جمعه قبل هفت هشت تن برمه و کارد نقد به دست و با دماغ  بی تعارف  افتادیم به کالبد شکافی داستان "یک تصویر" از ویرجینا ولف. قاسم قاموس پیر خرابه، شروع کرد به خواندن نقد نوشتاری اش. چون سریع می خواند، تا حدی نکات اساسی گفتارهایش را یاد داشت توانستم. او این گپا را گفت.

"داستان بر جریان سیال استوار است." استاد سه شخصیت اول، دوم و سوم را با نقش های انها تشریح کرد. به نظر او، چون داستان دارای محتوای نا همگون اما در یک مسیر، است، شخصیت های چند گانه در داستان وجود دارد. ایینه -به گفته قاموس- وظیفه فلش بک (ارجاع حال به گذشته) را دارد. زمانی که پیر دختر یا زن پیر به ایینه می نگرد،گذشته پر خاطره اش را مجسم می کند. اگر مفاهیم را بر دوش شخصیت ها بگذاریم، شخصیت اول، دختریست که جوانی را در لای نامه های عاشقانه و فرار از جنس مخالف سپری کرده است. شخص دوم، "حسرت گذشته" را می خورد. فرد سوم، زن پیری است که با گامهایش به سوی نابودی و پوچی می رود. او هراسان از ایینه است و متنفر نیز. زیرا،یاد آور خاطرات خوش و شادابی جوانی های اوست. ترتیب زمان و مکان، در دید استاد، منظم و یک خطی است. با تحول و رشد حوادث و کمال شخصیت ها احساس برانگیزترین قسمت داستان و اوج ظهور می کنند. درین نقاط دختر می بیند که اندیشه و دوست، بجز از اشیای کنارش، مرده اند. پس به گفته قاموس الیاف های از پوچ گرایی (نیهلیسم) نیز در یک تصویر کار نهفته است. به نظر استاد، با انکه سبک روایت داستان جالب و مدرن است، استحاله شخصیت ها به یکدیگر، فهم داستان را مشکل می کند. زیرا خواننده باید با تحول سریع و شکننده جریان سیال ذهن خود را عیار کند. بلا از صورت تان دور، زمانی نقد قاسم قاموس ختم شد، لبانش موس موس می کرد. معلوم شد که از داستان خیلی خوشش امده. بلا کردی استاد، با نقدت. حالا با اجازه ات بریم پای نقد رضا یمک.

بیان راحت ویرجینیا، رضا را مجذوب کرده بود. اما او از تبدیلی های مداوم زوایه دید، شکایت داشت و ان را نقص حرفوی می دانست. چنانچه در پاراگراف دوم صفحه دو، زاویه دید، "دانایی کل" است. اما،درخط سوم این پا راگراف شخص اول مداخله می کند. این پیوند نا حرفه ای (تعبیر رضا است دیگه!) نا جایز است و نا مقبول هم. اقای یمک بر ابهام های این داستان نیز انگشت رنجه کرد. از جمله عبارت "جنایت پنهان" تا اخر چون گره کور در ذهنش باقی مانده است. یمک از زنانه بودن داستان لذت برده بود. در جای دیگر هم، نقدی رضا گل کرد. یمک گفت اگر به جای ویرجینا می بود، از پاراگراف چهارمی شروع می کرد. زیرا سه پاراگراف قبلی مقدمه بدنه اصلی است. از دعوای پاراگراف ها که بگذریم، فکر می کنم که یمکیان دیر مست گردند و سیر. شاید به همین خاطر بوده که اخرین پاراگراف داستان، رضا را سخت شیفته کرده بود. او این یکی را اوج داستان می دانست و دلش بود که در پاراگراف بعدی نقطه اوجی اوج را فتح کند! اما، نشد. حالا که نشد، رضا، دیق نشو، اجازه بده که خانم راضیه اعتمادی چه برای گفتن دارد؟

خانم اعتمادی از تصویرهای درهم فرو رفته، غلیظ و زیاد، نمی دانم خوشش امده بود یا نه. زیرا هر قدر فرضیه و شرطیه بندی کردم، طرف گیری او را نفهمیدم. در ضمن، این خانم سوال کرد که ایا "یک تصویر" سبک جدید و کارای برای داستان نویسان کنونی هم است؟ استاد قاموس در جواب، داستان را جالب، ساده و مدرن توصیف کرد. کسی که متفاوت از دیگران می نویسد، سبک و شیوه نویسنده گی منحصر به فرد دارد. حلیم سروش که کله اش را از تیر رس بحث ها یکطرفه گرفته بود، منتظر نوبت بود. و ما منتظر نظریات او.

به نظر سروش، نمادهای معنا داری در داستان وجود دارد. "سرخ" و "سیاه" نماد "مرد" و "زن" اند. طوری که نویسنده با دو زمان و دو نماد، {گذشته و حال و مرد و زن} را تلفیق می کند. سروش گپهای در مورد فانتزی بودن داستان هم داشت. او گفت که معمولا صحنه های فانتزی معجونی از خیال، نماد و سمبولها اند. در یک تصویر، سرخ و سیاه داستان را فانتزی کرده است. او درمورد زوایه دید هم صحبت کرد. به دید او شاید نویسنده با استفاده از شگردهای فانتزی - تکنیکی به مساله، نگاه کرده یا با تاکتیک های فانتزی- تک گویی، شخص را در برابر خود و دغدغه هایش قرار می دهد. درکل، چون غلیظ و تکنیکی صحبت می کرد، همین دانستم و بقیه را والله اعلم! خب سروش جان، یک طرفه شو که نوبت به مهمان جلسه، محمد شمس جعفری رسید.

