنید. همیشه به دنبال راهی باشید تا به خبرتان خلق و جوی انسانی ببخشید. پیشینه را لا به لای خبر بریزد. همان ‏طور که آدم‌ها وقتی حرف می‌زنند در لا به لای صحبت‌هایشان به پیشینه اشاره می‌کنند. اعداد و ارقام را حتی ‏می‌توانید در یک باکس جداگانه در کنار خبرتان منتشر کنید تا جلوی روان بودن خبر را نگیرید. تصویری فکر ‏کنید – یک تصویر خوب می‌تواند جایگزینی برای صدها کلمه توضیحات مثلا برای این باشد که یک چیزی چه ‏طور کار می‌کند.

یادآوری اصول ماندگار: این خبر تا اینجای کار ... (6 و پایان)

هیچ گاه این تصور را به خود راه ندهید که مخاطب به روز است و با آخرین تحولات مربوط به خبری که ‏می‌نویسید آشنا است – حتی زمانی که آن خبر تیتر یک روزنامه‌ها در سراسر جهان است. وظیفه شما این است که ‏آخرین تحولات را در قالبی بنویسید که افرادی که برای اولین بار با این خبر برخورد کرده‌اند (یا حافظه کوتاه مدت ‏دارند) یک تصویر کلی به دست بیاورند که قبلا چه اتفاقی افتاده است. اما یادتان باشد: پیشینه‌ای که در لابه لای ‏خبر بافته شده باشد یا در قالب یک وقایع شمار در جدولی کنار خبر منتشر شده باشد خیلی راحت‌تر از یک تکه ‏بزرگ پیشینه هضم می‌شود که جلوی جریان خبر را بگیرد.

یمن بهشت خرابکاران جهادی است؟

فرانک گاردنر

تحلیلگر مسایل امنیتی بی بی سی

یمن، به عنوان فقیرترین کشور خاورمیانه با مشکلات متعددی روبروست، ‌مشکلاتی نظیر داشتن استانی ناآرام که خانه ‌و مامن القاعده در شبه‌جزیره عربستان است. اما یک کارزار نظامی مورد حمایت ایالات متحده علیه ستیزه‌جویان می‌تواند اوضاع را بدتر از پیش کند.

محمد طه مصطفی، سفیر یمن، مردی ریزاندام و خوش برخورد، در کنفرانسی که اخیرا در لندن برگزار شد، ناراحت به نظر می‌رسید.

مصیبت‌های وارده بر یمن، کشورش را آشکارا از پا درمی‌آورد؛ مصیبت‌هایی نظیر ته ‌کشیدن منابع نفتی ،‌بیکاری فزاینده، داشتن پایتختی که به زودی اولین پایتخت بی‌آب دنیا می شود، طغیان و ناآرامی رو به رشد در شمال، جنبشی جدایی طلب در جنوب و تازه‌تر از همه، پایگاهی رو به گسترش برای القاعده در سرزمین‌های قبیله‌نشین بین شمال و جنوب.

زمانی که نوبت سخن گفتن به او فرا رسید، خطاب به حضار گفت: "به ما کمک کنید، بیایید و در کشور ما سرمایه‌گذاری کنید، ما پروژه‌های متعددی داریم."

می‌توانستم سفیر کویت را ببینم که دستش را ‌به علامت مخالفت تکان می‌دهد. او توضیح داد که کشورش هرگز نمی‌تواند یمن را برای محکوم نکردن حمله سال ۱۹۹۰ صدام حسین به کویت ببخشد.

یکی از دوستان روزنامه‌نگارم در گوشم نجوا کرد: "آه، شما را به خدا بس کنید؛ آنها باید این موضوع را فراموش کنند، داستان مربوط به ۲۰ سال پیش است."

اما ظاهرا در خاورمیانه خاطرات به سختی فراموش می‌شوند. دیپلمات‌های عرب در ملاقات‌های خصوصی اذعان می‌کنند که تا زمانی که علی عبدالله صالح به عنوان افسری که به ریاست‌جمهوری رسیده، در راس قدرت است، یمن هرگز به صورت کامل توسط همسایگان ثروتمند عرب خویش در خلیج فارس پذیرفته‌ نخواهد شد.

تهدید رو به افزایش

در پی حمله به ساختمان فرماندهی نیروهای امنیتی در صنعا، تعداد زیادی از پیکارجویان از زندان گریختند

اما یمن مایه نگرانی این کشورها شده است و این نگرانی چندان بی‌جا نیست.

چند روز پیش، در شهر بندری عدن بر کناره شرجی اقیانوس هند، درست پس از طلوع آفتاب، خودرویی حامل چهار مرد مسلح به مسلسل و آرپی‌جی متوقف شد. آنها با تیراندازی و انفجار در عرض چند ساعت راه خود را به مقر فرماندهی نیروهای امنیتی دولت در منطقه جنوب باز کرده و افسرانی را که در حال اجرای مراسم صبحگاهی و برافراشتن پرچم بودند، غافلگیر کردند.

هفت افسر، یک نظافت‌چی زن به همراه دو زن دیگر و یک کودک در این عملیات کشته شدند و حمله کنندگان به همراه ستیزه‌جویانی که از زندان آزاد کرده بودند، فرار کردند.

همه بلافاصله انگشت اتهام را به سمت القاعده گرفتند.

نیروهای "القاعده شبه جزیره عربستان" پس از تولد تازه و سازماندهی مجدد در ژانویه سال گذشته تبدیل به یک تهدید روبه رشد برای دولت یمن و سایر کشورهای منطقه شده‌اند.

در ماه اوت سال گذشته این نیروها یک بمب‌گذار انتحاری به عربستان سعودی فرستادند. این بمب‌گذار با تظاهر به تسلیم شدن توانست به اتاقی راه یابد که شاهزاده سعودی مسئول مبارزه با تروریسم در آن حضور داشت و در آن جا مواد منفجره‌ای را که در لباس پنهان کرده بود، منفجر ساخت.

او در این حادثه تنها کسی بود که جان باخت اما روسایش قول دادند که افراد دیگری را اعزام کنند. در ماه دسامبر آنها عمر فاروق عبدالمطلب را به دیترویت فرستادند، که آن قدر مواد منفجره در لباسش جاسازی کرده بود که در صورت عمل کردن باعث سقوط هواپیما می‌شد.

و ناگهان یمن مهم شد.

القاعده شبه جزیره عربستان

-
در ژانویه سال ۲۰۰۹ از ادغام القاعده عربستان سعودی و یمن بوجود آمد.
-
در شرق یمن مستقر است.
-
رهبری آن را ناصر الوهایشی، دستیار یمنی سابق اسامه بن‌لادن به عهد دارد.
-
معاون فرماندهی آن به عهده سعید الشهیری است، او اهل عربستان سعودی است و سابقا در گوانتانامو زندانی بود.
-
هدف آن سرنگونی خاندان سلطنت سعودی و حکومت یمن و تاسیس یک خلافت اسلامی ‌است.
-
با بمب‌گذاری‌های ریاض در سال ۲۰۰۳ و حمله به سفارت ایالات متحده در صنعا اعلام موجودیت کرد.
-
متهم به اقدام به بمب‌گذاری در هواپیمای مسافربری آمریکایی در دسامبر سال ۲۰۰۹ است.

القاعده یمن چه کسانی هستند و آیا موفق شده‌اند برای خودشان پایگاهی بسازند؟

القاعده شاخه شبه جزیره عرب گروهی نه چندان بزرگ است و به احتمال زیاد شامل چند صد نفر عضو جان‌ برکف می‌شود که اکثرا اهل عربستان سعودی و یا یمن هستند.

برخی از این افراد پس از سالها حبس در خلیج گوانتانامو با تظاهر به ترک خشونت آزاد شده ‌و آن‌گاه پنهانی از مرز عربستان سعودی وارد یمن شده‌اند.

بعضی دیگر در سال ۲۰۰۶ با فراری بزرگ از یک زندان یمنی گریخته‌اند. امروزه آنها را می‌توان در مارب که یک استان قبیله‌نشین ناآرام در شرق پایتخت است، یافت.

بار اول در سال ۱۹۸۵ هنگامی که به این ناحیه رفتم، از شدت ماهیت خشن و بی‌قانون این منطقه متعجب شدم.

راننده ما با یک تپانچه پر بر روی داشبورد ماشین رانندگی می‌کرد. او در همان حال که فرمان را می‌چرخاند، موهایش را شانه می‌زد و برگ‌های مخدر "قات" را می‌جوید.

سال ها بعد، در سال ۲۰۰۲ من به فرماندار استان مارب گفتم که دولت‌های غربی مشکوک به این هستند که استانش مامن و پناهگاه رهبران القاعده است.

او با لبخندی پاسخ داد: "بعید می دانم، ما بر اوضاع کنترل کامل داریم."

ولی چند روز بعد، هنگامی که با اسکورتی از قبیله نشینان مورد اطمینان از یک دره دورافتاده می‌گذشتم، شواهدی را یافتم که نشان از تاکتیک‌های نظامی ناپخته دولت داشتند، روش هایی که قبیله نشینان را به جمعی شورشی تبدیل می‌کرد.

آن روز کشاورزی پیر قطعه‌ای از دم یک موشک منفجر نشده را به من نشان داد و گفت که نیروی‌هوایی یمن در تعقیب پیکارجویان، آن موشک را به دیوار گلی خانه‌اش شلیک کرده است. حالا، هشت سال بعد از آن روز، مشابه آن اتفاق در حال تکرار است.

در یمن، قبایل وقع چندانی به نیروهای القاعده نمی‌گذارند اما از سوی دیگر آنها به دولت‌شان هم چندان علاقه‌ای ندارند

دولت یمن توسط واشنگتن مجبور به مشارکت در کارزاری جدی برای حذف و یا حداقل زمین‌گیر کردن نیروهای القاعده در درون مرزهایش شده است.

حملات هواپیماهای بدون سرنشین سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) از سرگرفته شده، حملاتی که عمدتا تنها باعث ایجاد مشکل برای ساکنان عادی یمن است. تانک‌ها و توپخانه دولت یمن، خانه‌هایی را که مشکوک به پناه دادن به پیکارجویان هستند با خاک یکسان می‌کنند.

ماه گذشته، یک حمله هوایی به شدت از هدف خود منحرف شد و باعث مرگ جانشین فرماندار استان مارب و محافظانش شد. او همان کسی بود که قبیله‌ها را به دوری گزیدن از القاعده فرا می‌خواند.

این حملات با واکنشی سخت و خشمگینانه مواجه شد. قبیله‌نشینان لوله‌های نفت خام را منفجر و دکل‌های برق را تخریب کردند. رئیس‌جمهور یمن مجبور به صدور فرمانی برای انجام تحقیقات رسمی در این باره شد.

واقعیت آن است که در یمن، قبایل وقع چندانی به نیروهای القاعده نمی‌گذارند اما از سوی دیگر آنها به دولت‌شان هم چندان علاقه‌ای ندارند و آنرا به فساد و سوء مدیریت متهم می‌کنند، اتهامی که برای آن شواهدی نیز وجود دارد.

با وجود این، شرایط رو به وخامت، واشنگتن از آن واهمه دارد که یمن به سادگی تبدیل به بهشت خرابکاران شده و میزبان اردوگاه‌های آموزشی نیروهای جهادی القاعده گردد. به همین دلیل است که حملات هوایی و کارزار بی‌سابقه نظامی علیه نیروهای جهادی ادامه دارد.

در مقابل، انتشار شایعاتی مبنی بر کشته‌شدن یمنی‌ها به دستور آمریکا، قبایل را خشمناک کرده و این کار را برای القاعده در استخدام، آموزش و پنهان کردن نیروهایش در این بیابان بی آب و علف تسهیل می‌کند.

 یاد داشت احسان: این نوشته معجونی از خبر، گزارش، تحلیل و خاطرات دیروزی و امروزی "فرانگ گاردنر"است. باتوجه به اهمیت نوشته ما آن را از سایت خبری بی بی سی با حذف عکس، نقل می کنیم.

