از چشم چران کابلی!

می دانم، عبارت بار منفی دارد؛ اما نه برای چشم چرانها! مذهبی ها می گویند:" انما الاعمال بالنیاتینا." چشم چران کابلی هم با این توجیه، روح زنده گی کابلیان را در لای نامه های هفته گی اش انعکاس می دهد.  نمی دانم  که تب ، تعجب و خشم تان در مورد این بد و رد کاری فروکش کرده یا نی. بهر حال، هفته آینده آغازین صحیفه را خواهید خواند. قضاوت ها را درمورد عمق و کیفیت چشم چرانی این بدعت کار، به ما بنویسید.

 موفق باشید و منتظر!

بامش بیش؛ برفش بیشتر!

در کارگاه روزنامه نگاری هند، روی "روزنامه نگاری تحت فشار" بحث کردیم. مسعود خاطره ای از تهدید شدن از سوی افراد ناشناس را قصه کرد. راه حل های پیشنهاد شد؛اما،غیر عملی بودند. امروز، مصاحبه اقای عنایت فانی با یک روزنامه ایرانی را که از فضای فشارایران -به گفته خودش- به خاطر ارزشهای حرفه ای اش مهاجرت کرده، یافته ام. من به کشمکش های سیاسی طرفین ایرانی کاری ندارم. بل، نمونه ها و خاطرات روزنا مه نگاران تحت فشار را بازتاب می دهم. اینجا را کلک کنید:دشواری روزنامه نگاری در شرایط پس از انتخابات ایران

بعد از مطالعه مصاحبه فهمیدم که مصاحبه شونده معتقد به ازادی مطبوعات و رعایت ارزشهای روزنامه نگاران در اطلاع رسانی شفاف و بدور از زرد نگاری و اتهام زنی های سیاسی است. درحرفهای او، نوعی توازون اندیشه ای – حرفوی را می بینم. خواستگاه قضاوت این روزنامه نگار ارزشها و اصول (به قول خودش کدهای روزنامه نگاری) است. پس دلهره ام ته کشید که مبادا دروبلاگم نماینده یکی از جریان های سیاسی رخنه کرده باشد .اما کاش این مصاحبه حرفه ای ترمی بود.

اقای فانی، نتوانسته جریان مصاحبه را بصورت حرفه ای پیش ببرد. دراول، خوب شروع کرده اما دروسط  ازمسیر اصلی بحث کجروی کرده است. او، نظر ولی زاده را روی فرکسیون های موافق وغیر موافق می پرسد.این، مداراصلی بحث نیست. من منتظر بودم که مصاحبه ای درمورد روزنامه نگاری تحت فشار را بخوانم.

 نقص فنی دیگر مصاحبه در طرح سوال ها است. سوال ها دراز و -برخی اوقات- کوراند. دو سه مورد یک سوال را چند بار خواندم. این رسم، در بازی حرفوی نیست، اقای عنایت فانی! ایا این سوال حرفوی است؟ " شما اصولا مسیری که طی می شد تا اینکه کار روزنامه نگاری شما بروز خارجی پیدا می کرد حالا در رادیو و تلویزیون منعکس می شد یا در روزنامه ها درج می شد و این مسیری که طی می شد که بعدها شما با آن موافق نبودید چه طور طی می شد؟ توضیح بدهید چه طور بود یعنی از کجا شروع می شد و به کجا ختم می شد؟" درختم سوال سوال کننده نیز متوجه شده (شاید از ارتباط چهره به چهره) که طرف گپ اش را ندانسته است. پس مجبور، سوالش را کوتاه تر با ترفند {عبارت دیگر} بپرسد. فانی جان، ساده ترمی پرسیدی:"مسیری که  کار و تولید حرفه ای شما را متاثیر می کرد، از کجا شروع و به کجا ختم می شد؟"

مشکل حرفه ای دیگر مصاحبه در پیاده کردن حرفهای اقای ولی زاده است. این بخش را بخوانید: "متاسفانه به عنوان کسانی که می توانند با فعالیت های مستقل و حرفه ای و رعایت کدهای جهانی و اخلاق روزنامه نگاری به گونه ای در باره حاکمیت جمهوری اسلامی اطلاع رسانی کنند که از آن مشروعیت زدایی کنند وارد حوزه های دیگری شده اند یعنی به عنوان فعال سیاسی یا چریک یا نمایندگان احزاب دارند صحبت می کنند و تصور من این است که در آینده ممکن است این نوع از روزنامه نگاری با خطرات بیشتری مواجه باشد و هر روز ما از روزنامه نگاری حرفه ای فاصله بیشتری بگیریم، بی طرفی و سلامت کار حرفه ای بیشتر در ایران قربانی بشود."

