عادت کرده ایم که از مزاحمت بدمان بیاید. روی خوش به ادمای مزاحم نشان ندهیم. اما، لابد چوب همیشه دو سر دارد و بشر نیز دو نوع خصلت جذب و دفع . پس افرادی چون دوریس لیسینگ  نه تنها از مزاحمت خوشش می آمده،حتی، داستانی به نام" مزاحمت" نوشته است. در این داستان او از رویه باداران اروپایی، افریقایی ها می گوید. شاید بنا بر چشم دیدهای نویسنده، بومیان مزاحمی بیش نبوده اند. خوب، من چه شف شف گویم، بهتره شفتالو را در خود مزاحمت چک زده و بچشید! شما لابد،بعدتر بگویید که آیا شفتالو ترش است یا تلخ. ما که دو سه پیراهن بیشتر چاک کرده ایم، جمعه قبلی این داستان را نقد و بررسی کردیم. این هم گزارش این کند و کبرک کاری حرفه ای. شروع از پیر خرابکار و نقاد ماهر قاسم قاموس.

به دید استاد، داستان مزاحمت به سبک کلاسیک روی یک خط با نثر ساده نوشته شده است. مزاحمت از اندیشه ها و چشم دیدهای نویسنده درمورد وضعیت اجتماعی و فرهنگی بومیان "نیاسالد"ی افریقای جنوبی و برخورد اشغالگران با انها می گوید. به گفته قاموس، پیام اصل داستان انکه اگر کسی در هرجای دنیا، دوشادوش ترقی و تجدد حرکت نکند، سرنوشت این بومیان را در انتظار دارد. انها باید مانند نیاسالدی ها استیلا و برتری عمدی فرهنگ اشغالگران را تحمل کنند. چنانچه از کوچه عقب مانده گی صفحه سوم {در ورق چاپی که به ما داده بودند} بوی بلند پروازی های فرهنگی- سیاسی به مشام خواننده می رسد! دید برتری جویانه و به سخریه گیری بومیان، از عینک دست پرورده های غرب می گذرد. پس این، تقابل میان دو فرهنگ افریقایی و غربی را نشان می دهد. چنانچه در قسمتی از داستان می گوید"عجیب، بومیان هم خود کشی را می داند." زیرا به اندیشه نویسنده، فقط غربیان است که به شیوه های مدرن و جدید مردن {ازجمله خودکشی} آشناست. بنابر ایده ای استاد، شخصیت ها نیز نقش های نمادین دارد. نمونه آنکه "درازه" که شخم زنی ماهری است، نماد ملتی است که دهقانش برای دیگران می کارد. قاموس، به جنبه های فمینیستی داستان نیز اشاره کرد. چه اینکه با وجودیکه دوریس لیسینگ، زن است، در جاهای زنان را تحقیر می کند. اما در اخر داستان، قلم به بررسی کلی وضعیت زنان افریقایی می چرخد. بانک نقد قاسم قاموس ته کشید و محترمانه نوبت را به محمد شمس جعفری داد.

نقد چند بخشی شمس مملو از سر رشته های فلسفی بود. در دو و سه بخش بصورت گذرا از شگردهای داستان نویسی انتقاد یا تمجید شده بود. با توجه به اینکه دندانم گره های یخ زده فلسفه را باز نمی تواند، مفهوم کلی نقد را یاد داشت برداری نتوانستم. اما، در تلاش استم که نقد را اینجا بگذارم. از کوتاهی/ نا توانی عذر می خواهم. یعقوب یسنا منتقد بود.

یسنا، داستان را به لحاظ ساختار، کلاسیک گفت. اما با توجه به جنبه های توصیفی داستان، اثر، ماهیت و شکل مدرن و پسامدرن دارد. چنانچه نوستالژی روستایی که در چند پاراگراف اول و مستقل از داستان امده، روحیه مدرن و پسا مدرن بخشیده است. از نگاه توصیف شخصیت ها، "درازه" خوب توصیف گردیده، اما زن سومی ارباب، این شانس را نیافته است. کنش در این داستان، به گفته یعقوب، ضعیف است. تنها دریک مورد گفت و گو ها و رفتارهای ارباب کنش های قوی را بهمراه دارد.  ازنگاه خامه های اساسی داستانی، مزاحمت، تمایل بیشتر به قصه گویی دارد تا به بیان عناصر قصه. پیام و بینش خاصی از داستان دستگیر کسی نمی شود. زیرا اقای یسنا، تا نهایت داستان فقط مفهوم " خود کشی" برداشته بود. معلوم می شد که راضیه اعتمادی هم از داستان خوشش آمده است.

