لباس، مو، رفتار، سمت حرکت موترها، بی تفاوتی ها آدما واداشت که راه عابران کور و جور، لنگ، کل، کچل و سالم را برای سه دقیقه ببندم.

عمق کالبد دختران را می کاوم. زنان چادری های سیاه و کشال یا برقع پوش به بازار آمده اند. مانتو پوشان و قربانیان مد لباس پریتی زینتا هم دل می ربایند. به عصر طلایی ریش، بروت و فریاد سکوت آنروزهای کابل افتادم. پشت حدقه هایم پس لرزه های خواب وخسته گی بل بل می کنند. عنبیه به این "خربزه بازار" زل زده است. تصاویر می آمدند و رنگ ها محو یکدیگر می شوند.

تصویردختر دوازده سیزده ساله ای و زن برقع پوش نزدیک و نزدیک آمدند تا کاسه چشمانم. یاد مان باشد که نامردها کفش هایشان را هم درنیاورده بودند!  لبه های دامن دختر، چون کاسه برگهای چملک و آفتاب خورده ای بی حال لم لم می شدند. شاید باد با بی حیایی سرک سرک می کرد تا لنگ های دختر را به عابران نمایش دهد. دختری که ساق های صاف و صوف اش به ماری می ماند. بند چپلک پاشنه بلند گرد ساقش تا جایی که من نمی دیدم پیچیده بود.

چون کره اسپ مادر را تعقیب می کرد. با خود گفتم، ای چه دنیایی! تو از ترس گناه – حتی- از آفتاب شرمی و اما دخترت نه به خدا بنده و نه بنده، رعیت! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟! آمدم دفتر.

واویلای مرد و زوزه زنی از درز دروازه به بیرون می آمد. هق هق مرد، شمله دستارش را تکان تکان می داد. بوی درد زجه هایش فضای اتاق را پر کرد:

" چهارونیم صبح تا هفت شام قوطی جمع می کنم. اما کفاف نمی کنه."

غصه های زن از پشت ماسک آشفته گی داد زد:

" بچه ها می میرند. طلاقم را می گیرم! دیگه نمی توانم زنده نگه شان دارم."

شیطنت در صورت رییس دوید و ندای "ما برای فصل کردن آمدیم" به سرعت کانالهای ذهنم را پالید.

اگر تو می بودی می خندیدی یا گریه می کردی؟ در سردی و گرمی یک بام و دو هوایی دختر ومادر، شوهر و همسر و مدهای شکم سیر چشم راستم می خندید و چپم گریه داشت. لابد یا می خواستند کثرت گرایی را تمثیل کنند یا غم و شادی شریکی را.