ارتباطات عامه ( بحث جدید در نماد)

یاد داشت احسان : همه عامیم، و همه جز عام. ما بر رابطه های  سیال ارتباطات موج سواری می کنیم و درنهایت رابط های خوب با بد هستیم. اینها مولفه های اند که باید عام زیست، ارتباطات عام داشت و ارتباطات عامه را دانست. پس گفتم بهتر درکنار مسایل روزنامه نگاری، بحث های ارتباطات عامه را –هم- تعقیب کنیم. بنابرین دست به کار شدیم.

مقداری مواد انگلیسی تهیه کرده ایم. آماده و دم بخت ترجمه است. ازاین به بعد هفته یک مقاله را ترجمه و نشر می کنیم. اگه مترجم یا نویسنده ای در بخش ارتباطات می خواهد کمک کند، قدمشان روی چشمان.

حاکی از تابلو گشتی هایم (1)

این روزها کابل افزایش دما و تبلیغات بی امان انتخابات پارلمانی را تجربه می کند. ترافیک سنگین، جاده های تنگ و خاک بادهای بعد ظهری با شعارهای کاندیدان شهر جالبتر کرده است. نامه  ای این هفته را از پل سوخته غرب شهر می نویسم. قصد می کنم تا خانه قدم زنان پوسترهای کاندیداتوران را بررسی کنم. با چشمان زل زده پوستر به پوستر پیش به سوی منزل. تا خانه پوسترهای عجیب دیدم و نکاتی عجیبتر.

کاندیدانی را می بینم که، حاجی، ملا، حجه السلام، شیخ، صوفی مشرب اند تا ماستر، دوکتور، محقق، سناتور یا استاد. قواره های بی روحی را  می بینم که قبل از همه " آمر"، "مجاهد" و "فرمانده" اند. حرکات بدنی کاندیدان از سه چهار نوع  آنسوتر نمی رود: دست تکان داده اند، پنجه قلاب کرده اند، با انگشت ملامت/ شهادت اشاره دارند یا پشت ماسک های خندان، پنهان شده اند. آن یکی با لباس نظامی است و این، دستاری گرد سرتهی پیچ داده است. سومی نکتایی دار و چهارمی با عینک روشفنکری وغرق در تفکر. پنجمی ها ریش دارانی اند که با چپه تراشان در جدال تنگا تنگ و انفعالات سیاسی - انتخاباتی می باشند. چون دوران بچه گی که روی تعداد تصاویری صفحات جفت و تاق کتاب مسابقه می دادیم، عمل نکردم. رفتم، ببینم کاندیدان چه ارمغانی برای این ملت دارند.

گوشه دست راست میدان عبدالعلی مزاری برشانه برج برق، پوستری، ما "غافلان" را از کانداتوری"حاجی سخیداد "غافل" خبر دار می کند. او خود را "کاندیدای مستقل" معرفی کرده است. اما درگوشه راست، عکس او و مزاری در منطقه جنگ زده افشار کابل، حکایت دیگر دارد. قدیما می گفتند، "دروغگو تا خانه اش." حالا حاجی تا خانه اش (پارلمان!) برسد، به حزب وحدت اسلامی نسبت داده شد. گفتم یا این مرد به معنی واقعی "غافل" است  یا می خواهد ما غافلان را "غافلگیر" کند. ازصغرا و کبرا کردن خسته شدم. غافلانه خود را به کوچه حسن چپ زدم. رفتم سراغ شعارهای انتخاباتی این مرد.

شعاراو این است:"من شعار نمی دهم، من عمل می کنم." سه روز قبل در یکی از پوسترهای او نوشته بود:" شعار بس است." با هزاران تاب و تحمل خنده ام گرفت. ازعکسش پرسیدم چرا اول خودت پوستر می پراکنی؟ دریکی از پوسترهای دیگرش نوشته بود:" ما قانون می خواهیم. قانونی که برهمه یکسان تطبیق گردد. قانونی که به نفع ما نیز باشد." اگردر حال وهوای من بودید می فهمیدید که منظور از "ما"، گروه اتنیکی"هزاره ها" ی افغانستان می باشد. مانده بودم که اگر حاجی صاحب با "ما گرایی" رای بیاورد و پارلمان برود، آیا قوانین را نیز برای دو شهروند" ما" و "دیگران" می سازد؟ از کجا که او از قانون سر در آورد. دلبستگی هایم با مرور پوسترهای بیشتر، شدید می شد. پوستر دومی از یک انجنیر بود. سومی از فارغ دوازدهم و چهارمی... ناگهان هم اطاقی ام زنگ زد که باید نان خشک از نانوایی سر کوچه بخرم. این بود که شیرازه پوسترپالی از هم پاشید.

برای امروز، همین، مشت نمونه ی خروار و غافل، نمونه ی بقیه باشد. روزهای بعدی با اندیشه های ملت سازانه و مصلحانه کاندیدان سایر اقوام نیز آشنا می شوید (از آب گرم تا قورتش!)    

توصیه های خبرنگارهای کهنه کار رویترز

یاد داشت: سایت "سوپرژورنالیست" راهنمایی از رویترز را برای روزنامه نگاران تازه کار نشر کرده است. ما -هم- نابر اهمیت نکات این راهنمایی،خواستیم آن را در چند قسمت نشر کنیم. شروع از نوشته زیر (برخ نخست.) 

معرفی

بنیاد رویترز، در قالب توصیه های آموزشی که بیشترشان از یک پاراگراف فراتر نمی روند، بعضی از نکته ها را که خبرنگارها باید در کار خود رعایت کنند گردآورده است. بعضی از این نکته ها تاکیدی بر همان اصول کلاسیک و اولیه خبرنویسی هستند. مثل پاسخ به چه کسی، چه چیزی، کی و کجا در لید. برخی دیگرشان از اصولی می گویند که این روزها باب شده. مثلا در هم بافتن پیشینه در لابه لای خبر و یافتن پاسخ دقیق برای چرایی خبر. بعضی دیگر فوت و فن هایی را در اختیار می گذارند تا کار روزمره مان را بهتر انجام بدهیم. مثل این که چه طور تعداد آدم ها را در یک تظاهرات تخمین بزنیم یا فرض کردن و حدس زندن را کنار بگذاریم و همه چیز را دوباره و سه باره چک کنیم.

بگذاریم مردم هم صحبت کنند ... (1)

پاول هولمز، یکی از سردبیران ارشد رویترز، به تازگی یک کتابچه راهنمای داخلی‌ برای خبرنگاران ‏رویترز تدوین کرده که توصیه‌هایی است درباره گفت‌وگوهای خیابانی. به گفت و گوهای خیابانی اغلب ‏vox_pops‏ گفته می‌شود. (لاتین: ‏Vox_Populi‏ – یا صدای مردم) در اینجا برخی از این توصیه‌ها را آورده‌ایم:

- نام آدم‌ها را کامل بیاورید و تا جایی که ممکن است جزییات بدهید – این روزها دیگر زیاد قابل قبول نیست که ‏به شکل کلیشه‌ای به آدم‌ها نگاه کنیم و مثلاً بنویسیم: "محمد راننده تاکسی" یا فرانسوآی نانوا." اگر آدم‌ها نام ‏کامل‌شان را به شما نمی‌دهند به سراغ آدم‌های دیگر بروید. در وضعیت‌های نادری که مردم از صحبت کردن ‏واهمه دارند، در خبری که می‌نویسید توضیح بدهید چرا مایل نیستند نام‌شان فاش بشود. مثلاً: "یک دانشجو که به ‏خاطر شرایط فعلی برخورد با دانشجوها نخواست نامش فاش شود، ..." هرگز نامی از خود اختراع نکنید یا بر سر ‏استفاده از یک نام مستعار یا جعلی با آن‌ها توافق نکنید. این کار – حتی اگر در خبرتان توضیح بدهید که اسامی ‏ساختگی است، به هر حال یعنی جعل کردن و خبر من در آوردی نوشتن و ممکن است باعث شود اعتبارتان را از ‏دست بدهید.

بگذاریم مردم هم صحبت کنند ... (2)

- اگر نام پنج نفر را در خبرتان می‌آورید حتما لااقل با ده نفر صحبت کنید. به این ترتیب حس دقیق‌تری نسبت ‏به نظرات مردم پیدا می‌کنید و می‌توانید تعادل را بهتر رعایت کنید. همچنین در خبری که می‌نویسید بگویید با ‏حدوداً چند نفر صحبت کرده‌اید. مثلاً: ورا اشمیت، یک معلم تاریخ 23 ساله از شهر ارفورت، آلمان یکی از ده ‏نفری بود که با ما صحبت کرد.

- نقل قول‌ها را دستکاری نکنید. نقل قول را می‌توانید به لحاظ زبانی و گرامر تا اندازه‌ای تصحیح کنید اما ‏نباید آن‌ها را تبدیل به چیزی بکنید که از زبان آن دسته جمعیتی که انتخاب کرده‌اید دور باشد. اگر با یک کارگر ‏صحبت کرده‌اید نباید جملات را طوری اصلاح کنید که انگار با یک ادیب صحبت کرده‌ بودید.‏

بگذاریم مردم هم صحبت کنند ... (3)

 در نوشتن گزارش‌های خیابانی (‏Man-in-street pieces‏) حواستان باشد حرف‌های آدم‌ها را جمع نبندید. ‏آدم‌هایی که ما با آن‌ها صحبت می‌کنیم تقریبا هیچ‌گاه یک گروه جمعیتی مثلاً یک کشور کامل، طبقه اجتماعی، ‏مذهب، یک قوم، یک سازمان یا هر چیز دیگری را نمایندگی نمی‌کنند. جمع‌بندی‌های ذهنی خود یا این نقل قول‌ها ‏را با آمارها و نظرسنجی‌ها یا نتایج انتخابات همراه کنید تا قوی بشوند. در ضمن، حواستان به نقل قول کردن از ‏اقلیت‌ها باشد به خصوص وقتی قضیه سیاسی می‌شود.

بگذاریم مردم هم صحبت کنند ... (4)

برای شما گزارش‌گرهای تلویزیون و عکاس‌های خبری: یک گزارش خیابانی خوب تشنه تصویر است، به ‏خصوص وقتی به سراغ فرد فرد آدم‌ها می‌رود. در تلویزیون کم و بیش گزارش‌های خیابانی دیده می‌شود که هدف ‏آن روایت خبر است. آدم‌هایی که با آن‌ها صحبت می کنید همچنین می‌توانند برای روزنامه‌ها و نشریات چاپی کلی ‏رنگ و جزییات و نقل قول به همراه بیاورند. اگر چه این تکنیک که اول روی یک فرد خاص متمرکز بشوید و بعد ‏دایره تمرکزتان را باز کنید و به سراغ نظرات دیگر بروید اغلب کار می‌کند، اما همین تکنیک اگر زیاد به کار ‏گرفته شود کارکردش ضعیف می‌شود.

بگذارید مردم هم صحبت کنند ... (5 و پایان)

آخرین نکته این که: مواظب دوست‌داشتنی‌ها   باشید! برخی آدم‌ها درباره هر چیزی نظر می‌دهند ‏و ممکن است وسوسه بشوید و سر هر مسئله‌ای به سراغ آن‌ها بروید. یکی از مردم امریکا به این خاطر مشهور ‏است که بیشترین تعداد مراجعه از سوی خبرنگارها را دارد و گفته می‌شود یکی از خبرگزاری‌های امریکایی ‏خبرنگارهایش را منع کرده که نقل قولی از آن شخص منتشر کنند.

 

فصل و  وصل

لباس، مو، رفتار، سمت حرکت موترها، بی تفاوتی ها آدما واداشت که راه عابران کور و جور، لنگ، کل، کچل و سالم را برای سه دقیقه ببندم.

عمق کالبد دختران را می کاوم. زنان چادری های سیاه و کشال یا برقع پوش به بازار آمده اند. مانتو پوشان و قربانیان مد لباس پریتی زینتا هم دل می ربایند. به عصر طلایی ریش، بروت و فریاد سکوت آنروزهای کابل افتادم. پشت حدقه هایم پس لرزه های خواب وخسته گی بل بل می کنند. عنبیه به این "خربزه بازار" زل زده است. تصاویر می آمدند و رنگ ها محو یکدیگر می شوند.

