نقد داستان "یک تصویر"

جمعه قبل هفت هشت تن برمه و کارد نقد به دست و با دماغ  بی تعارف  افتادیم به کالبد شکافی داستان "یک تصویر" از ویرجینا ولف. قاسم قاموس پیر خرابه، شروع کرد به خواندن نقد نوشتاری اش. چون سریع می خواند، تا حدی نکات اساسی گفتارهایش را یاد داشت توانستم. او این گپا را گفت.

"داستان بر جریان سیال استوار است." استاد سه شخصیت اول، دوم و سوم را با نقش های انها تشریح کرد. به نظر او، چون داستان دارای محتوای نا همگون اما در یک مسیر، است، شخصیت های چند گانه در داستان وجود دارد. ایینه -به گفته قاموس- وظیفه فلش بک (ارجاع حال به گذشته) را دارد. زمانی که پیر دختر یا زن پیر به ایینه می نگرد،گذشته پر خاطره اش را مجسم می کند. اگر مفاهیم را بر دوش شخصیت ها بگذاریم، شخصیت اول، دختریست که جوانی را در لای نامه های عاشقانه و فرار از جنس مخالف سپری کرده است. شخص دوم، "حسرت گذشته" را می خورد. فرد سوم، زن پیری است که با گامهایش به سوی نابودی و پوچی می رود. او هراسان از ایینه است و متنفر نیز. زیرا،یاد آور خاطرات خوش و شادابی جوانی های اوست. ترتیب زمان و مکان، در دید استاد، منظم و یک خطی است. با تحول و رشد حوادث و کمال شخصیت ها احساس برانگیزترین قسمت داستان و اوج ظهور می کنند. درین نقاط دختر می بیند که اندیشه و دوست، بجز از اشیای کنارش، مرده اند. پس به گفته قاموس الیاف های از پوچ گرایی (نیهلیسم) نیز در یک تصویر کار نهفته است. به نظر استاد، با انکه سبک روایت داستان جالب و مدرن است، استحاله شخصیت ها به یکدیگر، فهم داستان را مشکل می کند. زیرا خواننده باید با تحول سریع و شکننده جریان سیال ذهن خود را عیار کند. بلا از صورت تان دور، زمانی نقد قاسم قاموس ختم شد، لبانش موس موس می کرد. معلوم شد که از داستان خیلی خوشش امده. بلا کردی استاد، با نقدت. حالا با اجازه ات بریم پای نقد رضا یمک.

بیان راحت ویرجینیا، رضا را مجذوب کرده بود. اما او از تبدیلی های مداوم زوایه دید، شکایت داشت و ان را نقص حرفوی می دانست. چنانچه در پاراگراف دوم صفحه دو، زاویه دید، "دانایی کل" است. اما،درخط سوم این پا راگراف شخص اول مداخله می کند. این پیوند نا حرفه ای (تعبیر رضا است دیگه!) نا جایز است و نا مقبول هم. اقای یمک بر ابهام های این داستان نیز انگشت رنجه کرد. از جمله عبارت "جنایت پنهان" تا اخر چون گره کور در ذهنش باقی مانده است. یمک از زنانه بودن داستان لذت برده بود. در جای دیگر هم، نقدی رضا گل کرد. یمک گفت اگر به جای ویرجینا می بود، از پاراگراف چهارمی شروع می کرد. زیرا سه پاراگراف قبلی مقدمه بدنه اصلی است. از دعوای پاراگراف ها که بگذریم، فکر می کنم که یمکیان دیر مست گردند و سیر. شاید به همین خاطر بوده که اخرین پاراگراف داستان، رضا را سخت شیفته کرده بود. او این یکی را اوج داستان می دانست و دلش بود که در پاراگراف بعدی نقطه اوجی اوج را فتح کند! اما، نشد. حالا که نشد، رضا، دیق نشو، اجازه بده که خانم راضیه اعتمادی چه برای گفتن دارد؟

خانم اعتمادی از تصویرهای درهم فرو رفته، غلیظ و زیاد، نمی دانم خوشش امده بود یا نه. زیرا هر قدر فرضیه و شرطیه بندی کردم، طرف گیری او را نفهمیدم. در ضمن، این خانم سوال کرد که ایا "یک تصویر" سبک جدید و کارای برای داستان نویسان کنونی هم است؟ استاد قاموس در جواب، داستان را جالب، ساده و مدرن توصیف کرد. کسی که متفاوت از دیگران می نویسد، سبک و شیوه نویسنده گی منحصر به فرد دارد. حلیم سروش که کله اش را از تیر رس بحث ها یکطرفه گرفته بود، منتظر نوبت بود. و ما منتظر نظریات او.