 اول، فکر کردم که مهمان با عینک های به اصطلاح کون بوتلی {چون شیشه های این نسل عینکها به زخامت شیشه ته بوتل اند، به این نام مفخرش کرده اند؛ صد البته که کار بچه ها است تا من!} دید عمیق کنجکاوانه و موی های زرد دم اسپی، المانی باشد. لابد باستانشناس هم، که این قدر عمیق ته کاغذ را کدو کاو می کند. اما لحظه ای بعد چشم های سرخ شده اش گفتند که مشکل دار، اند. بهر روی، حرمت مهمان سر جایش؛ بت پرست می بود یا می پرست، ما دوستش داشتیم. لابد اگر در عرصه ادبیات قلم نمی زد، اینجا کجا و شیخ کجا! به گفته خودش شعر می گوید، در کارهای فیلم و داستان هم دست پیشک کرده و فلسفه را هم خوانده است. اقای شمس در مورد داستان {المنقود!} بیش نگفت جز  دو نکته. اول شکسته گی ها و مغشوش بودن زاویه های دید، کاری اشوب ها، دغدغه ها و احساس نویسنده است. نویسنده سرگردان بوده که از کدام زاویه، ایده هایش را بیان کند. دوم، چون داستان اثر زن است، از دید و احساس زنانه بی تاثیر نمانده است. پس داستان رنگ و بوی ایده های فمینستی به خود گرفته است. برای یک نو وارد همین قدر – ممکن- بس بود. چه خوب که اقای شمس حد را شناخت و نوبت داد به یعقوب یسنا.

از دیدگاه یسنا، یک تصویر، بین شعر، فلسفه و داستان معلق است. برخی ایده های فلسفی فمینسیم در داستان بیان شده است. از نگاه کوتاهی و بیان برشی از زنده گی، یک تصویر، داستان کوتاه است. اما اگر این اثر را در قالب داستان بررسی کنیم، به گفته اقای یسنا، داستان، توصیفی است تا کنشی. زیرا اول، شخصیت ها را معرفی کرده و بعد دنبال کشف مفاهیم می رود. مثلا؛ نخست اتاق، اشیای داخل و شخص را توصیف می کند و بعد سراغ کشف مفاهیم می رود. یسنا، چهار عنصر/مفهوم را در داستان کشف کرده بود (ایینه، زن، خانه و ازدواج.) این عناصر دو به دو در ارتباط متقابل اند. چنانچه ایینه {نماد راستگویی و باز گشت} با زن به عنوان موجود جلوه فروش در ارتباط متقابلند. زن و پیوند ازدواج نیز مرتبط اند. مطابق به اندیشه های فمینیستی افراطی، زن، تن به ازدواج نمی دهد. پس،به نظر یعقوب، این داستان نیز انعکاسی از رویه فمینستی زنی است که نخواسته در جوانی ازدواج کند. از سکوت یعقوب یسنا فهمیده شد که نظریاتش تمام است. احساس خسته گی می کردم. اما، نه باید شتر مرغ می شدم که نی نقد کنم و نی نقد دیگران را گوش دهم. دست و آستین بالا زدم تا نظریاتم را با دیگران شریک کنم.

یک تصویر، انگاره های ذهنی زنی طغیانگر و فمینیست است. او می خواهد جامعه مرد سالار - ان زمان-  را که فهم درست از زنان ندارد، محکوم کند. نویسنده تشریح می کرد که چطور زنان بر "حصیر اندیشه ای" مردان، اندیشه شان را بنیان می گذارند. این زنان "مجاز" نیست تا -در مورد خودشان حتی!- دیگرگون تر بیاندیشند. ویرجینا ولف بر اشتباه و کوتاه بینی زنان و جریان اندیشه فمینیسم، نیز اشاره می کند. چنانچه زن پیر، جوانی را (تعبیر به نیلوفر) به شلخته گی، با نامه های عاشقانه گذرانده و حالا قیچی روزگار، زن را هرز می کند. زن می گوید که نباید این طوری بود بلکه باید حقیقت بود و دیواری.  ازنگاه تکنیکی ،طرح در پاراگراف اول شکل می گیرد.

اینجا، باید از حضور اقای کاتب یاد اوری کنم. از این که نتوانستم نظریاتش را گزارش کنم، معذورم و محروم! اخر مزاحم تلفونی مقصر است تا من! اخرین تیر نقد، باید از شصت گرداننده جلسه رها می شد. اواز ویلونی رضا خاوری به گوشم ترقید.

او داستان را با توجه به  قهرمان ها، تجربه ها و ذهنیت های متفاوت، مدرن خواند و جالب. به نظر خاوری داستان می تواند تنوع خوبی در ذهنیت خواننده گان ایجاد کند. از نگاه تکنیک اقای گرداننده -برخلاف رضا یمک- تناقضی در شخصیت سازی و زاویه دید نمی بیند. او قبول داشت که شخصیت ها تغییر می خورند؛ اما همه در راستای یک هدف عمل می کنند. به نظر خاوری این تغییر لازم هم است. زیرا با تغییر شخصیت و مفهوم، باید زاویه دید تبدیل شود. از نگاه وی، محتوای کلی داستان تردید و نا امیدی است.

خب، گزارش را نوشتیم. بر سیاهی و تنبلی و بیکاره گی چیره شدیم. شاید دلی را هم بدست اوریم تا حجی کرده باشیم، اکبر! دیگه غرض و عیبی نیست اگر از هم جدا شویم. تا هر کی در ساحل تنهایی اش روی نظریات ناقدان تا طلوع گزارش و نقدی اینده  چرت بزند. دست تکان بده و خدا حافظیی نثارم.