تصویردختر دوازده سیزده ساله ای و زن برقع پوش نزدیک و نزدیک آمدند تا کاسه چشمانم. یاد مان باشد که نامردها کفش هایشان را هم درنیاورده بودند!  لبه های دامن دختر، چون کاسه برگهای چملک و آفتاب خورده ای بی حال لم لم می شدند. شاید باد با بی حیایی سرک سرک می کرد تا لنگ های دختر را به عابران نمایش دهد. دختری که ساق های صاف و صوف اش به ماری می ماند. بند چپلک پاشنه بلند گرد ساقش تا جایی که من نمی دیدم پیچیده بود.

چون کره اسپ مادر را تعقیب می کرد. با خود گفتم، ای چه دنیایی! تو از ترس گناه – حتی- از آفتاب شرمی و اما دخترت نه به خدا بنده و نه بنده، رعیت! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟! آمدم دفتر.

واویلای مرد و زوزه زنی از درز دروازه به بیرون می آمد. هق هق مرد، شمله دستارش را تکان تکان می داد. بوی درد زجه هایش فضای اتاق را پر کرد:

" چهارونیم صبح تا هفت شام قوطی جمع می کنم. اما کفاف نمی کنه."

غصه های زن از پشت ماسک آشفته گی داد زد:

" بچه ها می میرند. طلاقم را می گیرم! دیگه نمی توانم زنده نگه شان دارم."

شیطنت در صورت رییس دوید و ندای "ما برای فصل کردن آمدیم" به سرعت کانالهای ذهنم را پالید.

اگر تو می بودی می خندیدی یا گریه می کردی؟ در سردی و گرمی یک بام و دو هوایی دختر ومادر، شوهر و همسر و مدهای شکم سیر چشم راستم می خندید و چپم گریه داشت. لابد یا می خواستند کثرت گرایی را تمثیل کنند یا غم و شادی شریکی را.  

 

اجراات لازمه را مبذول دارین!

گپ از "بذل"رفت. از شعبه ای دست راست غالمغال کشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاله دار می آمد. او خدا، چه گپ باشه؟ واسطه، ثبت اسناد، وکیل صایب، دیروز و پول، در خم و پیچ غالمغال ها ته و بالا می شد.  کله کشک کردم. نی والا، گپ گنده است. چه درد سرتان بدهم. الحکایه!

روز پنجشنبه بهمانی (نام بردنش باعث بی آبی و رفع واسطه گری می شد؛ صرف نظر کردم.)برای ثبت رسمی"حاتمان طایی دیموکرات" شعبه فلانی (در مورد اسم مذکور ایضاً.) "مدیر، به خاطر کمبود اعضا، از ثبت نام حزب ابا ورزیده است. ازین به بعد که خودم شاهد ماجرا بودم، قصه می کنم.

صیب،ده شعبه، حرکات پائولوئیلو را کده، مقاله ای درمورد رشوت ستانی می نویسم. قانون مدنی اس، قانون اصول محاکمات مدنی... فرمان شاه همایون فر اندر باب فساد اداری - همه- غرقم کرده اند. ناگهان اهنگ "بی بی شیرین، ژلی گلی ..." قامت بر افراشت. (از بام بطی که برخی از هم زبابان ما ان را بالکن هم می گویند.) صیب، دیدم کسی وکیل صیب گفته، می گوید که چون اعضای حزب کم اس، ثبت نمی کنین. نمی دانم، که جوانمرگی وکیل چه جواب داد. گپای زیاد گفتند و گفتند. مه دیگه، خوده خب گرفتیم که- بیادر- استراق سمع نشه. غالمغالک خلاص شد. چند دقیقه بعد، باز بی بی شیرینه.... مدیر: "بلی صیب. خوبه صیب. اینه، از شما گفتن و از ما بسر دویدن! او بچه نگفتمت که اجراات لازمه را مبذول دارین؟"

دلم آمد که چی بی غیرت مامورک بوده! قدیما، پدر و مادرم (رح) می گفت که در شعبه رفتی چاپلوسی و بوت پاکی را از یاد نبرم. ای چه رقمی است دیگه؛ نی والا، نشد. فامده آدم، ایقه بی غیرت! بیخی زنا واری جواب میته ای مدیر! ظاهرا خوده به قول معروف"یوم البدتر" قناعت دادم.

 امروز که دیدم، پیش وجدانم خجالت کشیدم که چرا بی خلطه فیرکرده بوده ام. خوش که ده امو روز میان مدیر و وکیل صیب {فلان ولایت،به احترام شعور انتخاباتی مردم آن ولایت و حفظ صیانت انسانی (!) وکیل و غیرت افغانی ام، از ذکر اسم محل معذور دار!} راه جوری شده بوده است. زیرا که مدیر در بدل شیرینی گفته بود که "بیادر زیاد (مانند مدیر صیب دال را به "ت" تلفظ کنید.) پرابلم (مشکل) نیس.جور میشه اوقه گپ نیس."

علی الحال، امروز که طرف چپه کردن دیگ شعبه مدیر و آسیره کردن (به حواله گویش لهجه ای دیار من، به معنی چپ چپ سیل کردن است.) قاصد وکیل را دیدم، دو چیز سرم شد. اول، پول، قدرت است و قدرت لایزال؛ اما متغییر در هر دوره. پس حتما این مامورکا قضیه تغییر شکل انرژی را در فزیک خوب ریشه ای می دانند. دوم این که قدرت، تاج بخش و همایون فر است. ادم حتی می تواند،با معادله پول+ قدرت+ مقام+ واسطه گری نه تنها به پست های کلان برسد، بلکه حزب نیز ثبت نماید. خلص گپ، مدیر صیب شعبه فلانی وزارت، اجراات لازمه را مبذول داشت و حزب سه نفره را ثبت شد.

گفته باشم که مطابق به قانون جدید"ثبت احزاب" یک حزب باید ۱۰۰۰ فورمه را باید پرکند تا به عنوان حزب رسمی شناخته شود. جنجالهای تذکره و افغانستان شمول کردن شورای رهبری حزب خو خیر. بنابه گفته همین مدیر حلال خوار/ مردار خوار(محل سوال) تاکنون فقط حزب نجیب کابلی و افغان ملت ثبت شده و اخرین مهلت ثبت خلاص است. شاید همین وکیل امر ده حرف نشنوی با رسوخ و پول دار نیز از حلقه طلایی باز مانده گان وقت نهایی باشد. حالا که دو سه حزب رسمی بیش نداریم، سرنوشت بازار مکاره سیاست چه؟ معلوم است، هرچی کلانها بیشتر حزب ثبت کنند، واسطه گری های تلفنی زیاد شده؛ پیسه ها در جیب مدیر ریخته و دیگ های چربتر، دل و جگر ما را می شاراند.

 همین بود چشم چرانی دو سه دقیقه ای من. مفتخرم کرید هر سه تان. سوژه خوبی بودید!

کابل - وزارت که ازترس سبکدوشی اسمش را نمی برم.

از چشم چران کابلی!

می دانم، عبارت بار منفی دارد؛ اما نه برای چشم چرانها! مذهبی ها می گویند:" انما الاعمال بالنیاتینا." چشم چران کابلی هم با این توجیه، روح زنده گی کابلیان را در لای نامه های هفته گی اش انعکاس می دهد.  نمی دانم  که تب ، تعجب و خشم تان در مورد این بد و رد کاری فروکش کرده یا نی. بهر حال، هفته آینده آغازین صحیفه را خواهید خواند. قضاوت ها را درمورد عمق و کیفیت چشم چرانی این بدعت کار، به ما بنویسید.

 موفق باشید و منتظر!

بامش بیش؛ برفش بیشتر!

در کارگاه روزنامه نگاری هند، روی "روزنامه نگاری تحت فشار" بحث کردیم. مسعود خاطره ای از تهدید شدن از سوی افراد ناشناس را قصه کرد. راه حل های پیشنهاد شد؛اما،غیر عملی بودند. امروز، مصاحبه اقای عنایت فانی با یک روزنامه ایرانی را که از فضای فشارایران -به گفته خودش- به خاطر ارزشهای حرفه ای اش مهاجرت کرده، یافته ام. من به کشمکش های سیاسی طرفین ایرانی کاری ندارم. بل، نمونه ها و خاطرات روزنا مه نگاران تحت فشار را بازتاب می دهم. اینجا را کلک کنید:دشواری روزنامه نگاری در شرایط پس از انتخابات ایران

بعد از مطالعه مصاحبه فهمیدم که مصاحبه شونده معتقد به ازادی مطبوعات و رعایت ارزشهای روزنامه نگاران در اطلاع رسانی شفاف و بدور از زرد نگاری و اتهام زنی های سیاسی است. درحرفهای او، نوعی توازون اندیشه ای – حرفوی را می بینم. خواستگاه قضاوت این روزنامه نگار ارزشها و اصول (به قول خودش کدهای روزنامه نگاری) است. پس دلهره ام ته کشید که مبادا دروبلاگم نماینده یکی از جریان های سیاسی رخنه کرده باشد .اما کاش این مصاحبه حرفه ای ترمی بود.

اقای فانی، نتوانسته جریان مصاحبه را بصورت حرفه ای پیش ببرد. دراول، خوب شروع کرده اما دروسط  ازمسیر اصلی بحث کجروی کرده است. او، نظر ولی زاده را روی فرکسیون های موافق وغیر موافق می پرسد.این، مداراصلی بحث نیست. من منتظر بودم که مصاحبه ای درمورد روزنامه نگاری تحت فشار را بخوانم.

 نقص فنی دیگر مصاحبه در طرح سوال ها است. سوال ها دراز و -برخی اوقات- کوراند. دو سه مورد یک سوال را چند بار خواندم. این رسم، در بازی حرفوی نیست، اقای عنایت فانی! ایا این سوال حرفوی است؟ " شما اصولا مسیری که طی می شد تا اینکه کار روزنامه نگاری شما بروز خارجی پیدا می کرد حالا در رادیو و تلویزیون منعکس می شد یا در روزنامه ها درج می شد و این مسیری که طی می شد که بعدها شما با آن موافق نبودید چه طور طی می شد؟ توضیح بدهید چه طور بود یعنی از کجا شروع می شد و به کجا ختم می شد؟" درختم سوال سوال کننده نیز متوجه شده (شاید از ارتباط چهره به چهره) که طرف گپ اش را ندانسته است. پس مجبور، سوالش را کوتاه تر با ترفند {عبارت دیگر} بپرسد. فانی جان، ساده ترمی پرسیدی:"مسیری که  کار و تولید حرفه ای شما را متاثیر می کرد، از کجا شروع و به کجا ختم می شد؟"

مشکل حرفه ای دیگر مصاحبه در پیاده کردن حرفهای اقای ولی زاده است. این بخش را بخوانید: "متاسفانه به عنوان کسانی که می توانند با فعالیت های مستقل و حرفه ای و رعایت کدهای جهانی و اخلاق روزنامه نگاری به گونه ای در باره حاکمیت جمهوری اسلامی اطلاع رسانی کنند که از آن مشروعیت زدایی کنند وارد حوزه های دیگری شده اند یعنی به عنوان فعال سیاسی یا چریک یا نمایندگان احزاب دارند صحبت می کنند و تصور من این است که در آینده ممکن است این نوع از روزنامه نگاری با خطرات بیشتری مواجه باشد و هر روز ما از روزنامه نگاری حرفه ای فاصله بیشتری بگیریم، بی طرفی و سلامت کار حرفه ای بیشتر در ایران قربانی بشود."

من سه بار این پاراگراف را خواندم، اما نفهیمدم. نمی دانم که آسیاب کند است یا گندم تر! من نفهم هستم، ولی زاده در اصل گنگ حرف زده یا مصاحبه کننده حرفهای او را درست پیاده نکرده است. ممکن ولی زاده گنگ صحبت کرده باشد. اینجا باید مصاحبه کننده برای وضاحت، توضیح بیشتر می خواست. شما اگر چیزی فهمیده اید،برای من هم بگویید. بهر حال، نباید سیاهی سیاه نوشت و نی سفید کاری بیش از حد کرد. نباید از نکات جالب،حرفه ای این مصاحبه چشم بپوشم.