من سه بار این پاراگراف را خواندم، اما نفهیمدم. نمی دانم که آسیاب کند است یا گندم تر! من نفهم هستم، ولی زاده در اصل گنگ حرف زده یا مصاحبه کننده حرفهای او را درست پیاده نکرده است. ممکن ولی زاده گنگ صحبت کرده باشد. اینجا باید مصاحبه کننده برای وضاحت، توضیح بیشتر می خواست. شما اگر چیزی فهمیده اید،برای من هم بگویید. بهر حال، نباید سیاهی سیاه نوشت و نی سفید کاری بیش از حد کرد. نباید از نکات جالب،حرفه ای این مصاحبه چشم بپوشم.

شاه کلید یک مصاحبه خوب و حرفوی سه کلمه حیاتی" آمادگی، آمادگی و آمادگی" است. اقای عنایت تسلط کامل روی جریان های موثر بر سیاست و اصالت روزنامه نگاری و و بلاگ نویسی دارد. پس- حتی در بخش های بی ربط مصاحبه - وقتم را با یک مشت چرند معامله نشد. معلومات حیاتی در بسته های منظم طرح شده و بسط یافته بود.

شروع جالب دارد. خواننده را بدون ارایه معلومات وارد کشمکش های خود و طرف و جریان های سیاسی و روزنامه نگاری نمی کند مصاحبه کننده بعد ازاین که متوجه لغزنده گی بحث گردیده، مسیر بحث را تغییر می دهد. پس پایان مصاحبه -باز هم- ارتباط به روزنامه نگاری تحت فشار است.

نقطه قوی دیگر مصاحبه در به چالش کشیدن های ولی زاده نهفته است. عنایت، مدام با معلومات و گره افگنی، جواب دهنده و خواننده را با مفاهیم جدید و سایه های نهانی حرفها و ارزشهای حرفوی مورد نظر ولی زاده  آشنا می کند.

همه معتقدیم که کار به اهل کار سپرده شود. مصاحبه را چون فرد حرفه ای با همتایش انجام داده، لذتبخش و حرفه ای است. معلومات دقیقی و تحلیل روزنامه نگارانه ولی زاده، طعم خاصی به مصاحبه و خواننده می دهد.  

حاشیه های روان و ساده

دانشگاه که بودیم، سخت ترین اتهام و فنی ترین ضربه ما، متهم کردن استادان به "حاشیه گویی" بود. آن روزگار فنا گشت و اما ان اتهام باقیست. یک ماه قبل دوست عزیزم "خالدفاضلی هروی" کتابی برایم هدیه کرد ناب و روان. نویسنده ی کتاب، ارادت قلبی اش را به حاشیه نویسی با زبان رسا و شیوا نشان داده است. اسم کتاب "درشهر نی سواران"نوشته ی دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی است...الخ. نمی خواهم از تعداد صفحه، قطع، ناشر... کتاب بگویم. زیرا باید مغز را برداشت و پست را داد به باد.

کتاب در یازده فصل تدوین شده است. اثر، حاوی مقاله ها و سخنرانی های استاد -باپاورقی ها وحاشیه های شکم سیر و چند صفحه ای - می باشند. من، اثر را با توجه به زبان، محتوا و معلومات بیگانه تر از اکثر آثار دیدم. در این نوشته این مشخصات را - تا انجا که به ذهن مخلص مانده - به سبک نویسنده - اگر بتوانم- می نویسم. نیک بود صواب که بحث را از تاریخ اغاز کنیم.