به نظر سروش، نمادهای معنا داری در داستان وجود دارد. "سرخ" و "سیاه" نماد "مرد" و "زن" اند. طوری که نویسنده با دو زمان و دو نماد، {گذشته و حال و مرد و زن} را تلفیق می کند. سروش گپهای در مورد فانتزی بودن داستان هم داشت. او گفت که معمولا صحنه های فانتزی معجونی از خیال، نماد و سمبولها اند. در یک تصویر، سرخ و سیاه داستان را فانتزی کرده است. او درمورد زوایه دید هم صحبت کرد. به دید او شاید نویسنده با استفاده از شگردهای فانتزی - تکنیکی به مساله، نگاه کرده یا با تاکتیک های فانتزی- تک گویی، شخص را در برابر خود و دغدغه هایش قرار می دهد. درکل، چون غلیظ و تکنیکی صحبت می کرد، همین دانستم و بقیه را والله اعلم! خب سروش جان، یک طرفه شو که نوبت به مهمان جلسه، محمد شمس جعفری رسید.

 اول، فکر کردم که مهمان با عینک های به اصطلاح کون بوتلی {چون شیشه های این نسل عینکها به زخامت شیشه ته بوتل اند، به این نام مفخرش کرده اند؛ صد البته که کار بچه ها است تا من!} دید عمیق کنجکاوانه و موی های زرد دم اسپی، المانی باشد. لابد باستانشناس هم، که این قدر عمیق ته کاغذ را کدو کاو می کند. اما لحظه ای بعد چشم های سرخ شده اش گفتند که مشکل دار، اند. بهر روی، حرمت مهمان سر جایش؛ بت پرست می بود یا می پرست، ما دوستش داشتیم. لابد اگر در عرصه ادبیات قلم نمی زد، اینجا کجا و شیخ کجا! به گفته خودش شعر می گوید، در کارهای فیلم و داستان هم دست پیشک کرده و فلسفه را هم خوانده است. اقای شمس در مورد داستان {المنقود!} بیش نگفت جز  دو نکته. اول شکسته گی ها و مغشوش بودن زاویه های دید، کاری اشوب ها، دغدغه ها و احساس نویسنده است. نویسنده سرگردان بوده که از کدام زاویه، ایده هایش را بیان کند. دوم، چون داستان اثر زن است، از دید و احساس زنانه بی تاثیر نمانده است. پس داستان رنگ و بوی ایده های فمینستی به خود گرفته است. برای یک نو وارد همین قدر – ممکن- بس بود. چه خوب که اقای شمس حد را شناخت و نوبت داد به یعقوب یسنا.

از دیدگاه یسنا، یک تصویر، بین شعر، فلسفه و داستان معلق است. برخی ایده های فلسفی فمینسیم در داستان بیان شده است. از نگاه کوتاهی و بیان برشی از زنده گی، یک تصویر، داستان کوتاه است. اما اگر این اثر را در قالب داستان بررسی کنیم، به گفته اقای یسنا، داستان، توصیفی است تا کنشی. زیرا اول، شخصیت ها را معرفی کرده و بعد دنبال کشف مفاهیم می رود. مثلا؛ نخست اتاق، اشیای داخل و شخص را توصیف می کند و بعد سراغ کشف مفاهیم می رود. یسنا، چهار عنصر/مفهوم را در داستان کشف کرده بود (ایینه، زن، خانه و ازدواج.) این عناصر دو به دو در ارتباط متقابل اند. چنانچه ایینه {نماد راستگویی و باز گشت} با زن به عنوان موجود جلوه فروش در ارتباط متقابلند. زن و پیوند ازدواج نیز مرتبط اند. مطابق به اندیشه های فمینیستی افراطی، زن، تن به ازدواج نمی دهد. پس،به نظر یعقوب، این داستان نیز انعکاسی از رویه فمینستی زنی است که نخواسته در جوانی ازدواج کند. از سکوت یعقوب یسنا فهمیده شد که نظریاتش تمام است. احساس خسته گی می کردم. اما، نه باید شتر مرغ می شدم که نی نقد کنم و نی نقد دیگران را گوش دهم. دست و آستین بالا زدم تا نظریاتم را با دیگران شریک کنم.