شاه کلید یک مصاحبه خوب و حرفوی سه کلمه حیاتی" آمادگی، آمادگی و آمادگی" است. اقای عنایت تسلط کامل روی جریان های موثر بر سیاست و اصالت روزنامه نگاری و و بلاگ نویسی دارد. پس- حتی در بخش های بی ربط مصاحبه - وقتم را با یک مشت چرند معامله نشد. معلومات حیاتی در بسته های منظم طرح شده و بسط یافته بود.

شروع جالب دارد. خواننده را بدون ارایه معلومات وارد کشمکش های خود و طرف و جریان های سیاسی و روزنامه نگاری نمی کند مصاحبه کننده بعد ازاین که متوجه لغزنده گی بحث گردیده، مسیر بحث را تغییر می دهد. پس پایان مصاحبه -باز هم- ارتباط به روزنامه نگاری تحت فشار است.

نقطه قوی دیگر مصاحبه در به چالش کشیدن های ولی زاده نهفته است. عنایت، مدام با معلومات و گره افگنی، جواب دهنده و خواننده را با مفاهیم جدید و سایه های نهانی حرفها و ارزشهای حرفوی مورد نظر ولی زاده  آشنا می کند.

همه معتقدیم که کار به اهل کار سپرده شود. مصاحبه را چون فرد حرفه ای با همتایش انجام داده، لذتبخش و حرفه ای است. معلومات دقیقی و تحلیل روزنامه نگارانه ولی زاده، طعم خاصی به مصاحبه و خواننده می دهد.  

حاشیه های روان و ساده

دانشگاه که بودیم، سخت ترین اتهام و فنی ترین ضربه ما، متهم کردن استادان به "حاشیه گویی" بود. آن روزگار فنا گشت و اما ان اتهام باقیست. یک ماه قبل دوست عزیزم "خالدفاضلی هروی" کتابی برایم هدیه کرد ناب و روان. نویسنده ی کتاب، ارادت قلبی اش را به حاشیه نویسی با زبان رسا و شیوا نشان داده است. اسم کتاب "درشهر نی سواران"نوشته ی دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی است...الخ. نمی خواهم از تعداد صفحه، قطع، ناشر... کتاب بگویم. زیرا باید مغز را برداشت و پست را داد به باد.

کتاب در یازده فصل تدوین شده است. اثر، حاوی مقاله ها و سخنرانی های استاد -باپاورقی ها وحاشیه های شکم سیر و چند صفحه ای - می باشند. من، اثر را با توجه به زبان، محتوا و معلومات بیگانه تر از اکثر آثار دیدم. در این نوشته این مشخصات را - تا انجا که به ذهن مخلص مانده - به سبک نویسنده - اگر بتوانم- می نویسم. نیک بود صواب که بحث را از تاریخ اغاز کنیم.

کتاب درمورد حمله اسکندر به اسیا و ایران (خصوصا کرمان و حاکمان محلی)،افسانه هومر و ریشه های تاریخی ان، تاریخ ایران، امپراطوری غز، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، تیموریان،تیمور و ملاقات های او با حافظ، اداب حکومتداری قاجاریان و سابقه سیستم تعلیمی ایران معلومات کلی ارایه می کند. درین بین معلومات کتاب، دایره المعارفی است. زیرا حاوی معلوماتی است که نه از آن چشم پوشیده بتوانیم و نه -چون نان قاق- عطش گرسنگی معلوماتی را ارضا می کند. کتاب در ظاهر خسته کن به نظر می رسد. امیدوارم برداشت الحقیر روی طبع و اشتهای مطالعاتی عزیزان اثر نگذارد. اما مهارت استاد در ان است که کوهی از معلومات مرده را - این تعبیر من نیست. استاد از یکی از دوستانش نقل قول کرده که دیگران با زنده ها، زنده است اما باستانی با مرده گان تاریخی! - خوب، روان و ساده نوشته است. بعد از مدت کوتاهی متوجه می شدم که به اثر روانی متن، چندین ورق خوانده ام. با انهم، من برخی از پاراگراف ها را نیمه می خواندم و دنبال معادل یابی سالهای میلادی به هجری قمری یا هجری شمسی نبودم. در ضمن،برخلاف استادان حاشیه گوی و هیچ نویس ما، استاد، از متن تاریخ عبرت ها و نمونه های برای ثبوت، ربط دهی اندیشه هایش بیرون کرده است. مثلا زمانی که استاد مقاله ای برای محفل بزرگداشت اسب و اسب داری می نویسد، ادم خنده اش می گیرد. زیرا یک استاد ادبیات و تاریخ کجا و اسب دوانی و کجا! ظاهرا استاد می خواهد اسمان را به زمین بخیه زند. اما، استاد می رود و از لای موفقیت های تاریخی که زیر سم اسب به دست امده، نمونه های می دهد زنده و خیره کننده. با الهام از محمد(ص)، ناچار،اعتراف می کنم که موفقیت زیر پای اسبان است! به سخن البرکامو از بحث "دور نرویم."بعد متفاوت دیگر کتاب، در تذکیره نویسی است. استاد، اگر از پادشاه یا عالمی را یاد کرده در پرانتیز اجداد و اثار او را نیز معرفی می کند. اگر زمانی با شخص،خاطره مشترک داشته یا موضوع ربطی به ولایت کرمان دارد، از ان نیز یاد کرده است. اگر دستش رسیده، قصه های شیرین و جک های خنده دار مرتبط به انها را هم تلنبار نموده است. این یکی شیرین است و جالب که زنگار خسته گی را از بین می برد و مایه ی ادامه مطالعه می گردد. خاطره های دوران جوانی، تحصیل، تعلیم و تدریس، خانواده و دوستان -که اکنون به تاریخ پیوسته اند- کتاب را جذاب ساخته است. زیرا با وجودی که استاد اداب رسمی و مروج در ادارات دولتی را نتوانسته در نوشتن از یاد ببرد، اما راستگویی و صداقتش مایه می گذارد تا خواننده خاطره های تاریخی بخواند. برای من،که بچه دهاتی هستم، متن و اخلاق متفاوت او از شهریان، جالب می نمود! خوب، بار و بند مشخصات تاریخ را با طناب های فرسوده تاریخ می بندیم و می رویم به مشخصات لسانی اثر! 

زبان کتاب در اکثر اوقات فارسی ناب است. اما گاهی فصاحت، لغزنده گی و نرمی عربی، استاد را لغزانیده است. چنانچه اکثرا اصطلاحات عربی، زنده زنده، استعمال شده و یا اشعار عربی خودنمایی می کنند. مخلص که عربی ام نم کشیده، ناچارم می شدم برای معنی به حاشیه ها پناه ببرم. اما حقیقت ان که استاد در هر دو زبان فارسی و عربی - البته به اندازه فهم مخلص- تبحر دارد. کلمات را بساده گی، روانی و بدون این که از یکدیگر دلخور شوند یا به هم ناسازگار باشند، کنار هم چیده است. به این صورت نثر واقعا رسا است. توصیه من به جدید کاران سخت نویس این است که بی پیر به خراب نروند و تا جان را به جانان - این اثر - نرسانده، دست از طلب بر ندارند! چه که یا جان رسد به جانان (ساده نویسی) یا جان ز تن (پیچیده نوسی) برآید. غایت هر دو به صواب می انجامد. زیرا اول، به ساده نویسی می رسید و دردومی از گنگ نویسی می رهید. به این حساب استاد، دارای سبک منحصر به خود است. من روح نویسنده گی و ساده نویسی این سبک را، برای روزنامه نگاران توصیه می کنم، اما متوجه باشند که کتاب دنیای از حاشیه است. پس التقاطی عمل کنند مفیدتر می گردد! قبلا به شدت کنونی، متوجه نبودم که چقدر زبان عربی روی واژه واژه فارسی اثر داشته است. اما با مطالعه " درشهر نی سواران" فهمیدم که اگر فردی عربی را درست بداند، پنجاه در صد واژه های مروج فارسی را می داند. اگر حدس مخلص درست در نیامد، شیر فهمم کنید. بهر حال زبان استاد، واقعا روان و دراز است. استفاده از اشعار، ضرب المثل های کرمانی شیرینترش می کند. اگر می خواهید شعر زیاد یاد بگیرید، در شهر نی سواران را بخوانید. در حفظ شعر، پاریزی باستانی،شاید، سر آمد روزگار است.- ماشاءالله- در باب هر کلمه - اگر گمان حقیر و مخلص غلو آمیز نباشد- یک شعر دارد. عیب کلی ان است که در کل کتاب-  حتی- لنگه ای از شعر نو نمی بینیم. 

با این همه وصف، پاریزی به جز از بیان تاریخ، عبرت های گرم و سرد روزگار، دیگر چه دارد؟ فصل های جداگانه کتاب پیام های متفاوت دارند. مثلا یک فصل را در مورد ارزش اسب گفته. بخش بعدی را به نحوه تدریس عربی و مشکلات کتابهای عربی آن روز با مثال ها و طعنه های نمکین به ادرس مولفان اختصاص داده است. فصل بعدی را به یاد استاد اقبال اشتیانی نوشته و پاره دیگر را برای سعید نفیسی و جک های دوستانه شان قربانی کرده است. با خواندن تقریظی بر دیوان شعری از یک خانم یهودی کرمانی، معلومات زیادی درمورد کلیمیان ایران و کرمان به دست می اوریم. این تقریظ -در حقیقت- یک فصل کتاب را تشکیل می دهد. بخش دیگر را با یاد اوری خاطراتش و مقایسه های ریاضیکی، استاد، از اصلاحات ارضی دور و زمانه حرف می زند.... الخ والله اعلم من البقیه. حالا متوجه می شوید که ابراهیم پاریزی با این کتابش اگر ادعا کند که کار حضرت فیل کرده، ادعای است نا صواب. زیرا در هر مقاله، با چند مفهوم روزمره اما با فرم و سبک روان خاک به چشم کسانی که دنبال مطالب جدید و بروز هستد، می زند. اما کسانی که دنبال روان نویسی باشند، کار شان با این نمونه ی عالی رونق می یابد! پس اندر باب کسب اندیشه های که ژرفتر از موضوعات روزمره باشند، این کتاب مفید نیست.  

پس اگر گنگ و کور نویس هستید، حتما این کتاب را - مثل من - یکبار بصورت سطحی مرور کنید. بعد از یک ماه دوباره سراغ ان را رفته و شگردهای روان نویسی پاریزی را حلاجی و مشق کنید. من هنوز این مرحله را نگذارده ام، اما نا خوانده بر منبر بر آمده و این مخزن حاشیه های روان و ساده را برای تان معرفی می کنم. تا باز تاب دهی نتایج حلاجی پدرود.

گزارش جلسه نقد داستان "مزاحمت"

 عادت کرده ایم که از مزاحمت بدمان بیاید. روی خوش به ادمای مزاحم نشان ندهیم. اما، لابد چوب همیشه دو سر دارد و بشر نیز دو نوع خصلت جذب و دفع . پس افرادی چون دوریس لیسینگ  نه تنها از مزاحمت خوشش می آمده،حتی، داستانی به نام" مزاحمت" نوشته است. در این داستان او از رویه باداران اروپایی، افریقایی ها می گوید. شاید بنا بر چشم دیدهای نویسنده، بومیان مزاحمی بیش نبوده اند. خوب، من چه شف شف گویم، بهتره شفتالو را در خود مزاحمت چک زده و بچشید! شما لابد،بعدتر بگویید که آیا شفتالو ترش است یا تلخ. ما که دو سه پیراهن بیشتر چاک کرده ایم، جمعه قبلی این داستان را نقد و بررسی کردیم. این هم گزارش این کند و کبرک کاری حرفه ای. شروع از پیر خرابکار و نقاد ماهر قاسم قاموس.