کتاب درمورد حمله اسکندر به اسیا و ایران (خصوصا کرمان و حاکمان محلی)،افسانه هومر و ریشه های تاریخی ان، تاریخ ایران، امپراطوری غز، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، تیموریان،تیمور و ملاقات های او با حافظ، اداب حکومتداری قاجاریان و سابقه سیستم تعلیمی ایران معلومات کلی ارایه می کند. درین بین معلومات کتاب، دایره المعارفی است. زیرا حاوی معلوماتی است که نه از آن چشم پوشیده بتوانیم و نه -چون نان قاق- عطش گرسنگی معلوماتی را ارضا می کند. کتاب در ظاهر خسته کن به نظر می رسد. امیدوارم برداشت الحقیر روی طبع و اشتهای مطالعاتی عزیزان اثر نگذارد. اما مهارت استاد در ان است که کوهی از معلومات مرده را - این تعبیر من نیست. استاد از یکی از دوستانش نقل قول کرده که دیگران با زنده ها، زنده است اما باستانی با مرده گان تاریخی! - خوب، روان و ساده نوشته است. بعد از مدت کوتاهی متوجه می شدم که به اثر روانی متن، چندین ورق خوانده ام. با انهم، من برخی از پاراگراف ها را نیمه می خواندم و دنبال معادل یابی سالهای میلادی به هجری قمری یا هجری شمسی نبودم. در ضمن،برخلاف استادان حاشیه گوی و هیچ نویس ما، استاد، از متن تاریخ عبرت ها و نمونه های برای ثبوت، ربط دهی اندیشه هایش بیرون کرده است. مثلا زمانی که استاد مقاله ای برای محفل بزرگداشت اسب و اسب داری می نویسد، ادم خنده اش می گیرد. زیرا یک استاد ادبیات و تاریخ کجا و اسب دوانی و کجا! ظاهرا استاد می خواهد اسمان را به زمین بخیه زند. اما، استاد می رود و از لای موفقیت های تاریخی که زیر سم اسب به دست امده، نمونه های می دهد زنده و خیره کننده. با الهام از محمد(ص)، ناچار،اعتراف می کنم که موفقیت زیر پای اسبان است! به سخن البرکامو از بحث "دور نرویم."بعد متفاوت دیگر کتاب، در تذکیره نویسی است. استاد، اگر از پادشاه یا عالمی را یاد کرده در پرانتیز اجداد و اثار او را نیز معرفی می کند. اگر زمانی با شخص،خاطره مشترک داشته یا موضوع ربطی به ولایت کرمان دارد، از ان نیز یاد کرده است. اگر دستش رسیده، قصه های شیرین و جک های خنده دار مرتبط به انها را هم تلنبار نموده است. این یکی شیرین است و جالب که زنگار خسته گی را از بین می برد و مایه ی ادامه مطالعه می گردد. خاطره های دوران جوانی، تحصیل، تعلیم و تدریس، خانواده و دوستان -که اکنون به تاریخ پیوسته اند- کتاب را جذاب ساخته است. زیرا با وجودی که استاد اداب رسمی و مروج در ادارات دولتی را نتوانسته در نوشتن از یاد ببرد، اما راستگویی و صداقتش مایه می گذارد تا خواننده خاطره های تاریخی بخواند. برای من،که بچه دهاتی هستم، متن و اخلاق متفاوت او از شهریان، جالب می نمود! خوب، بار و بند مشخصات تاریخ را با طناب های فرسوده تاریخ می بندیم و می رویم به مشخصات لسانی اثر! 