یک تصویر، انگاره های ذهنی زنی طغیانگر و فمینیست است. او می خواهد جامعه مرد سالار - ان زمان-  را که فهم درست از زنان ندارد، محکوم کند. نویسنده تشریح می کرد که چطور زنان بر "حصیر اندیشه ای" مردان، اندیشه شان را بنیان می گذارند. این زنان "مجاز" نیست تا -در مورد خودشان حتی!- دیگرگون تر بیاندیشند. ویرجینا ولف بر اشتباه و کوتاه بینی زنان و جریان اندیشه فمینیسم، نیز اشاره می کند. چنانچه زن پیر، جوانی را (تعبیر به نیلوفر) به شلخته گی، با نامه های عاشقانه گذرانده و حالا قیچی روزگار، زن را هرز می کند. زن می گوید که نباید این طوری بود بلکه باید حقیقت بود و دیواری.  ازنگاه تکنیکی ،طرح در پاراگراف اول شکل می گیرد.

اینجا، باید از حضور اقای کاتب یاد اوری کنم. از این که نتوانستم نظریاتش را گزارش کنم، معذورم و محروم! اخر مزاحم تلفونی مقصر است تا من! اخرین تیر نقد، باید از شصت گرداننده جلسه رها می شد. اواز ویلونی رضا خاوری به گوشم ترقید.

او داستان را با توجه به  قهرمان ها، تجربه ها و ذهنیت های متفاوت، مدرن خواند و جالب. به نظر خاوری داستان می تواند تنوع خوبی در ذهنیت خواننده گان ایجاد کند. از نگاه تکنیک اقای گرداننده -برخلاف رضا یمک- تناقضی در شخصیت سازی و زاویه دید نمی بیند. او قبول داشت که شخصیت ها تغییر می خورند؛ اما همه در راستای یک هدف عمل می کنند. به نظر خاوری این تغییر لازم هم است. زیرا با تغییر شخصیت و مفهوم، باید زاویه دید تبدیل شود. از نگاه وی، محتوای کلی داستان تردید و نا امیدی است.

خب، گزارش را نوشتیم. بر سیاهی و تنبلی و بیکاره گی چیره شدیم. شاید دلی را هم بدست اوریم تا حجی کرده باشیم، اکبر! دیگه غرض و عیبی نیست اگر از هم جدا شویم. تا هر کی در ساحل تنهایی اش روی نظریات ناقدان تا طلوع گزارش و نقدی اینده  چرت بزند. دست تکان بده و خدا حافظیی نثارم. 

از تبار گزارش و داستان (گزارش تحلیلی اقتصادی)

درود گرمم را  به گرمی افت ارزش یورو (پول واحد اروپا) بپذیرید.

 امروز در نتیجه و ب گردی ( ولگردی مجازی؟!) در سایت الشریف البی البی السی گزارش دورگه ای (متن داستانی و دید روزنامه نگاری) را یافته ام. زمانی، من پا از گلیم انسو تر دراز کرده، گزارشی با همین خم و چم نوشته بودم. استادم گفت که مبادا خودت در گزارش عیان شوی. او تاکید کرد که در گزارش روزنامه نگارانه خبرنگار باید محکوم ابد با الغیب باشد. قبول کرده بودم- ان زمان- اما، حالا اینجا را ببنید، ایا استاد درست می گوید یا بدعت من بیجای و بی مورد بوده است: پایان رویای یورو؟ از این که در قضاوت کمک کرده باشم، برخی از نکات مثبت این گزارش را افشا می کنم.

- عنوان پرسشی جذاب بوده، خواننده را مجبور به خواندن بخش های بعدی می کند؛

- لید کوتاه است. از نگاه معنایی، دو معنی متناقض را در خود جمع کرده است؛

- در اکثر گزارش های خبری، گزارشگر در گزارش حاضر گردیده، خاطرات و تردیدهای که شهرندان در هنگام ظهور  یورو داشته به وضوح بیان می کند.