به دید استاد، داستان مزاحمت به سبک کلاسیک روی یک خط با نثر ساده نوشته شده است. مزاحمت از اندیشه ها و چشم دیدهای نویسنده درمورد وضعیت اجتماعی و فرهنگی بومیان "نیاسالد"ی افریقای جنوبی و برخورد اشغالگران با انها می گوید. به گفته قاموس، پیام اصل داستان انکه اگر کسی در هرجای دنیا، دوشادوش ترقی و تجدد حرکت نکند، سرنوشت این بومیان را در انتظار دارد. انها باید مانند نیاسالدی ها استیلا و برتری عمدی فرهنگ اشغالگران را تحمل کنند. چنانچه از کوچه عقب مانده گی صفحه سوم {در ورق چاپی که به ما داده بودند} بوی بلند پروازی های فرهنگی- سیاسی به مشام خواننده می رسد! دید برتری جویانه و به سخریه گیری بومیان، از عینک دست پرورده های غرب می گذرد. پس این، تقابل میان دو فرهنگ افریقایی و غربی را نشان می دهد. چنانچه در قسمتی از داستان می گوید"عجیب، بومیان هم خود کشی را می داند." زیرا به اندیشه نویسنده، فقط غربیان است که به شیوه های مدرن و جدید مردن {ازجمله خودکشی} آشناست. بنابر ایده ای استاد، شخصیت ها نیز نقش های نمادین دارد. نمونه آنکه "درازه" که شخم زنی ماهری است، نماد ملتی است که دهقانش برای دیگران می کارد. قاموس، به جنبه های فمینیستی داستان نیز اشاره کرد. چه اینکه با وجودیکه دوریس لیسینگ، زن است، در جاهای زنان را تحقیر می کند. اما در اخر داستان، قلم به بررسی کلی وضعیت زنان افریقایی می چرخد. بانک نقد قاسم قاموس ته کشید و محترمانه نوبت را به محمد شمس جعفری داد.

نقد چند بخشی شمس مملو از سر رشته های فلسفی بود. در دو و سه بخش بصورت گذرا از شگردهای داستان نویسی انتقاد یا تمجید شده بود. با توجه به اینکه دندانم گره های یخ زده فلسفه را باز نمی تواند، مفهوم کلی نقد را یاد داشت برداری نتوانستم. اما، در تلاش استم که نقد را اینجا بگذارم. از کوتاهی/ نا توانی عذر می خواهم. یعقوب یسنا منتقد بود.

یسنا، داستان را به لحاظ ساختار، کلاسیک گفت. اما با توجه به جنبه های توصیفی داستان، اثر، ماهیت و شکل مدرن و پسامدرن دارد. چنانچه نوستالژی روستایی که در چند پاراگراف اول و مستقل از داستان امده، روحیه مدرن و پسا مدرن بخشیده است. از نگاه توصیف شخصیت ها، "درازه" خوب توصیف گردیده، اما زن سومی ارباب، این شانس را نیافته است. کنش در این داستان، به گفته یعقوب، ضعیف است. تنها دریک مورد گفت و گو ها و رفتارهای ارباب کنش های قوی را بهمراه دارد.  ازنگاه خامه های اساسی داستانی، مزاحمت، تمایل بیشتر به قصه گویی دارد تا به بیان عناصر قصه. پیام و بینش خاصی از داستان دستگیر کسی نمی شود. زیرا اقای یسنا، تا نهایت داستان فقط مفهوم " خود کشی" برداشته بود. معلوم می شد که راضیه اعتمادی هم از داستان خوشش آمده است.

اعتمادی گفت:"داستان، قصه های زیاد داشت." اما او ازین که نویسنده فضا و مکان را خوب توصیف نکرده بود دلخور بود. زیرا نفهمیده بود. راوی کی بوده و خصوصیات، دید و سن انها برایش نامعلوم مانده است. نقدی خانم اعتمادی - مانند سابقه- با سوال قراردادی اش همراه بود. او پرسید که ایا در داستان تغییر ناگهانی زاویه دید(طوری که در داستان دیده می شود) امکان دارد؟ این سوال دم بریده ماند و بحث به میزان اطلاعات داستان کشیده شد. اعتمادی از میزان اطلاعاتی که داستان درمورد مراسم مذهبی... داده بود، قناعت داشت. اما از این که ثبوت یا توصیفی از مراسم دیده نمی شود، نا راضی بود. خوب  ،چه کنیم که کی راضی است یا نه. از نگاه حقوق بشری، خانم باید، به فکر رضا یمک هم می بود.

یمک، محتوای داستان را بر سه محور"نژاد پرستی"،"توصیف ویژگیهای زنانه" و "محیط" قرار داد. به نظر او نویسنده، داستان را از دید فمیستی و طرف گیری به نفع زنان مطرح نکرده است. بل، نوعی بی مهری نسبت به زبان افریقایی و افریقا دارد. رضا، در برخی اوقات، با مسایل زنان انسانی برخورد کرده بود ازجمله در این جمله (بدبختی بود که روزگار او را به مضحکه ... قرار داد.) اینجا پیام، بار انسانی دارد. رضا از به مسخره کشیده شدن زنان افریقایی و حرص انسانی شکوه داشت. چنانچه ارباب از آب چاه شیرین استفاده می کند و برای بومیان، آب شور را توصیه می کند. این یکی انسانی و عادلانه نیست!(به گفته رضا، و صد البته به نظر من نیز!) عالم کاتب که بعد از قرائت داستان برای جمع، نفس سوخته شده بود، برای نوبت، دلش آب می شد. خوب عالم، بفرما!

او حرفهایش را با سوالی اغاز کرد: به عنوان راوی داستان، شخص اول روحیاتش را در داستان وارد کرده، آیا این کار مطابق به حرفه داستان نویسی مجاز است؟ کسی جوابی صریح نداد.(اگر هم گفته باشه، از گردن من خلاص!) عالم، از بیان روحیات و توصیف دقیق صحنه های داستان خاطره خوش داشت. دیگه گپای او تمام شده بود. داکتر مهدی کاظمی خود را برای نقد جمع وجور می کرد.

مهدی، به جواب اقای عالم گفت که اگر دخالت اندیشه نویسنده، زیر نام سوم شخص صورت گرفته، طبیعی است. زیرا که اندیشورانی داستان نویس، نا خود آگاه ایده های شان را روی شخصیت ها تحمیل می کنند. بعدش، او نظر قاموس را در مورد پیام "عقب مانده گی افریقا" رد کرد. به گمان وحیدی، در جوامع استعمار زده، زنان استثمار و تحقیر دو مرتبه ای را تحمل می کنند. زیرا اول زن و مرد مستعمره حاکم بزرگ اند. دوم، چون مردان از نگاه روانی تحت فشار استعمارگران قرار دارد، عقده های بیرونی شان را در خانه، روی زنان ارضا می کنند. بنابرین اگر داستان مزاحمت به این شکلی نوشته شده انعکاسی از حقیقت عینی است. از دید دکتر مهدی، محتوا و پیام داستان بیشتر در جوامع استعماری صادق است،تا در همه جوامع. خوب، از همه گفتم. خودم چی؟

صادقانه بگویم که من فقط یک بار داستان را در جلسه نقد شنیدم. پس نقدی نداشتم. بهانه اوردم که ایده های من در لابلای صحبت ها مطرح شد. با این شیطنت، نوبتم به خیر و سلامت گذشت. با یک بار گوش دادن، حس کردم که در اوان تربیه حیوانات، شکل گیری جامعه اولیه و رابطه مرد و زن هستم. زمانی که مردها نتوانسته اند حیوانات را رام کنند و زنان در پی ان همت گذاشته اند. راهکردهای را که مردان بر زنان تفوق یافته را با چشم می دیدم. مثلا امیتاز دهی زن جوان و بی پروایی که در حق زن پیر{و اکنون بیکاره} صورت می گیرد، اختلاف میان زنان را قویتر کرده و منتهی به تسلط مرد می شود. دیگه چیزی را من نیافتم. لابد اگر بیشتر درک می کردم، در صدد استیلا برشما می شدم. بخاطریکه این کار صورت نگیرد، دیگه نمی نویسم.

تا گزارش و نقد هفته آینده پدرود. اها، یادم رفت. داستان {احتمالا المنقود} هفته اینده، اثری از صادق هدایت به نام " فردا" است.

 

محترمانی لیبرال دیموکرات!

این روزها حتی دو آتشه ترین جوانهای که ۹ سال قبل و دوره پیشتر از ان بی سر و ته دنبال دجال سیاست بودیم، سر وکله شان در شب بازی های سیاسی پیدا نیست. احزاب بی عیادت ترین نفس هایش را از بازو قرض می گیرند. در دانشگاه حرف سیاست را به مفت نمی خرند و سیاست هویت رسمی هم ندارد. دولت و محصلان در محیط های اکادمیک استیلای دوران رفقا، برادران دینی، طلابان کرام و محترمانی لیبرال دیموکرات ... را دوست ندارند.

 بعدی این همه بکن و نکن ها، امروز دیگر جوانان در دفاتر حزب لم نمی دهند و بر سرنوشت، پدر، خانواده، تحصیل و پول ... بجای حزب و سیاست، دل خوش کرده اند. چرا؟ خوب، از الله تا بیردی گفتن را بمانید.... البته، گوشتان واز باشد که این چرا، را تا هفته اینده با دوربین که خیر، حتی با اشعه های علت یاب نیز نخواهید یافت.

 حالا که گپ از سیاست و سیاست بازی شد، لینکی می دهم درباره هنر سیاست. ان را بخوانید تا نصب شدن مطلب نشه گی تان را خراب نکنید. پس یک، دو، سه. کلک:هنر سیاست در عصر بی هنری  نشه شروع. وقت دیر است. باید خانه بروم. اما:

 تو مست و من دیوانه

ما را کی برد خانه؟! 

خودت خراب می کنی، لالا!

ازهیاهوی این روزها به این نتیجه می رسم که زبان پشتو در افغانستان خوار هست و غریب. آنسو ترک با تحلیل حقایق، تیشه ای به دست گوینده گان این زبان می بینم که بن مایه این زبان را می شکند، تخریب می کنند و می دهند دم بخت نا بودی. همین حرفا باعث شد که تصمیم بگیرم هفته اینده نوشته ای دراین مورد داشته باشم. اخطار،اخطار و اخطار!

 دراین بحث، تعصب را، راه ندهید. من هم – به شیر مادرم قسم – تلاش می کنم که حقیقت را بنویسم و پشتو، را به عنوان یک زبان، اندیشه و حقیقت محض در نظر گیرم. برای من فرقی نخواهد که لالو چی بگوید یا پنجو! بل، مدارکی را ارایه می کنم که نشان دهد، پشتو زبانان این زبان را خوار نگه داشته اند. از سیاست زبانی و زبان سیاست، اهمال حامیان دوآتشه و اکادمیک این زبان خاطراتم را می گویم. از سیاست ناکام تعصب سیاسی – زبانی نیز شکوه ها / حکایت ها خواهم داشت. تا ان زمان اگه نظری داشتید، برایم بنویسید.

استاد، خبرنگار مخ داری هستی!

سه روز قبل تحلیلی از داوود ناجی، خبرنگار بی بی سی را می خواندیم و از نگاه حرفوی تبصره می کردیم. همه، صغرا و کبرای های خود را به رخ یکدیگر و دسته جمعی به جمال داوود ناجی- از طریق گزارشش البته!- کشیدیم.

نتیجه که تولید استاندارد است و پشت صحنه ادمیست مخ دار! بهتر دانستم که دوستان را هم از این خیرات کیسه خلیفه ای نیز با خبر سازم. حالا ما می دانیم و داوود. دوست عزیز فقط برای تجربه هم که شده، اینجا کلک بکنید: تحلیلی از داوود ناجی

نقد داستان "یک تصویر"

جمعه قبل هفت هشت تن برمه و کارد نقد به دست و با دماغ  بی تعارف  افتادیم به کالبد شکافی داستان "یک تصویر" از ویرجینا ولف. قاسم قاموس پیر خرابه، شروع کرد به خواندن نقد نوشتاری اش. چون سریع می خواند، تا حدی نکات اساسی گفتارهایش را یاد داشت توانستم. او این گپا را گفت.

