روز عید گذشته ی فطر به دوستم، سهراب سامانیان، پیامک دادم که "س. عیدمبارک." تا شام آن روز باز پیامکی به من نرسید. سهراب این طوری جوابم را داد:"عید عربیِ ِ تو هم مبارک باشه." فکر کردم چی جواب بدهم؟

دستی به یاد خاطرات سفرِ هند مان افتادم؛ سفری که او پدر دومین دخترش شد. همان دختری که نامش را پروچیستا گذاشت. پروچیستای که - اگر حافظه ام کار کند درست- دختر زردشت پیامبر بود. به همین خاطر جواب دادم:" ای بچه ی زردشت!"

از طرفی من سهراب را می شناسم که دغدغه فارس قدیم، شهنامه و آریانای قدیم را دارد. همان گونه که در مذهب از من جداست به همان طرز کمی مسلمان تر از من هم است. پدرش هم ریش می گذارد و خودش هم اگر بحث سنت و این حرفا به میان آید، مرچ و نمک مذهب را هم شاید تند بریزد.

این شد که با خود فکر کنم که من سهراب ِ مسلمانم یا سهراب ِ آریانای کبیرخواه و زرتشت مدار. 

اکنون که فکر می کنم شاید برای این گونه شرایط و افرادی چون سهراب چیزی نداشته باشم، به جز اینکه:

"تو گر بت پرستی، می پرستی، هر چی هستی

طرفدار تو هستم، هر کی هستی."