- داستان به سبک و زبان داستانی نوشته شده با واقعیت گرایی و عینت نویسی روزنامه نگاری نیز مجهز است؛

- پس منظری از ظهور، استقبال، دوام یا سقوط یورو در ورای نقل تجارب نویسنده گم است. بنا بران وی بلدیت کامل به مفاهم اقتصادی بودده اند؛

- به ریشه های مشکل های که سقوط ارزش یورو را باعث شده، اشاره شد؛

- بر خلاف فضای خشکی که در گزارش های عادی روزنامه نگاری حاکم است، اینجا گزارشگر خیلی راحت، طبیعی و دوستانه نوشته است.

- تصویر گذرای از زنده گی و بستر اجتماعی کشورهای که داو طلبانه یورو می دهد؛

- انسجام و ترتیب منطقی در سراسر گزارش به چشم می خورد؛

- اغاز و انجام جالب، خوب و منطقی دارد. 

لینک های مرتبط :خبرنویسی داستانی

 

گزارش جامع نگر و پاسخگو ( نمونه)

 

بخوانید، لذت ببرید و بگویید ایا درست و حرفوی نقد کرده ام؟ یا مزخرف گفته ام؟ 

چرا پیام طالبان در پاکستان شنیده می‌شود؟

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2010/05/100516_an_pakistan_taliban_swat.shtml

اوون بنت جونز

بی بی سی

اوون بنت جونز، خبرنگار بی‌بی‌سی به پاکستان رفته تا دریابد چرا طالبان در دره سوات مورد حمایت قرار می‌گیرند. او می‌خواهد دلایل هراس روستاییانی را ارزیابی کند که با تنگدستی دست به گریبان‌هستند و قدرت گرفتن طالبان در استان پنجاب، قدرتمندترین استان این کشور را مشاهده می کنند.


دره سوات پاکستان را "سوئیس آسیا" می‌نامیدند، قلمرویی که توسط خوانین منطقه ای اداره می‌شد. تا مدتها پیش، این منطقه جایی آرام بود که ماهی قزل آلایش شهرت داشت، جایی دلچسب برای گردشگرها و گذراندن ماه عسل.
(معرفی به مورد و اشاره ای به گذشته این منطقه آرام.)

اما اخیرا سوات مبدل به یک منطقه جنگی شده است، صحنه جنگ بین ارتش پاکستان و نیروهای طالبان که در صدد اجرای قوانین اسلامی و تحمیل عقایدشان با خشونت هستند. (توصیف بجای وضعیت منطقه و مقدمه ضروری برای گزارش. معمولا در گزارش های اوون بنت جونز و اکثر روزنامه نگارانی که می خواهند به صورت زنده از صحنه ای گزارش کنند، این مقدمه را می بینیم.)

· گزارش اوون بنت جونز از دره سوات پاکستان (انگلیسی)

قبل از آغاز درگیری‌ها، فضای سنتی و قدیمی سوات، یکی از جاذبه‌های سوات بود، ولی فقر و فقدان زیرساخت‌های اقتصادی در کنار عدم توفیق دولت پاکستان در ارائه خدمات آموزشی و برقراری نظام قضایی مناسب، نکاتی بود که بسیاری از پاکستانی را به این فکر انداخت که شاید عملکرد طالبان در تامین این نیازها بهتر باشد. (نویسنده با شگرد قاعده هرم وارونه وارد بدنه اصلی گزارش گردیده و بصورت کلی عللی را که طالبان در منطقه ریشه دارند را معلوم می کند.)

در شهر "مردان"، با فردی صحبت کردم که تازه به طالبان پیوسته بود، مردی جوان که خانواده‌اش نسل اندر نسل (این قید زمانی تاکید چندین مرتبه ای، عمق تاریخی فقر و مساعد بودن زمینه ظهور و رشد جریان طالبان را می رساند.) با فقر دست به گریبان بوده، اما بنیادگرایان اسلامی به او راه برون رفتی از این مشکل پیشنهاد کرده بودند.

او می‌گوید: "طالبان می‌خواست مایملک ملاکان را از آنها بگیرد و خانه‌هایشان را از دستشان بگیرد. آنها می‌خواستند زمینداران را بکشند، آن وقت همه چیز به ما تعلق می گرفت، می‌توانستیم زمین‌مان را بفروشیم، تحت قوانین اسلامی همه چیز مال ما می‌شد." (گزارشگر با این نقل قول طلایی، یکی از علل اساسی اقتصادی را بیان کند. جواب این سوال که چرا عده ای می خواهند امنیت مردم و سرمایه گذاران را بهم بریزاند، در این جا پاسخ می یابد.)