"داستان بر جریان سیال استوار است." استاد سه شخصیت اول، دوم و سوم را با نقش های انها تشریح کرد. به نظر او، چون داستان دارای محتوای نا همگون اما در یک مسیر، است، شخصیت های چند گانه در داستان وجود دارد. ایینه -به گفته قاموس- وظیفه فلش بک (ارجاع حال به گذشته) را دارد. زمانی که پیر دختر یا زن پیر به ایینه می نگرد،گذشته پر خاطره اش را مجسم می کند. اگر مفاهیم را بر دوش شخصیت ها بگذاریم، شخصیت اول، دختریست که جوانی را در لای نامه های عاشقانه و فرار از جنس مخالف سپری کرده است. شخص دوم، "حسرت گذشته" را می خورد. فرد سوم، زن پیری است که با گامهایش به سوی نابودی و پوچی می رود. او هراسان از ایینه است و متنفر نیز. زیرا،یاد آور خاطرات خوش و شادابی جوانی های اوست. ترتیب زمان و مکان، در دید استاد، منظم و یک خطی است. با تحول و رشد حوادث و کمال شخصیت ها احساس برانگیزترین قسمت داستان و اوج ظهور می کنند. درین نقاط دختر می بیند که اندیشه و دوست، بجز از اشیای کنارش، مرده اند. پس به گفته قاموس الیاف های از پوچ گرایی (نیهلیسم) نیز در یک تصویر کار نهفته است. به نظر استاد، با انکه سبک روایت داستان جالب و مدرن است، استحاله شخصیت ها به یکدیگر، فهم داستان را مشکل می کند. زیرا خواننده باید با تحول سریع و شکننده جریان سیال ذهن خود را عیار کند. بلا از صورت تان دور، زمانی نقد قاسم قاموس ختم شد، لبانش موس موس می کرد. معلوم شد که از داستان خیلی خوشش امده. بلا کردی استاد، با نقدت. حالا با اجازه ات بریم پای نقد رضا یمک.

بیان راحت ویرجینیا، رضا را مجذوب کرده بود. اما او از تبدیلی های مداوم زوایه دید، شکایت داشت و ان را نقص حرفوی می دانست. چنانچه در پاراگراف دوم صفحه دو، زاویه دید، "دانایی کل" است. اما،درخط سوم این پا راگراف شخص اول مداخله می کند. این پیوند نا حرفه ای (تعبیر رضا است دیگه!) نا جایز است و نا مقبول هم. اقای یمک بر ابهام های این داستان نیز انگشت رنجه کرد. از جمله عبارت "جنایت پنهان" تا اخر چون گره کور در ذهنش باقی مانده است. یمک از زنانه بودن داستان لذت برده بود. در جای دیگر هم، نقدی رضا گل کرد. یمک گفت اگر به جای ویرجینا می بود، از پاراگراف چهارمی شروع می کرد. زیرا سه پاراگراف قبلی مقدمه بدنه اصلی است. از دعوای پاراگراف ها که بگذریم، فکر می کنم که یمکیان دیر مست گردند و سیر. شاید به همین خاطر بوده که اخرین پاراگراف داستان، رضا را سخت شیفته کرده بود. او این یکی را اوج داستان می دانست و دلش بود که در پاراگراف بعدی نقطه اوجی اوج را فتح کند! اما، نشد. حالا که نشد، رضا، دیق نشو، اجازه بده که خانم راضیه اعتمادی چه برای گفتن دارد؟

خانم اعتمادی از تصویرهای درهم فرو رفته، غلیظ و زیاد، نمی دانم خوشش امده بود یا نه. زیرا هر قدر فرضیه و شرطیه بندی کردم، طرف گیری او را نفهمیدم. در ضمن، این خانم سوال کرد که ایا "یک تصویر" سبک جدید و کارای برای داستان نویسان کنونی هم است؟ استاد قاموس در جواب، داستان را جالب، ساده و مدرن توصیف کرد. کسی که متفاوت از دیگران می نویسد، سبک و شیوه نویسنده گی منحصر به فرد دارد. حلیم سروش که کله اش را از تیر رس بحث ها یکطرفه گرفته بود، منتظر نوبت بود. و ما منتظر نظریات او.

به نظر سروش، نمادهای معنا داری در داستان وجود دارد. "سرخ" و "سیاه" نماد "مرد" و "زن" اند. طوری که نویسنده با دو زمان و دو نماد، {گذشته و حال و مرد و زن} را تلفیق می کند. سروش گپهای در مورد فانتزی بودن داستان هم داشت. او گفت که معمولا صحنه های فانتزی معجونی از خیال، نماد و سمبولها اند. در یک تصویر، سرخ و سیاه داستان را فانتزی کرده است. او درمورد زوایه دید هم صحبت کرد. به دید او شاید نویسنده با استفاده از شگردهای فانتزی - تکنیکی به مساله، نگاه کرده یا با تاکتیک های فانتزی- تک گویی، شخص را در برابر خود و دغدغه هایش قرار می دهد. درکل، چون غلیظ و تکنیکی صحبت می کرد، همین دانستم و بقیه را والله اعلم! خب سروش جان، یک طرفه شو که نوبت به مهمان جلسه، محمد شمس جعفری رسید.

 اول، فکر کردم که مهمان با عینک های به اصطلاح کون بوتلی {چون شیشه های این نسل عینکها به زخامت شیشه ته بوتل اند، به این نام مفخرش کرده اند؛ صد البته که کار بچه ها است تا من!} دید عمیق کنجکاوانه و موی های زرد دم اسپی، المانی باشد. لابد باستانشناس هم، که این قدر عمیق ته کاغذ را کدو کاو می کند. اما لحظه ای بعد چشم های سرخ شده اش گفتند که مشکل دار، اند. بهر روی، حرمت مهمان سر جایش؛ بت پرست می بود یا می پرست، ما دوستش داشتیم. لابد اگر در عرصه ادبیات قلم نمی زد، اینجا کجا و شیخ کجا! به گفته خودش شعر می گوید، در کارهای فیلم و داستان هم دست پیشک کرده و فلسفه را هم خوانده است. اقای شمس در مورد داستان {المنقود!} بیش نگفت جز  دو نکته. اول شکسته گی ها و مغشوش بودن زاویه های دید، کاری اشوب ها، دغدغه ها و احساس نویسنده است. نویسنده سرگردان بوده که از کدام زاویه، ایده هایش را بیان کند. دوم، چون داستان اثر زن است، از دید و احساس زنانه بی تاثیر نمانده است. پس داستان رنگ و بوی ایده های فمینستی به خود گرفته است. برای یک نو وارد همین قدر – ممکن- بس بود. چه خوب که اقای شمس حد را شناخت و نوبت داد به یعقوب یسنا.

از دیدگاه یسنا، یک تصویر، بین شعر، فلسفه و داستان معلق است. برخی ایده های فلسفی فمینسیم در داستان بیان شده است. از نگاه کوتاهی و بیان برشی از زنده گی، یک تصویر، داستان کوتاه است. اما اگر این اثر را در قالب داستان بررسی کنیم، به گفته اقای یسنا، داستان، توصیفی است تا کنشی. زیرا اول، شخصیت ها را معرفی کرده و بعد دنبال کشف مفاهیم می رود. مثلا؛ نخست اتاق، اشیای داخل و شخص را توصیف می کند و بعد سراغ کشف مفاهیم می رود. یسنا، چهار عنصر/مفهوم را در داستان کشف کرده بود (ایینه، زن، خانه و ازدواج.) این عناصر دو به دو در ارتباط متقابل اند. چنانچه ایینه {نماد راستگویی و باز گشت} با زن به عنوان موجود جلوه فروش در ارتباط متقابلند. زن و پیوند ازدواج نیز مرتبط اند. مطابق به اندیشه های فمینیستی افراطی، زن، تن به ازدواج نمی دهد. پس،به نظر یعقوب، این داستان نیز انعکاسی از رویه فمینستی زنی است که نخواسته در جوانی ازدواج کند. از سکوت یعقوب یسنا فهمیده شد که نظریاتش تمام است. احساس خسته گی می کردم. اما، نه باید شتر مرغ می شدم که نی نقد کنم و نی نقد دیگران را گوش دهم. دست و آستین بالا زدم تا نظریاتم را با دیگران شریک کنم.

یک تصویر، انگاره های ذهنی زنی طغیانگر و فمینیست است. او می خواهد جامعه مرد سالار - ان زمان-  را که فهم درست از زنان ندارد، محکوم کند. نویسنده تشریح می کرد که چطور زنان بر "حصیر اندیشه ای" مردان، اندیشه شان را بنیان می گذارند. این زنان "مجاز" نیست تا -در مورد خودشان حتی!- دیگرگون تر بیاندیشند. ویرجینا ولف بر اشتباه و کوتاه بینی زنان و جریان اندیشه فمینیسم، نیز اشاره می کند. چنانچه زن پیر، جوانی را (تعبیر به نیلوفر) به شلخته گی، با نامه های عاشقانه گذرانده و حالا قیچی روزگار، زن را هرز می کند. زن می گوید که نباید این طوری بود بلکه باید حقیقت بود و دیواری.  ازنگاه تکنیکی ،طرح در پاراگراف اول شکل می گیرد.

اینجا، باید از حضور اقای کاتب یاد اوری کنم. از این که نتوانستم نظریاتش را گزارش کنم، معذورم و محروم! اخر مزاحم تلفونی مقصر است تا من! اخرین تیر نقد، باید از شصت گرداننده جلسه رها می شد. اواز ویلونی رضا خاوری به گوشم ترقید.

او داستان را با توجه به  قهرمان ها، تجربه ها و ذهنیت های متفاوت، مدرن خواند و جالب. به نظر خاوری داستان می تواند تنوع خوبی در ذهنیت خواننده گان ایجاد کند. از نگاه تکنیک اقای گرداننده -برخلاف رضا یمک- تناقضی در شخصیت سازی و زاویه دید نمی بیند. او قبول داشت که شخصیت ها تغییر می خورند؛ اما همه در راستای یک هدف عمل می کنند. به نظر خاوری این تغییر لازم هم است. زیرا با تغییر شخصیت و مفهوم، باید زاویه دید تبدیل شود. از نگاه وی، محتوای کلی داستان تردید و نا امیدی است.

خب، گزارش را نوشتیم. بر سیاهی و تنبلی و بیکاره گی چیره شدیم. شاید دلی را هم بدست اوریم تا حجی کرده باشیم، اکبر! دیگه غرض و عیبی نیست اگر از هم جدا شویم. تا هر کی در ساحل تنهایی اش روی نظریات ناقدان تا طلوع گزارش و نقدی اینده  چرت بزند. دست تکان بده و خدا حافظیی نثارم. 

از تبار گزارش و داستان (گزارش تحلیلی اقتصادی)

درود گرمم را  به گرمی افت ارزش یورو (پول واحد اروپا) بپذیرید.

 امروز در نتیجه و ب گردی ( ولگردی مجازی؟!) در سایت الشریف البی البی السی گزارش دورگه ای (متن داستانی و دید روزنامه نگاری) را یافته ام. زمانی، من پا از گلیم انسو تر دراز کرده، گزارشی با همین خم و چم نوشته بودم. استادم گفت که مبادا خودت در گزارش عیان شوی. او تاکید کرد که در گزارش روزنامه نگارانه خبرنگار باید محکوم ابد با الغیب باشد. قبول کرده بودم- ان زمان- اما، حالا اینجا را ببنید، ایا استاد درست می گوید یا بدعت من بیجای و بی مورد بوده است: پایان رویای یورو؟ از این که در قضاوت کمک کرده باشم، برخی از نکات مثبت این گزارش را افشا می کنم.

- عنوان پرسشی جذاب بوده، خواننده را مجبور به خواندن بخش های بعدی می کند؛

- لید کوتاه است. از نگاه معنایی، دو معنی متناقض را در خود جمع کرده است؛

- در اکثر گزارش های خبری، گزارشگر در گزارش حاضر گردیده، خاطرات و تردیدهای که شهرندان در هنگام ظهور  یورو داشته به وضوح بیان می کند.

- داستان به سبک و زبان داستانی نوشته شده با واقعیت گرایی و عینت نویسی روزنامه نگاری نیز مجهز است؛

- پس منظری از ظهور، استقبال، دوام یا سقوط یورو در ورای نقل تجارب نویسنده گم است. بنا بران وی بلدیت کامل به مفاهم اقتصادی بودده اند؛

- به ریشه های مشکل های که سقوط ارزش یورو را باعث شده، اشاره شد؛

- بر خلاف فضای خشکی که در گزارش های عادی روزنامه نگاری حاکم است، اینجا گزارشگر خیلی راحت، طبیعی و دوستانه نوشته است.