زبان کتاب در اکثر اوقات فارسی ناب است. اما گاهی فصاحت، لغزنده گی و نرمی عربی، استاد را لغزانیده است. چنانچه اکثرا اصطلاحات عربی، زنده زنده، استعمال شده و یا اشعار عربی خودنمایی می کنند. مخلص که عربی ام نم کشیده، ناچارم می شدم برای معنی به حاشیه ها پناه ببرم. اما حقیقت ان که استاد در هر دو زبان فارسی و عربی - البته به اندازه فهم مخلص- تبحر دارد. کلمات را بساده گی، روانی و بدون این که از یکدیگر دلخور شوند یا به هم ناسازگار باشند، کنار هم چیده است. به این صورت نثر واقعا رسا است. توصیه من به جدید کاران سخت نویس این است که بی پیر به خراب نروند و تا جان را به جانان - این اثر - نرسانده، دست از طلب بر ندارند! چه که یا جان رسد به جانان (ساده نویسی) یا جان ز تن (پیچیده نوسی) برآید. غایت هر دو به صواب می انجامد. زیرا اول، به ساده نویسی می رسید و دردومی از گنگ نویسی می رهید. به این حساب استاد، دارای سبک منحصر به خود است. من روح نویسنده گی و ساده نویسی این سبک را، برای روزنامه نگاران توصیه می کنم، اما متوجه باشند که کتاب دنیای از حاشیه است. پس التقاطی عمل کنند مفیدتر می گردد! قبلا به شدت کنونی، متوجه نبودم که چقدر زبان عربی روی واژه واژه فارسی اثر داشته است. اما با مطالعه " درشهر نی سواران" فهمیدم که اگر فردی عربی را درست بداند، پنجاه در صد واژه های مروج فارسی را می داند. اگر حدس مخلص درست در نیامد، شیر فهمم کنید. بهر حال زبان استاد، واقعا روان و دراز است. استفاده از اشعار، ضرب المثل های کرمانی شیرینترش می کند. اگر می خواهید شعر زیاد یاد بگیرید، در شهر نی سواران را بخوانید. در حفظ شعر، پاریزی باستانی،شاید، سر آمد روزگار است.- ماشاءالله- در باب هر کلمه - اگر گمان حقیر و مخلص غلو آمیز نباشد- یک شعر دارد. عیب کلی ان است که در کل کتاب-  حتی- لنگه ای از شعر نو نمی بینیم. 

با این همه وصف، پاریزی به جز از بیان تاریخ، عبرت های گرم و سرد روزگار، دیگر چه دارد؟ فصل های جداگانه کتاب پیام های متفاوت دارند. مثلا یک فصل را در مورد ارزش اسب گفته. بخش بعدی را به نحوه تدریس عربی و مشکلات کتابهای عربی آن روز با مثال ها و طعنه های نمکین به ادرس مولفان اختصاص داده است. فصل بعدی را به یاد استاد اقبال اشتیانی نوشته و پاره دیگر را برای سعید نفیسی و جک های دوستانه شان قربانی کرده است. با خواندن تقریظی بر دیوان شعری از یک خانم یهودی کرمانی، معلومات زیادی درمورد کلیمیان ایران و کرمان به دست می اوریم. این تقریظ -در حقیقت- یک فصل کتاب را تشکیل می دهد. بخش دیگر را با یاد اوری خاطراتش و مقایسه های ریاضیکی، استاد، از اصلاحات ارضی دور و زمانه حرف می زند.... الخ والله اعلم من البقیه. حالا متوجه می شوید که ابراهیم پاریزی با این کتابش اگر ادعا کند که کار حضرت فیل کرده، ادعای است نا صواب. زیرا در هر مقاله، با چند مفهوم روزمره اما با فرم و سبک روان خاک به چشم کسانی که دنبال مطالب جدید و بروز هستد، می زند. اما کسانی که دنبال روان نویسی باشند، کار شان با این نمونه ی عالی رونق می یابد! پس اندر باب کسب اندیشه های که ژرفتر از موضوعات روزمره باشند، این کتاب مفید نیست.  

پس اگر گنگ و کور نویس هستید، حتما این کتاب را - مثل من - یکبار بصورت سطحی مرور کنید. بعد از یک ماه دوباره سراغ ان را رفته و شگردهای روان نویسی پاریزی را حلاجی و مشق کنید. من هنوز این مرحله را نگذارده ام، اما نا خوانده بر منبر بر آمده و این مخزن حاشیه های روان و ساده را برای تان معرفی می کنم. تا باز تاب دهی نتایج حلاجی پدرود.