این جوان بیست ساله یک جنگجوی طالبان در دره دور از دسترس سوات بود، جایی که قبل از عملیات پاکسازی ارتش پاکستان در سال ۲۰۰۹ حدود یک سال تحت سیطره طالبان بود. او می‌گفت شخصا هشت نفر را برای طالبان سربریده است، دو معلم، فروشندگان دی‌وی‌دی، جاسوسان ارتش و یک افسر پلیس.( با ذکر ارقام جونز می گوید که این جوان بیست سال و اندی، هشت تن را به قتل رسانده؛ تا پیر شود، لابد ده های دیگر را نیز به قتل خواهد رساند! تاثیر اعداد و بافت انها در ین پاراگراف جالب است.)

سربریدن ها

او به من گفت که قربانیانش توسط رهبران طالبان در یک اتاق در بسته مورد بازجویی قرار گرفته‌اند و شب برای کشته شدن به او و گروهی دیگر از پیکارجویان مسلسل بدست سپرده شده‌اند.

او می‌گفت: "دهانشان بسته بود و نمی‌توانستند حرف بزنند، من با گفتن "الله اکبر" آنها را کشتم. طوری به زمین افتاده بودند که انگار خوابیده‌اند. بعد از بازجویی به آنها دارویی تزریق شده بود که آنها را خواب آلود کرده بود تا چیزی حس نکنند. آن وقت به ما تحویلشان می دادند." {اوردن جمله " الله اکبر" دراین نقل قول، مفهوم دار است. زیرا که خواننده را به فکر می اندازد که ایا نظامیان پاکستانی به این جمله اعتقادی ندارد؟ کشته شده گان به " بزرگترین بودن خداوند" اعتقادی نداشته اند؟ با این جمله می خواهد تقابل دو هم عقیده را نشان بدهد که هر دو ادعا برحق بودن می کنند و حتی در ان جان می دهند و جان می گیرند! نوعی از تحریف و سپر قرار دادن مذهب و دین اسلام برای توجیه قتلها ، شورش ها و حمایت بستان های طالبان را نشان داده است.}

او توسط یک جنگجوی دیگر طالبان که دستگیر شده، شناسایی شده‌و اطلاعاتی در اختیار ارتش گذاشته که منجر به دستگیری عده‌ای دیگر شده ‌است. پرونده او به یک دادگاه ضد تروریست ارجاع شده ولی خود او اطمینان دارد که تبرئه شده و جان سالم به‌درخواهد برد. (با ختم این جمله، نویسنده در ذهن خواننده این سوال را می کارد که چطوری کسی که این قدر جرم سنگین داشته، اطمینان دارد که از زیر تیغ گیوتن قانون فرار کند؟)

در سیستم ناکارآمد قضایی پاکستان، بسیاری از جرایم به دلیل ترس شاهدان از حضور در دادگاه، بی مجازات می مانند. دادگاه ها در این کشور تحت فشار هستند و پلیس نیز قادر نیست رویه مناسبی را در این زمینه ها دنبال کند. (جوابی بجا به سوال مطرح شده! حالا معلوم می شود که ناکارامدی، ضعف حاکمیت قضایی- ملی و مجریان قانون- پلیس- زمینه فرار زندانی را مساعد می سازد.)

رعنا مقبول، دادستان کل لاهور می‌گوید: "تروریست‌ها ترس بزرگی در دل شاهدان انداخته‌اند، آنها حتی توانسته‌اند چند افسر عالی‌رتبه پلیس را نیز به قتل برسانند." (نقل قول طلایی، موثق و موثر!)

ناامیدی روستاییان

خالد عزیز، یک مقام عالی رتبه بازنشسته از ایالت شمال غرب پاکستان توضیح می‌دهد چرا با وجود تمام این مشکلات، پیام طالبان هنوز در پاکستان شنوندگانی دارد.

تروریست‌ها ترس بزرگی در دل شاهدان انداخته‌اند، آنها حتی توانسته‌اند چند افسر عالی‌رتبه پلیس را نیز به قتل برسانند.

او می‌گوید: "طالبان یک جنبش احساسی راه انداخته‌است. گویی آنها گروهی رابین‌هود هستند. آنها می‌گویند بی‌عدالتی بی داد می‌کند و می‌خواهیم به شما کمک کنیم، حمایتتان کنیم، ما در آینده در راس قدرت خواهیم بود، به ما ملحق شوید و در ساختن آینده با ما شریک شوید." (نقل قول طلایی و کارامد که می تواند به راحتی علل حرف شنوی مردم از طالبان را واضح سازد.)