- تصویر گذرای از زنده گی و بستر اجتماعی کشورهای که داو طلبانه یورو می دهد؛

- انسجام و ترتیب منطقی در سراسر گزارش به چشم می خورد؛

- اغاز و انجام جالب، خوب و منطقی دارد. 

لینک های مرتبط :خبرنویسی داستانی

 

گزارش جامع نگر و پاسخگو ( نمونه)

 

بخوانید، لذت ببرید و بگویید ایا درست و حرفوی نقد کرده ام؟ یا مزخرف گفته ام؟ 

چرا پیام طالبان در پاکستان شنیده می‌شود؟

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2010/05/100516_an_pakistan_taliban_swat.shtml

اوون بنت جونز

بی بی سی

اوون بنت جونز، خبرنگار بی‌بی‌سی به پاکستان رفته تا دریابد چرا طالبان در دره سوات مورد حمایت قرار می‌گیرند. او می‌خواهد دلایل هراس روستاییانی را ارزیابی کند که با تنگدستی دست به گریبان‌هستند و قدرت گرفتن طالبان در استان پنجاب، قدرتمندترین استان این کشور را مشاهده می کنند.


دره سوات پاکستان را "سوئیس آسیا" می‌نامیدند، قلمرویی که توسط خوانین منطقه ای اداره می‌شد. تا مدتها پیش، این منطقه جایی آرام بود که ماهی قزل آلایش شهرت داشت، جایی دلچسب برای گردشگرها و گذراندن ماه عسل.
(معرفی به مورد و اشاره ای به گذشته این منطقه آرام.)

اما اخیرا سوات مبدل به یک منطقه جنگی شده است، صحنه جنگ بین ارتش پاکستان و نیروهای طالبان که در صدد اجرای قوانین اسلامی و تحمیل عقایدشان با خشونت هستند. (توصیف بجای وضعیت منطقه و مقدمه ضروری برای گزارش. معمولا در گزارش های اوون بنت جونز و اکثر روزنامه نگارانی که می خواهند به صورت زنده از صحنه ای گزارش کنند، این مقدمه را می بینیم.)

· گزارش اوون بنت جونز از دره سوات پاکستان (انگلیسی)

قبل از آغاز درگیری‌ها، فضای سنتی و قدیمی سوات، یکی از جاذبه‌های سوات بود، ولی فقر و فقدان زیرساخت‌های اقتصادی در کنار عدم توفیق دولت پاکستان در ارائه خدمات آموزشی و برقراری نظام قضایی مناسب، نکاتی بود که بسیاری از پاکستانی را به این فکر انداخت که شاید عملکرد طالبان در تامین این نیازها بهتر باشد. (نویسنده با شگرد قاعده هرم وارونه وارد بدنه اصلی گزارش گردیده و بصورت کلی عللی را که طالبان در منطقه ریشه دارند را معلوم می کند.)

در شهر "مردان"، با فردی صحبت کردم که تازه به طالبان پیوسته بود، مردی جوان که خانواده‌اش نسل اندر نسل (این قید زمانی تاکید چندین مرتبه ای، عمق تاریخی فقر و مساعد بودن زمینه ظهور و رشد جریان طالبان را می رساند.) با فقر دست به گریبان بوده، اما بنیادگرایان اسلامی به او راه برون رفتی از این مشکل پیشنهاد کرده بودند.

او می‌گوید: "طالبان می‌خواست مایملک ملاکان را از آنها بگیرد و خانه‌هایشان را از دستشان بگیرد. آنها می‌خواستند زمینداران را بکشند، آن وقت همه چیز به ما تعلق می گرفت، می‌توانستیم زمین‌مان را بفروشیم، تحت قوانین اسلامی همه چیز مال ما می‌شد." (گزارشگر با این نقل قول طلایی، یکی از علل اساسی اقتصادی را بیان کند. جواب این سوال که چرا عده ای می خواهند امنیت مردم و سرمایه گذاران را بهم بریزاند، در این جا پاسخ می یابد.)

این جوان بیست ساله یک جنگجوی طالبان در دره دور از دسترس سوات بود، جایی که قبل از عملیات پاکسازی ارتش پاکستان در سال ۲۰۰۹ حدود یک سال تحت سیطره طالبان بود. او می‌گفت شخصا هشت نفر را برای طالبان سربریده است، دو معلم، فروشندگان دی‌وی‌دی، جاسوسان ارتش و یک افسر پلیس.( با ذکر ارقام جونز می گوید که این جوان بیست سال و اندی، هشت تن را به قتل رسانده؛ تا پیر شود، لابد ده های دیگر را نیز به قتل خواهد رساند! تاثیر اعداد و بافت انها در ین پاراگراف جالب است.)

سربریدن ها

او به من گفت که قربانیانش توسط رهبران طالبان در یک اتاق در بسته مورد بازجویی قرار گرفته‌اند و شب برای کشته شدن به او و گروهی دیگر از پیکارجویان مسلسل بدست سپرده شده‌اند.

او می‌گفت: "دهانشان بسته بود و نمی‌توانستند حرف بزنند، من با گفتن "الله اکبر" آنها را کشتم. طوری به زمین افتاده بودند که انگار خوابیده‌اند. بعد از بازجویی به آنها دارویی تزریق شده بود که آنها را خواب آلود کرده بود تا چیزی حس نکنند. آن وقت به ما تحویلشان می دادند." {اوردن جمله " الله اکبر" دراین نقل قول، مفهوم دار است. زیرا که خواننده را به فکر می اندازد که ایا نظامیان پاکستانی به این جمله اعتقادی ندارد؟ کشته شده گان به " بزرگترین بودن خداوند" اعتقادی نداشته اند؟ با این جمله می خواهد تقابل دو هم عقیده را نشان بدهد که هر دو ادعا برحق بودن می کنند و حتی در ان جان می دهند و جان می گیرند! نوعی از تحریف و سپر قرار دادن مذهب و دین اسلام برای توجیه قتلها ، شورش ها و حمایت بستان های طالبان را نشان داده است.}

او توسط یک جنگجوی دیگر طالبان که دستگیر شده، شناسایی شده‌و اطلاعاتی در اختیار ارتش گذاشته که منجر به دستگیری عده‌ای دیگر شده ‌است. پرونده او به یک دادگاه ضد تروریست ارجاع شده ولی خود او اطمینان دارد که تبرئه شده و جان سالم به‌درخواهد برد. (با ختم این جمله، نویسنده در ذهن خواننده این سوال را می کارد که چطوری کسی که این قدر جرم سنگین داشته، اطمینان دارد که از زیر تیغ گیوتن قانون فرار کند؟)

در سیستم ناکارآمد قضایی پاکستان، بسیاری از جرایم به دلیل ترس شاهدان از حضور در دادگاه، بی مجازات می مانند. دادگاه ها در این کشور تحت فشار هستند و پلیس نیز قادر نیست رویه مناسبی را در این زمینه ها دنبال کند. (جوابی بجا به سوال مطرح شده! حالا معلوم می شود که ناکارامدی، ضعف حاکمیت قضایی- ملی و مجریان قانون- پلیس- زمینه فرار زندانی را مساعد می سازد.)

رعنا مقبول، دادستان کل لاهور می‌گوید: "تروریست‌ها ترس بزرگی در دل شاهدان انداخته‌اند، آنها حتی توانسته‌اند چند افسر عالی‌رتبه پلیس را نیز به قتل برسانند." (نقل قول طلایی، موثق و موثر!)

ناامیدی روستاییان

خالد عزیز، یک مقام عالی رتبه بازنشسته از ایالت شمال غرب پاکستان توضیح می‌دهد چرا با وجود تمام این مشکلات، پیام طالبان هنوز در پاکستان شنوندگانی دارد.

تروریست‌ها ترس بزرگی در دل شاهدان انداخته‌اند، آنها حتی توانسته‌اند چند افسر عالی‌رتبه پلیس را نیز به قتل برسانند.

او می‌گوید: "طالبان یک جنبش احساسی راه انداخته‌است. گویی آنها گروهی رابین‌هود هستند. آنها می‌گویند بی‌عدالتی بی داد می‌کند و می‌خواهیم به شما کمک کنیم، حمایتتان کنیم، ما در آینده در راس قدرت خواهیم بود، به ما ملحق شوید و در ساختن آینده با ما شریک شوید." (نقل قول طلایی و کارامد که می تواند به راحتی علل حرف شنوی مردم از طالبان را واضح سازد.)

این پیام به همراه فضای ضد آمریکایی ناشی از تخت و تاز ایالات متحده در افغانستان باعث افزایش محبوبت طالبان در نزد عوام می‌شود. گمان می‌رود که طالبان در به دست گیری کنترل استان پنجاب که قدرت‌مندترین استان کشور است تلاش همه‌جانبه‌ای بکند.

طالبان توانسته‌فرصت‌های ممکن در آنجا را درست تشخیص دهد. (علت دیگر مقبولیت طالبان؛ کار امدی مدیریت طالبان!) اگرچه پنجاب ثروتمند‌ترین استان کشور است اما بسیاری از پنجابی‌ها از شدت فقر نمی‌دانند (علت) وعده‌ی غذایی بعدی‌شان را کی خواهند خورد و مناطق روستایی در ناامیدی مطلق (دلیل) به سر می‌برند. تقریبا هر روز مطبوعات پر هستند از اخباری که در آنها پدران به دلیل عدم امکان تامین غذای خانواده‌هایشان خودکشی می‌کنند. (منفی بافی وتاثیر بد مطبوعات و ضعف رسانه های دولتی در کنترول افکار عامه، به عنوان دلیل دیگر.)

من خانواده نواز محمد را ملاقات کردم. مردی سی ساله با هفت فرزند که می‌دانست راهی برای بازپرداخت وامی که از کارفرمایش گرفته ندارد. او چند روپیه باقیمانده‌اش را به فرزندانش داده بود تا با آن از بازار شیرینی بخرند و زمانی که آنها برای خرید رفته بودند، خود را دار زده بود. (نمونه عینی. این یکی حس کنجکاوی خواننده را اقناع کرده و گزارش را موثق جلوه دهد.)

پدرش توضیح می‌دهد: "پسرم نتوانست با تنگدستی کنار بیاید، به من یا خانواده‌اش چیزی نگفت، فقط خود را حلق‌آویز کرد. او خسته شده بود زیرا نه ‌می‌توانست از دست طلبکارانش خلاص شود و نه می‌توانست بدهی‌اش را پس بدهد."

نگرانی‌های ثروت‌مندان

در پنجاب، فقرا از فقر شکایت می‌کنند و ثروت‌مندان نگرانند. خانواده‌های کشاورزان عمده‌پاکستان عموما "فئودال" توصیف می‌شوند. طالبان، فئودال‌ها را به عنوان کسانی که مردم عادی را استثمار می‌کنند، تقبیح می‌کنند. (علت تحریکی دیگری که طالبان مانند کمونستان از ان استفاده می کند. این یکی سبب می گردد که حرف طالبان شنیده شود.)

عبیده حسین، یکی از تیول‌داران پنجاب می‌گوید: "ملاها به آنها می‌گویند فئودال‌های بزرگ و فاسد به شما چه داده‌اند؟ چه کار برایتان کرده‌اند؟ شما فقیرید و ما به شما زمین خواهیم داد، آب خواهیم داد و شیر و عسل (زنده گی دنیایی!) از رودخانه‌ها روان خواهند شد. شما وراث بهشت روی زمین‌اید( اخرت). اگر فرزندتان خود را در عملیات انتحاری منفجر کند مستقیما به بهشت خواهد رفت. کار آنها (طالبان) زمین خواری ا‌ست." (خوب، ایا کسی که برای زنده ها نان و برای مرده بهشت، باز هم مردم (عوام به قول گزارش) بازهم باید بایستند و درجبهه های طالبان نپیوندند؟

به نظر می‌رسد دولت که هزاران سرباز را روانه جنگ با طالبان در شمال غربی پاکستان کرده، توانایی گشایش جبهه‌ای دیگر در پنجاب را ندارد. (علت دیگر که حاکی از شکست دولت پاکستان است.) مقام های رسمی به گروه‌های محافظه‌کار مذهبی هزاران مسجد و مکتب‌خانه در پنجاب ساخته‌اند، مکانهایی که به گمان برخی می‌توانند در صورت لزوم به عنوان شبکه‌ای برای سازماندهی یک شورش در قلب پاکستان مورد استفاده قرار گیرند.