گزارش جلسه نقد داستان "مزاحمت"

 عادت کرده ایم که از مزاحمت بدمان بیاید. روی خوش به ادمای مزاحم نشان ندهیم. اما، لابد چوب همیشه دو سر دارد و بشر نیز دو نوع خصلت جذب و دفع . پس افرادی چون دوریس لیسینگ  نه تنها از مزاحمت خوشش می آمده،حتی، داستانی به نام" مزاحمت" نوشته است. در این داستان او از رویه باداران اروپایی، افریقایی ها می گوید. شاید بنا بر چشم دیدهای نویسنده، بومیان مزاحمی بیش نبوده اند. خوب، من چه شف شف گویم، بهتره شفتالو را در خود مزاحمت چک زده و بچشید! شما لابد،بعدتر بگویید که آیا شفتالو ترش است یا تلخ. ما که دو سه پیراهن بیشتر چاک کرده ایم، جمعه قبلی این داستان را نقد و بررسی کردیم. این هم گزارش این کند و کبرک کاری حرفه ای. شروع از پیر خرابکار و نقاد ماهر قاسم قاموس.

به دید استاد، داستان مزاحمت به سبک کلاسیک روی یک خط با نثر ساده نوشته شده است. مزاحمت از اندیشه ها و چشم دیدهای نویسنده درمورد وضعیت اجتماعی و فرهنگی بومیان "نیاسالد"ی افریقای جنوبی و برخورد اشغالگران با انها می گوید. به گفته قاموس، پیام اصل داستان انکه اگر کسی در هرجای دنیا، دوشادوش ترقی و تجدد حرکت نکند، سرنوشت این بومیان را در انتظار دارد. انها باید مانند نیاسالدی ها استیلا و برتری عمدی فرهنگ اشغالگران را تحمل کنند. چنانچه از کوچه عقب مانده گی صفحه سوم {در ورق چاپی که به ما داده بودند} بوی بلند پروازی های فرهنگی- سیاسی به مشام خواننده می رسد! دید برتری جویانه و به سخریه گیری بومیان، از عینک دست پرورده های غرب می گذرد. پس این، تقابل میان دو فرهنگ افریقایی و غربی را نشان می دهد. چنانچه در قسمتی از داستان می گوید"عجیب، بومیان هم خود کشی را می داند." زیرا به اندیشه نویسنده، فقط غربیان است که به شیوه های مدرن و جدید مردن {ازجمله خودکشی} آشناست. بنابر ایده ای استاد، شخصیت ها نیز نقش های نمادین دارد. نمونه آنکه "درازه" که شخم زنی ماهری است، نماد ملتی است که دهقانش برای دیگران می کارد. قاموس، به جنبه های فمینیستی داستان نیز اشاره کرد. چه اینکه با وجودیکه دوریس لیسینگ، زن است، در جاهای زنان را تحقیر می کند. اما در اخر داستان، قلم به بررسی کلی وضعیت زنان افریقایی می چرخد. بانک نقد قاسم قاموس ته کشید و محترمانه نوبت را به محمد شمس جعفری داد.

نقد چند بخشی شمس مملو از سر رشته های فلسفی بود. در دو و سه بخش بصورت گذرا از شگردهای داستان نویسی انتقاد یا تمجید شده بود. با توجه به اینکه دندانم گره های یخ زده فلسفه را باز نمی تواند، مفهوم کلی نقد را یاد داشت برداری نتوانستم. اما، در تلاش استم که نقد را اینجا بگذارم. از کوتاهی/ نا توانی عذر می خواهم. یعقوب یسنا منتقد بود.

یسنا، داستان را به لحاظ ساختار، کلاسیک گفت. اما با توجه به جنبه های توصیفی داستان، اثر، ماهیت و شکل مدرن و پسامدرن دارد. چنانچه نوستالژی روستایی که در چند پاراگراف اول و مستقل از داستان امده، روحیه مدرن و پسا مدرن بخشیده است. از نگاه توصیف شخصیت ها، "درازه" خوب توصیف گردیده، اما زن سومی ارباب، این شانس را نیافته است. کنش در این داستان، به گفته یعقوب، ضعیف است. تنها دریک مورد گفت و گو ها و رفتارهای ارباب کنش های قوی را بهمراه دارد.  ازنگاه خامه های اساسی داستانی، مزاحمت، تمایل بیشتر به قصه گویی دارد تا به بیان عناصر قصه. پیام و بینش خاصی از داستان دستگیر کسی نمی شود. زیرا اقای یسنا، تا نهایت داستان فقط مفهوم " خود کشی" برداشته بود. معلوم می شد که راضیه اعتمادی هم از داستان خوشش آمده است.

