پیام داستان بادبادک باز
|
درود ! بارسوم 3 قسمت کتاب " بادبادک باز" را خوانده ام - این بار نسخه انگلیسی اش را - . قدرت نویسنده گی خالد حسینی توانسته است تا عمق روح افغانستان آنروزی نفوذ کرده و توتم ها را به معرکه ای فلاکت بکشاند. کارمترجمان کتاب را- زیبا گنجی وپریسا سلیمان زاده - ارج می گذارم. اما، کمی از این که نتوانسته اند، ترجمه درخورد حال، بهینه ورسا داشته باشند ، دلخورم. زیرا به عنوان خواننده از3 سال بابرداشت نا درست شان از اصل متن،غافلم نگهداشته اند. با مرور نسخه انگلیسی بادبادک باز، متوجه شدم که دربرخی موارد حتی اعداد واسم شهر، واحد طول را اشتباه نوشته اند. از استاد زریاب شنیده بودم که حتی ترجمه عنوان کتاب به" بادبادک باز" اشتباه است. با شنیدن این قول، کمی شوکه شدم. اگر اثری از" الف " اش نادرست یا نارسا ترجمه شود،تا آخرین واژه چه بلایی بالای اثر خواهد امد؟! لحظه ی بعد این توجیه وتحلیل را حمل بر خودخواهی نمودم. هنوز درین موردعمیق فکر نکرده ام. ولی درترجمه متن کمی نارسا یی، نقص مفهومی و حتی چشم پوشی از ترجمه برخی واژه های اساسی داستان دیده می شود. به عنوان خواننده نباید همه شیوایی را درترجمه به لهجه فارسی طالب باشم. با توجه به ظرفیت ها وتفاوت های نسبی بستر زبانی - اجتماعی، مترجمان توانسته اند برای فارسی زبان ایرانی ترجمه خوبی داشته باشند. اما برای گویشوار فارسی - دری وتاجیکان، شیوا نیست. زیرا پرازاستعاره، اصطلاحات ایرانی بوده وزبان داستان ، کوچه بازاری ایرانی می باشد. بهتر بود این اثرمشهورسال به زبان معیاری ورساتر فارسی ترجمه می شد. اگر مشاور افغان قالب وکلمات مروج افغانی را - ان چنانی که روحیه داستان تقاضا دارد - بعوض واژه های لهجه ای ایران می آورد، ترجمه شایسته تر وطبیعی ترمی شد. شاید ایرانیان وتاجیکان بگویند که این همان آش وکاسه سابق است ! جواب این است که ما نباید بسترطبیعی- زبانی اصیل داستان را برهم زده و اعمال سلیقه روی مفهوم و روح واژه ها نماییم. داستان درکابل،به زبان وروحیه افغانستان آنروز نوشته شده است. پس،باید با سبک بومی و کاربرد واژه های کابلی ترجمه می شد. اما می شود چاره نهایی را یافت ؟ برای" محلی شدن" یا" لهجه ای گردیدن" زبان داستان بهتراست دوباره مترجم افغانستانی ای کتاب را با درنظرداشت نکات برشمرده شده ونظریات خواهی مجدد مترجمان واهل قلم به لهجه کابلی - هزاره گی ترجمه کند. موارد وواژه های مختص افغانی را در پرانتیز برای ایرانیان وتاجیکان شرح دهد. این رویکرد، فارسی زبانان را در یادگیری لهجه های متفاوت وکاربرد واژه های مترادف درلهجه های مشهورسه گانه فارسی برای عین مصداق کمک خواهدشد. مثلا اگر جمله / عبارت ایرانی" تو جون بخواه " را می توان به لهجه فارسی - دری برابریابی کنیم. طبیعی تر، بومی ترو باروح تر خواهد شد. هیچکسی نمی تواندکاری را صددرصد درست و معیاری انجام دهد. بلکه کیفیت کارافراد ممنون احسان ظرفیت ها وتوانایی های خویش است. عیب های تخنیکی گفته شده درترجمه بادبادک باز، درهمه کارها دیده می شود. ما نباید ابتکارات وزحمت این مترجمان را هیچ حسا ب کنیم. انها دراکثر مواردتوانسته اند که رسالت ترجمه گیری را انجام دهند. شیره ومایه کلی کتاب می تواند تا حدی قابل قبول باشد. مترجمان توانسته اندتا بگویند که خالد حسینی دراین اثرش پشت چه سوژه ها ومفاهیمی سرگردان است. جان مطلب کتاب را تا بخش چهارم می توان دید. دریکی از پاراگراف ها اعتراف تلخ امیر را می خوانیم. گویی می خواهد بگوید که تاریخ ومذهب،خلاف حقایق حاضر یا درحال وقوع را هیچگاهی نمی پذیرند. آیا هزاره گی ای – بی سواد از شکم مادر تا اخرعمر - درمورد یک پشتون تحصیلکرده و شریف نظربدهد؟ ازروحیه داستان می فهمیم که انتقاد روی تبار پشتون ان روزی قطغن بوده است. مرگ یک جفت هزاره گی و بخشش خونبها بدست قاضی - ازکیسه خلیفه- دربدل یک سال خدمت به حکومت، نشان می دهد که مرگ ابدی دوهزاره گی به یک خدمت به دستگاه حکومتی درمورد بچه های سرمایه دار وبا نفوذ معامله می شده است. ما با رویه های دیگر اجتماعی نیز برمی خوریم. رویه ناپدرانه ی پدرامیر با پسرش، وابستگی های شدید سرمایه داران به رژیم وظاهرکاری های پد ر به نام دین . اعمار یتم خانه ازان جمله اند. بنابرفلسفه پدرامیر، " دزدی شنیع ترین " گناه است وتمام ! دراین بخش کتاب، محرومیت حسن وبرخورداری امیر می خوانیم. زیرا ان زمان ، هزاره گی برای خواندن ونوشتن افریده نشده بود! باید از جرم بینی پخ / پخچ،چشمان بادامی مکافات دیده و" خرحمال " بودند! به اعتماد حسن وعلی،رضایت علی به سرنوشت محتوم اش روبرو هستیم. حسن وپدر،ایمان دارند که امیروپدرش"آ قا" جاویدانه شان هستند! واژ ه های نا مانوس وگاهی ثقیل خالد حسینی، با خم وپیچ طرح های رمان خسته ام کرد. از دو ناخن درز پنجره، به دیوار همسایه با چشم ذونقه ای، خیره شدم. پوسترروی پوستر رسوب کرده بود. شعار پوستراولی از هزاره گی ای بود : " اعتماد وتعهد شما را پاس می دارم ." مزخرف و خیلی بزرگترازدهانش حرف زده بود! فورا عبارت " توجون بخواه "ی، حسن بیاد م آمد. عادت مردم است که همیشه این شعاررا ، نثار امیرهای دورانش بکنند. اما چه سود؟ امروز، اما ، بازیگران وجان خواهان تکثرکرده اند؛ امیران هزاره گی نیز به جان حسن ها افتاده اند. با منطق داستان اغلب ، متعهدان، سرنوشت علی و حسن را داشته و باید به اقای شان اعتماد می کرد ند.انها گویی ازغافل بودند که این گونه بگویند: وقتی اعتماد من ازریسمان سست عدالت اویزان بود ودرتمام شهر، قلب چراغ هایی مرا تکه تکه می کردند وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا با دستمال تیره فانوس بستند ازشقیقه های مضطرب آروزی من فواره های خون به بیرون می پاشید وزنده گی من چیزی نبود ، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری ... " فروغ فرخزاد"
کسی که به این نکته اعتراض دارد، باید روح داستان وزنده گی حسن های مدرن را انکارکنند! پنجره را بستم. ازلغزشهای ذهنم به کسی نگفتم . زیرا این حرف های تابو را باید توتم کرد،لاک پوشاند ودرتاریکخانه دل جهت اعاده وحدت ملی دوران امیروحسن دفن کرد! گویی هم تباران حسن ، به حقوق سیاسی شان رسیده ومی توانند در پست های بلند - حتی ریاست جمهوری - کاندیدا کرده ودیگر "موش خور " خطاب نشوند. برایم بازهم خنده آور است. درجامعه ما، کاست ها ی جدید بر اصالت "استفاده جویی" ،"غارت"و"منافع فردی " شکل گرفته است. تبارهای " فقیر "،" سرمایه دار" یا " اعیان "، " شوالیه ها" و " مزدوران و غلامانی چون علی" ظاهرشده اند. درمیان کتابهایم داستان " بینوایان " هوگو را می پالیدم . چشمم به مقاله ای "ز وال پشتون ها درافغانستان "ازداکتر انوارالحق احدی "افتاد . عنوان ، با سابقه ذهنی - مطالعاتی امروزمی چسپید. مقاله را مرور سطحی نموده و دانستم که وی - یکی ازکسانی که کاندیدا ریاست جمهوری افغانستان نیز بود – درانجا، سلطه پشتون ها را بعد از سقوط رژیم داکتر نجیب الله پیشبنی وچاره جویی کرده است. احدی به پشتون ها نهیب می زند تا برای اعاده تاجداری پشتونها، حاتم انگشت ملاعمر گردند! با آنکه ازعمر این مقاله مدت ها گذشته،امیدوارم که درذهنیت داکتر احدی - مانند پدرامیر - "، مقوله ای "هنوز می شود کاری کرد تا خوب بود "، تراویده باشد! درغیران بهره این فکر خطرناک بوده و جامعه را به زمان امیروحسن خواهد برد. با سه بار مطالعه این داستان ، فکر می کنم رازق فانی می تواند پیام اصلی بادبادک را بهتر ازمن بگوید: همه جا دکان رنگ است همه رنگ می فروشد به کرشمه نگاهش دل ساده لوح ما را شرری بگیر و آتش به جهان بزن تو ای آه به دکان بخت مردم که نشسته است یارب! دل کس به کس نسوزد به محیط ما به حدی مدتیست کس ندیده گهری به قلزم ما ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام " رازق فانی " خواب مرغی دغدغه ها را در کف رویا ریخته و مرا واداشت تا این خاطره ام را بنویسم . کابل - گودی پران خوان |