مقاومت صوفی‌ها

با این وجود نیروهای طالبان نیز در پنجاب با مشکلاتی روبرو هستند، پنجاب جایی ا‌ست که اکثر مردم طرفدار صوفی‌گری اسلامی‌اند. آنها به خانقاه‌هایشان می‌روند و درمیان دود غلیظ حشیش به نوعی خلسه‌مذهبی می‌رسند و همگام با صدای طبل‌ها به سماع و پایکوبی می‌پردازند. (تصویر پردازی عینی گزارشگری روزنامه نگاری که جان تازه به سلیقه، ذهن و روح خسته خواننده می بخشد.)

این نوع مذهب فاصله زیادی با دین مطلوب طالبان دارد.

از این گذشته، هنگامی که طالبان در راس قدرت بود، نتوانست به وعده‌هایش عمل کند و به دلیل همین خلف وعده تحت فشار است. (جامع نگری گزارش. زیرا که برگشتگاهی دارد به تاریخ و پیدایش طالبان. این،نشان می دهد که حتی اگر طالبان مانند دولت پاکستان به خواسته های طالبان جوابگو نبوده اند، مردم از انها حرف شنوی نداشته اند.)

طالبان در دره سوات به فقرا و تنگدستان وعده‌زمین داده بود، آنها زمیندارانی را مورد حمله قرار دادند که برخی از آنها دارای سمت‌های مهم سیاسی بودند. اما وقتی فرماندهان طالبان قدرت را در سوات در دست گرفتند، به این نتیجه رسیدند که باید به خاطر خانواده‌هایشان به آن زمینداران وابسته بمانند و خشن، فاسد و رشوه‌خوار شدند.

اگر طالبان به وعده‌هایشان عمل می‌کردند، می‌توانستند نیروی سهمگین‌تر و هراس آورتری شوند. (پایان منسجم)

یاد داشت

به لینکی که در دل گزارش گذاشته شده، تک بزنید. اینجا، اوون بنت جونز با استفاده از چشم دیدهایش گزارش جالب چندرسانه ای تهیه کرده است. فضا، حرکات، انتخاب تصاویر، نحوه برخورد مردم، شخصیت ها، صدا و زاوید فیلم بردار/ عکاس حرفوی اند. خوب، تا این حد ما از لینک حرفها زده ایم. اما در متن فارسی گزارش (حی و حاضر در روی سایت !) چه برجسته گی های دیده می شود؟

در کوتاهترین فرصت، گزارشگر توانسته ریشه های اجتماعی، اقتصادی و مذهبی شورش های سوات را از زبان به وجود اورنده گان و معتقدان اندیشه های شورشگری دریابد. زوایه دید دراین گزارش جدید است. در سابق خبرنگاران از کام مقام های اسلام آباد دلایل استقبال از طالبان را می دانستند. اما اینجا گزارشگر رفته صحنه، از جوان بیست ساله ای که تاکنون هشت مورد قتل (به اندیشه خودش، قصاص در راه خدا) انجام داده، علت شورشگری اش را می پرسد. این جالبه و جدید. چون از زبان طبیعی و بدون فیلتر سیاسی ها نقل شده و توجیهی به نفع جریان های سیاسی در ان دخلی ندارد. در عین حال نشان می دهد که چطوری طالبان با راه اندازی تعلیمات روانی، دینی و نشاندهی جدیت نسبی در رسیده گی به گرفتاری های مردم سوات، حتی زنده گی انها را در راه اهداف خویش نثار می کند.

تصویرهای که گزارشگر از سوات می دهد، به درستی حقایق و دلایلی دریافتی نویسنده، اشاره دارد. چنانچه تصویری که او از فقر نسل اندر نسل ساکنان محل اورده،زمینه مساعد تاریخی پیدایش، رشد و برخورداری از حمایت سواتی ها را عینیت داده است. پس نکات با هم خوب ربط داده شده و در هم حل گردیده اند.

از دیدگاهی، این متن به تحلیل نیز شباهت دارد. بهتر که این گزارش را از نوع گزارشهای تحلیلی بدانیم. پس مبارک به توان و مهارت جونز که گزارش و تحلیل را درهم امیخته و گزارش چندرسانه ای پس داده است. درکل گزارش قوی ، حرفوی، تحلیلی و اهنین است! می شد که یک خبر، یک مصاحبه و یک گزارش تحلیلی در مورد عین قضیه نوشت. اما نه، اینجا صد چکش زرگر، یک چکش اهنگر مصداق دارد!

جراحی داستان سر زمین گرگها (در دری)

بیست ودومین بار بود که باید داستان کوتاهی روح و بدن می شد. نفس زنان 3 بعد ازظهر دری اطاق خنک و روشن اما خالی کنفرانس موسسه فرهنگی در دری را باز کردم. داخل، ادمای زیادی نبودند. پنج مرد و یک خانم، چسپیدیم به منفی بافی و مثبت گویی های داستان "سرزمین گرگها" ساخته ای رضا یمک. مطابق به عرف و قول کتابی، ما بی پیر به خرابه و خراب کردن نرفتیم. پس قاسم قاموس شروع کرد به ایراد ایرادها!

به گفته او، زبان اقای یمک نسبت به داستان قبلی اش، داستانی­تر است. اما درکل، نثر سرزمین گرگها، داستانی نیست. او نمونه های را نشان داد که با شعر همسویی داشتند. انتقاد بعدی این متخصص کج فهمی، روی ابهام داستان بود. زیرا قاموس با وجود چند بار مطالعه، پیام مشخص داستان را نفهمیده بود. استاد می گفت که در برخی اوقات، داستان سمبولیک می شود. شاید به همین دلیل بوده، که او گپ اصلی داستان را نفهمیده باشد. یکی از سوالات مهم او، درمورد انتخاب شخصیت ها و دلایل انتخاب انها بود. قاموس نفوذ نویسنده در درون شخصیت ها را کافی وحرفوی می گفت. اما این که رضا، نتوانسته حرف دل شخصیت ها را باز گو کند، داستان را عیب دار ساخته است. فرایند برقراری ارتباط با خواننده نیز دچار مشکل تعریف شد. قاموس تیرهای نهایی اش را به نشانه محتوای ضعیف رها کرد. اما ناجوانی نکرده، گفت که داستان دارای فورم عالی می باشد! به این صورت حرفهایش را قیچی کرده و راحت دست چپ اقای کاتب  منتظر شنیدن همسایه اش ماند.

به باور کاتب، داستان با تصویر زمستان و خشونت، حکایت ظالم و مظلوم را بیان می کند. شاید هم نقبی باشد به گذشته ای پرمخاطره و وحشتناک کشور و مداخلات خارجیان. او زوزه ای  گرگ را نشانه ای مداخله خارجیان در افغانستان تعبیر کرد. این ناقد مشابهت زمانی میان خلق داستان و حوادث عینی جامعه را درست و منطقی دانست. کاتب، هی اصرار داشت  که زبان داستان عامیانه وخوب است. و اوج داستان، به نظر کاتب، اخر داستان بود. زیرا با اتش نزاع داخلی، گرگها(خارجیان) کشور را به کام خود می بلعند. او این تعبیر را از به چنگ افتادن پیر و طفلک فهمیده بود. نفوذ بیتای بصیر بیتا، صداهای اعتراض و نقادانه کاتب را در حلقوم خشک کرد.

بیتا گفت که " قلدری"، " زمختی" و " خشن بودن" خصوصیت های اند که هیچ گاهی از ذهن و داستان نویسنده، بیرون نرفته اند. پس اگر فضای داستان، زمستانی، خشن و سخت است، ریشه در سرشته های فکری، واقعیت های عینی جامعه و سرشت نویسنده دارد. بصیر گفت که این نا بسامانی، از باز نشدن نقش " خداوندگاران روم"، " افسانه های روم" و " برده زاده گان برده زاده" ناشی می شود. شاید اب و نمک رفاقت، نفوذ بیتای بصیر را خیره کرده و ژاله های انتقاد را بست. لب ها را دکمه کرده و نوبت را سپرد به خانم راضیه اعتمادی.

او نظریات جدیی نداشت. چند بسته تعارف را با لهجه دورگه ایرونی و کابلی تقدیم یمک کرد. خانم اعتمادی پیشرفت نویسنده  را - نسبت به داستان کاکا جان- تشویق بی جایزه وبی مایه ای کرد. اما، زهر انتقادش را هم دریغ نکرد، بالاخره. زیرا خانم ناقد نثر را پرطمطراق، حماسی و درباری یافته بود! نوبت به من رسید.

طرح و تصویرها ی داستان ایستا به نظر می امدند.هر چی می خواندم، مفهوم، مکان و زمان جدید ظهور نمی کرد. اغاز داستان ضعیف، گنگ، خالی از تعلیق و چنگ زنی به دل و هوش ادم می ماند. چون طرح ناقص بود، حوادث زیاد و اضافی زیادی را باید دور می ریختیم. اگر این کار می شد، از بازگویی عین حادثه دراخر داستان، جلوگیری می شد. داستانی می شد، ساده، کوتاه، عام فهم، سبک،همه پسند و خوشخوان! روی شخصیت ها نیز گپای گفته شد. در داستان، ما از ورود، عملکرد و خروج شخصیت هرآن با خبر می شویم. اما، در سرزمین گرگها، شخصیت ها به میدان می ایند، اما، دراخر داستان ما نمی دانیم که انها کجا شدند. برخی از تصاویر باید مفاهیم عمیق، گسترده و اساسیی را انتقال می دادند. متاسفانه، انها به نسبت کهنه گی، خاک خورده گی کلمات این تصاویر در نطفه پوچ می شوند! امروز خواننده ازدیدن تصاویری چون "رقص باد" ،" تازیانه باد" ،" قهر اسمان"... لذت برده نمی توانند. چون فضای داستان نویسی و ذهن خواننده گان ازین دست تصاویر مشبوع اند. پس باید این تصاویر، شخصیت ها و عملکردهای انها بدل شوند. درسراسر داستان ارزو کردم که – حداقل- یک بار طفل خود، حرفش را بگوید. سایه رضا(دانای کل) از سر شخصیت ها برداشته شود! اما، نشد! اگر این کار را نمی کرد، داستان زنده تر می شد. باش از جنبه های مثبت داستان نیز بگویم.

 برخی از تصاویر خیلی قوی بودند. گویی الهام یافته از تصویرسازی های داستان های گارسیا مارکز و کتاب بلوای خفته گان استند. به این نمونه توجه کنید: "... قهقهه نومیدانه از او گذشت. دراوج خفت، و با همه وجود خود را به صخره پیش رویش کوبید. صخره بیچاره فرو ریخت...." زبان داستان، کلیشه ای، زبان نثرهای اجتماعی و کهنه است. با انهم برخی از کلمه­ها و اصطلاحات بومی خواننده را میخکوب کرده و متوجه عینیت سازی های یمک می کند.(افرین یمک جان!)

درکل، طرح داستان منسجم است. برابر با ملاک های داستان نویسی کلاسیک، حوادث پشت هم چیده شده اند. نقش تصویرها را در بالا تشریح کردم.

دلتان خوش نباشه که خلاص شدید، نقد های اقای خاوری در راه است . او روی ابهام های داستان انگشت گذاشت. از حشوها پرده بر داشت. از نبود رابط علّی و معلولی میان شخصیت ها شکایت داشت. در عوض، زبان عریان و روشن برخی از تصویرها او را مجذوب ساخته بود. مثلا بوی خون در کوهستان پیچید....

همه  در کوهستانیم. برف به بیرحمی می بارد؛ بوی خون در کوهستان جولان زند. ایا بازهم باید ایستاد؟ نه، باید بقچه را بست.لابد الفرار افضل من القرار! پس تا نقد داستانی دیگر و گزارش اینده به پای هم پیر شویم!

لینک داستان :سرزمین گرگها (یمک)

احسان

کار اموز داستان نویسی