اعتمادی گفت:"داستان، قصه های زیاد داشت." اما او ازین که نویسنده فضا و مکان را خوب توصیف نکرده بود دلخور بود. زیرا نفهمیده بود. راوی کی بوده و خصوصیات، دید و سن انها برایش نامعلوم مانده است. نقدی خانم اعتمادی - مانند سابقه- با سوال قراردادی اش همراه بود. او پرسید که ایا در داستان تغییر ناگهانی زاویه دید(طوری که در داستان دیده می شود) امکان دارد؟ این سوال دم بریده ماند و بحث به میزان اطلاعات داستان کشیده شد. اعتمادی از میزان اطلاعاتی که داستان درمورد مراسم مذهبی... داده بود، قناعت داشت. اما از این که ثبوت یا توصیفی از مراسم دیده نمی شود، نا راضی بود. خوب  ،چه کنیم که کی راضی است یا نه. از نگاه حقوق بشری، خانم باید، به فکر رضا یمک هم می بود.

یمک، محتوای داستان را بر سه محور"نژاد پرستی"،"توصیف ویژگیهای زنانه" و "محیط" قرار داد. به نظر او نویسنده، داستان را از دید فمیستی و طرف گیری به نفع زنان مطرح نکرده است. بل، نوعی بی مهری نسبت به زبان افریقایی و افریقا دارد. رضا، در برخی اوقات، با مسایل زنان انسانی برخورد کرده بود ازجمله در این جمله (بدبختی بود که روزگار او را به مضحکه ... قرار داد.) اینجا پیام، بار انسانی دارد. رضا از به مسخره کشیده شدن زنان افریقایی و حرص انسانی شکوه داشت. چنانچه ارباب از آب چاه شیرین استفاده می کند و برای بومیان، آب شور را توصیه می کند. این یکی انسانی و عادلانه نیست!(به گفته رضا، و صد البته به نظر من نیز!) عالم کاتب که بعد از قرائت داستان برای جمع، نفس سوخته شده بود، برای نوبت، دلش آب می شد. خوب عالم، بفرما!

او حرفهایش را با سوالی اغاز کرد: به عنوان راوی داستان، شخص اول روحیاتش را در داستان وارد کرده، آیا این کار مطابق به حرفه داستان نویسی مجاز است؟ کسی جوابی صریح نداد.(اگر هم گفته باشه، از گردن من خلاص!) عالم، از بیان روحیات و توصیف دقیق صحنه های داستان خاطره خوش داشت. دیگه گپای او تمام شده بود. داکتر مهدی کاظمی خود را برای نقد جمع وجور می کرد.

مهدی، به جواب اقای عالم گفت که اگر دخالت اندیشه نویسنده، زیر نام سوم شخص صورت گرفته، طبیعی است. زیرا که اندیشورانی داستان نویس، نا خود آگاه ایده های شان را روی شخصیت ها تحمیل می کنند. بعدش، او نظر قاموس را در مورد پیام "عقب مانده گی افریقا" رد کرد. به گمان وحیدی، در جوامع استعمار زده، زنان استثمار و تحقیر دو مرتبه ای را تحمل می کنند. زیرا اول زن و مرد مستعمره حاکم بزرگ اند. دوم، چون مردان از نگاه روانی تحت فشار استعمارگران قرار دارد، عقده های بیرونی شان را در خانه، روی زنان ارضا می کنند. بنابرین اگر داستان مزاحمت به این شکلی نوشته شده انعکاسی از حقیقت عینی است. از دید دکتر مهدی، محتوا و پیام داستان بیشتر در جوامع استعماری صادق است،تا در همه جوامع. خوب، از همه گفتم. خودم چی؟

صادقانه بگویم که من فقط یک بار داستان را در جلسه نقد شنیدم. پس نقدی نداشتم. بهانه اوردم که ایده های من در لابلای صحبت ها مطرح شد. با این شیطنت، نوبتم به خیر و سلامت گذشت. با یک بار گوش دادن، حس کردم که در اوان تربیه حیوانات، شکل گیری جامعه اولیه و رابطه مرد و زن هستم. زمانی که مردها نتوانسته اند حیوانات را رام کنند و زنان در پی ان همت گذاشته اند. راهکردهای را که مردان بر زنان تفوق یافته را با چشم می دیدم. مثلا امیتاز دهی زن جوان و بی پروایی که در حق زن پیر{و اکنون بیکاره} صورت می گیرد، اختلاف میان زنان را قویتر کرده و منتهی به تسلط مرد می شود. دیگه چیزی را من نیافتم. لابد اگر بیشتر درک می کردم، در صدد استیلا برشما می شدم. بخاطریکه این کار صورت نگیرد، دیگه نمی نویسم.