این پیام به همراه فضای ضد آمریکایی ناشی از تخت و تاز ایالات متحده در افغانستان باعث افزایش محبوبت طالبان در نزد عوام می‌شود. گمان می‌رود که طالبان در به دست گیری کنترل استان پنجاب که قدرت‌مندترین استان کشور است تلاش همه‌جانبه‌ای بکند.

طالبان توانسته‌فرصت‌های ممکن در آنجا را درست تشخیص دهد. (علت دیگر مقبولیت طالبان؛ کار امدی مدیریت طالبان!) اگرچه پنجاب ثروتمند‌ترین استان کشور است اما بسیاری از پنجابی‌ها از شدت فقر نمی‌دانند (علت) وعده‌ی غذایی بعدی‌شان را کی خواهند خورد و مناطق روستایی در ناامیدی مطلق (دلیل) به سر می‌برند. تقریبا هر روز مطبوعات پر هستند از اخباری که در آنها پدران به دلیل عدم امکان تامین غذای خانواده‌هایشان خودکشی می‌کنند. (منفی بافی وتاثیر بد مطبوعات و ضعف رسانه های دولتی در کنترول افکار عامه، به عنوان دلیل دیگر.)

من خانواده نواز محمد را ملاقات کردم. مردی سی ساله با هفت فرزند که می‌دانست راهی برای بازپرداخت وامی که از کارفرمایش گرفته ندارد. او چند روپیه باقیمانده‌اش را به فرزندانش داده بود تا با آن از بازار شیرینی بخرند و زمانی که آنها برای خرید رفته بودند، خود را دار زده بود. (نمونه عینی. این یکی حس کنجکاوی خواننده را اقناع کرده و گزارش را موثق جلوه دهد.)

پدرش توضیح می‌دهد: "پسرم نتوانست با تنگدستی کنار بیاید، به من یا خانواده‌اش چیزی نگفت، فقط خود را حلق‌آویز کرد. او خسته شده بود زیرا نه ‌می‌توانست از دست طلبکارانش خلاص شود و نه می‌توانست بدهی‌اش را پس بدهد."

نگرانی‌های ثروت‌مندان

در پنجاب، فقرا از فقر شکایت می‌کنند و ثروت‌مندان نگرانند. خانواده‌های کشاورزان عمده‌پاکستان عموما "فئودال" توصیف می‌شوند. طالبان، فئودال‌ها را به عنوان کسانی که مردم عادی را استثمار می‌کنند، تقبیح می‌کنند. (علت تحریکی دیگری که طالبان مانند کمونستان از ان استفاده می کند. این یکی سبب می گردد که حرف طالبان شنیده شود.)

عبیده حسین، یکی از تیول‌داران پنجاب می‌گوید: "ملاها به آنها می‌گویند فئودال‌های بزرگ و فاسد به شما چه داده‌اند؟ چه کار برایتان کرده‌اند؟ شما فقیرید و ما به شما زمین خواهیم داد، آب خواهیم داد و شیر و عسل (زنده گی دنیایی!) از رودخانه‌ها روان خواهند شد. شما وراث بهشت روی زمین‌اید( اخرت). اگر فرزندتان خود را در عملیات انتحاری منفجر کند مستقیما به بهشت خواهد رفت. کار آنها (طالبان) زمین خواری ا‌ست." (خوب، ایا کسی که برای زنده ها نان و برای مرده بهشت، باز هم مردم (عوام به قول گزارش) بازهم باید بایستند و درجبهه های طالبان نپیوندند؟

به نظر می‌رسد دولت که هزاران سرباز را روانه جنگ با طالبان در شمال غربی پاکستان کرده، توانایی گشایش جبهه‌ای دیگر در پنجاب را ندارد. (علت دیگر که حاکی از شکست دولت پاکستان است.) مقام های رسمی به گروه‌های محافظه‌کار مذهبی هزاران مسجد و مکتب‌خانه در پنجاب ساخته‌اند، مکانهایی که به گمان برخی می‌توانند در صورت لزوم به عنوان شبکه‌ای برای سازماندهی یک شورش در قلب پاکستان مورد استفاده قرار گیرند.