اعتمادی گفت:"داستان، قصه های زیاد داشت." اما او ازین که نویسنده فضا و مکان را خوب توصیف نکرده بود دلخور بود. زیرا نفهمیده بود. راوی کی بوده و خصوصیات، دید و سن انها برایش نامعلوم مانده است. نقدی خانم اعتمادی - مانند سابقه- با سوال قراردادی اش همراه بود. او پرسید که ایا در داستان تغییر ناگهانی زاویه دید(طوری که در داستان دیده می شود) امکان دارد؟ این سوال دم بریده ماند و بحث به میزان اطلاعات داستان کشیده شد. اعتمادی از میزان اطلاعاتی که داستان درمورد مراسم مذهبی... داده بود، قناعت داشت. اما از این که ثبوت یا توصیفی از مراسم دیده نمی شود، نا راضی بود. خوب  ،چه کنیم که کی راضی است یا نه. از نگاه حقوق بشری، خانم باید، به فکر رضا یمک هم می بود.

یمک، محتوای داستان را بر سه محور"نژاد پرستی"،"توصیف ویژگیهای زنانه" و "محیط" قرار داد. به نظر او نویسنده، داستان را از دید فمیستی و طرف گیری به نفع زنان مطرح نکرده است. بل، نوعی بی مهری نسبت به زبان افریقایی و افریقا دارد. رضا، در برخی اوقات، با مسایل زنان انسانی برخورد کرده بود ازجمله در این جمله (بدبختی بود که روزگار او را به مضحکه ... قرار داد.) اینجا پیام، بار انسانی دارد. رضا از به مسخره کشیده شدن زنان افریقایی و حرص انسانی شکوه داشت. چنانچه ارباب از آب چاه شیرین استفاده می کند و برای بومیان، آب شور را توصیه می کند. این یکی انسانی و عادلانه نیست!(به گفته رضا، و صد البته به نظر من نیز!) عالم کاتب که بعد از قرائت داستان برای جمع، نفس سوخته شده بود، برای نوبت، دلش آب می شد. خوب عالم، بفرما!

او حرفهایش را با سوالی اغاز کرد: به عنوان راوی داستان، شخص اول روحیاتش را در داستان وارد کرده، آیا این کار مطابق به حرفه داستان نویسی مجاز است؟ کسی جوابی صریح نداد.(اگر هم گفته باشه، از گردن من خلاص!) عالم، از بیان روحیات و توصیف دقیق صحنه های داستان خاطره خوش داشت. دیگه گپای او تمام شده بود. داکتر مهدی کاظمی خود را برای نقد جمع وجور می کرد.

مهدی، به جواب اقای عالم گفت که اگر دخالت اندیشه نویسنده، زیر نام سوم شخص صورت گرفته، طبیعی است. زیرا که اندیشورانی داستان نویس، نا خود آگاه ایده های شان را روی شخصیت ها تحمیل می کنند. بعدش، او نظر قاموس را در مورد پیام "عقب مانده گی افریقا" رد کرد. به گمان وحیدی، در جوامع استعمار زده، زنان استثمار و تحقیر دو مرتبه ای را تحمل می کنند. زیرا اول زن و مرد مستعمره حاکم بزرگ اند. دوم، چون مردان از نگاه روانی تحت فشار استعمارگران قرار دارد، عقده های بیرونی شان را در خانه، روی زنان ارضا می کنند. بنابرین اگر داستان مزاحمت به این شکلی نوشته شده انعکاسی از حقیقت عینی است. از دید دکتر مهدی، محتوا و پیام داستان بیشتر در جوامع استعماری صادق است،تا در همه جوامع. خوب، از همه گفتم. خودم چی؟

صادقانه بگویم که من فقط یک بار داستان را در جلسه نقد شنیدم. پس نقدی نداشتم. بهانه اوردم که ایده های من در لابلای صحبت ها مطرح شد. با این شیطنت، نوبتم به خیر و سلامت گذشت. با یک بار گوش دادن، حس کردم که در اوان تربیه حیوانات، شکل گیری جامعه اولیه و رابطه مرد و زن هستم. زمانی که مردها نتوانسته اند حیوانات را رام کنند و زنان در پی ان همت گذاشته اند. راهکردهای را که مردان بر زنان تفوق یافته را با چشم می دیدم. مثلا امیتاز دهی زن جوان و بی پروایی که در حق زن پیر{و اکنون بیکاره} صورت می گیرد، اختلاف میان زنان را قویتر کرده و منتهی به تسلط مرد می شود. دیگه چیزی را من نیافتم. لابد اگر بیشتر درک می کردم، در صدد استیلا برشما می شدم. بخاطریکه این کار صورت نگیرد، دیگه نمی نویسم.

تا گزارش و نقد هفته آینده پدرود. اها، یادم رفت. داستان {احتمالا المنقود} هفته اینده، اثری از صادق هدایت به نام " فردا" است.