تا گزارش و نقد هفته آینده پدرود. اها، یادم رفت. داستان {احتمالا المنقود} هفته اینده، اثری از صادق هدایت به نام " فردا" است.

 

محترمانی لیبرال دیموکرات!

این روزها حتی دو آتشه ترین جوانهای که ۹ سال قبل و دوره پیشتر از ان بی سر و ته دنبال دجال سیاست بودیم، سر وکله شان در شب بازی های سیاسی پیدا نیست. احزاب بی عیادت ترین نفس هایش را از بازو قرض می گیرند. در دانشگاه حرف سیاست را به مفت نمی خرند و سیاست هویت رسمی هم ندارد. دولت و محصلان در محیط های اکادمیک استیلای دوران رفقا، برادران دینی، طلابان کرام و محترمانی لیبرال دیموکرات ... را دوست ندارند.

 بعدی این همه بکن و نکن ها، امروز دیگر جوانان در دفاتر حزب لم نمی دهند و بر سرنوشت، پدر، خانواده، تحصیل و پول ... بجای حزب و سیاست، دل خوش کرده اند. چرا؟ خوب، از الله تا بیردی گفتن را بمانید.... البته، گوشتان واز باشد که این چرا، را تا هفته اینده با دوربین که خیر، حتی با اشعه های علت یاب نیز نخواهید یافت.

 حالا که گپ از سیاست و سیاست بازی شد، لینکی می دهم درباره هنر سیاست. ان را بخوانید تا نصب شدن مطلب نشه گی تان را خراب نکنید. پس یک، دو، سه. کلک:هنر سیاست در عصر بی هنری  نشه شروع. وقت دیر است. باید خانه بروم. اما:

 تو مست و من دیوانه

ما را کی برد خانه؟! 

خودت خراب می کنی، لالا!

ازهیاهوی این روزها به این نتیجه می رسم که زبان پشتو در افغانستان خوار هست و غریب. آنسو ترک با تحلیل حقایق، تیشه ای به دست گوینده گان این زبان می بینم که بن مایه این زبان را می شکند، تخریب می کنند و می دهند دم بخت نا بودی. همین حرفا باعث شد که تصمیم بگیرم هفته اینده نوشته ای دراین مورد داشته باشم. اخطار،اخطار و اخطار!

 دراین بحث، تعصب را، راه ندهید. من هم – به شیر مادرم قسم – تلاش می کنم که حقیقت را بنویسم و پشتو، را به عنوان یک زبان، اندیشه و حقیقت محض در نظر گیرم. برای من فرقی نخواهد که لالو چی بگوید یا پنجو! بل، مدارکی را ارایه می کنم که نشان دهد، پشتو زبانان این زبان را خوار نگه داشته اند. از سیاست زبانی و زبان سیاست، اهمال حامیان دوآتشه و اکادمیک این زبان خاطراتم را می گویم. از سیاست ناکام تعصب سیاسی – زبانی نیز شکوه ها / حکایت ها خواهم داشت. تا ان زمان اگه نظری داشتید، برایم بنویسید.

استاد، خبرنگار مخ داری هستی!

سه روز قبل تحلیلی از داوود ناجی، خبرنگار بی بی سی را می خواندیم و از نگاه حرفوی تبصره می کردیم. همه، صغرا و کبرای های خود را به رخ یکدیگر و دسته جمعی به جمال داوود ناجی- از طریق گزارشش البته!- کشیدیم.

نتیجه که تولید استاندارد است و پشت صحنه ادمیست مخ دار! بهتر دانستم که دوستان را هم از این خیرات کیسه خلیفه ای نیز با خبر سازم. حالا ما می دانیم و داوود. دوست عزیز فقط برای تجربه هم که شده، اینجا کلک بکنید: تحلیلی از داوود ناجی