امروز در ستون خاطرات می نویسم. انجایی که سینه از روزهای دفتری و شب های خانه شرحه شرحه می کند.

رییسی دارم سخت خود بین و لافوک! دو ماه قبل قولی داد که تاکنون از اشتباهش به خود لعنتی می کند. چون نمی تواند لاف را  به جا کند! مشکلات دفتر و اخلاق رییس را درک می کردم. از جمله این که حراف ماهر و میدان در کن سابقه دار است. پس مسایل را پشت گوش می انداختم.

 این روزها دعوای قوت لایموت دو ماهه ام را دارم. به یاد وعده هایش می اندازم. اما انگار او به قولهایش ایستاد نیست که نیست! نا چار شدم دست به دامان مولوی بردم. گویی او فصیح تر از من با اقا رییس این طوری حرف می زند.  بخوانید