مقاومت صوفی‌ها

با این وجود نیروهای طالبان نیز در پنجاب با مشکلاتی روبرو هستند، پنجاب جایی ا‌ست که اکثر مردم طرفدار صوفی‌گری اسلامی‌اند. آنها به خانقاه‌هایشان می‌روند و درمیان دود غلیظ حشیش به نوعی خلسه‌مذهبی می‌رسند و همگام با صدای طبل‌ها به سماع و پایکوبی می‌پردازند. (تصویر پردازی عینی گزارشگری روزنامه نگاری که جان تازه به سلیقه، ذهن و روح خسته خواننده می بخشد.)

این نوع مذهب فاصله زیادی با دین مطلوب طالبان دارد.

از این گذشته، هنگامی که طالبان در راس قدرت بود، نتوانست به وعده‌هایش عمل کند و به دلیل همین خلف وعده تحت فشار است. (جامع نگری گزارش. زیرا که برگشتگاهی دارد به تاریخ و پیدایش طالبان. این،نشان می دهد که حتی اگر طالبان مانند دولت پاکستان به خواسته های طالبان جوابگو نبوده اند، مردم از انها حرف شنوی نداشته اند.)

طالبان در دره سوات به فقرا و تنگدستان وعده‌زمین داده بود، آنها زمیندارانی را مورد حمله قرار دادند که برخی از آنها دارای سمت‌های مهم سیاسی بودند. اما وقتی فرماندهان طالبان قدرت را در سوات در دست گرفتند، به این نتیجه رسیدند که باید به خاطر خانواده‌هایشان به آن زمینداران وابسته بمانند و خشن، فاسد و رشوه‌خوار شدند.

اگر طالبان به وعده‌هایشان عمل می‌کردند، می‌توانستند نیروی سهمگین‌تر و هراس آورتری شوند. (پایان منسجم)

یاد داشت

به لینکی که در دل گزارش گذاشته شده، تک بزنید. اینجا، اوون بنت جونز با استفاده از چشم دیدهایش گزارش جالب چندرسانه ای تهیه کرده است. فضا، حرکات، انتخاب تصاویر، نحوه برخورد مردم، شخصیت ها، صدا و زاوید فیلم بردار/ عکاس حرفوی اند. خوب، تا این حد ما از لینک حرفها زده ایم. اما در متن فارسی گزارش (حی و حاضر در روی سایت !) چه برجسته گی های دیده می شود؟

در کوتاهترین فرصت، گزارشگر توانسته ریشه های اجتماعی، اقتصادی و مذهبی شورش های سوات را از زبان به وجود اورنده گان و معتقدان اندیشه های شورشگری دریابد. زوایه دید دراین گزارش جدید است. در سابق خبرنگاران از کام مقام های اسلام آباد دلایل استقبال از طالبان را می دانستند. اما اینجا گزارشگر رفته صحنه، از جوان بیست ساله ای که تاکنون هشت مورد قتل (به اندیشه خودش، قصاص در راه خدا) انجام داده، علت شورشگری اش را می پرسد. این جالبه و جدید. چون از زبان طبیعی و بدون فیلتر سیاسی ها نقل شده و توجیهی به نفع جریان های سیاسی در ان دخلی ندارد. در عین حال نشان می دهد که چطوری طالبان با راه اندازی تعلیمات روانی، دینی و نشاندهی جدیت نسبی در رسیده گی به گرفتاری های مردم سوات، حتی زنده گی انها را در راه اهداف خویش نثار می کند.

تصویرهای که گزارشگر از سوات می دهد، به درستی حقایق و دلایلی دریافتی نویسنده، اشاره دارد. چنانچه تصویری که او از فقر نسل اندر نسل ساکنان محل اورده،زمینه مساعد تاریخی پیدایش، رشد و برخورداری از حمایت سواتی ها را عینیت داده است. پس نکات با هم خوب ربط داده شده و در هم حل گردیده اند.

از دیدگاهی، این متن به تحلیل نیز شباهت دارد. بهتر که این گزارش را از نوع گزارشهای تحلیلی بدانیم. پس مبارک به توان و مهارت جونز که گزارش و تحلیل را درهم امیخته و گزارش چندرسانه ای پس داده است. درکل گزارش قوی ، حرفوی، تحلیلی و اهنین است! می شد که یک خبر، یک مصاحبه و یک گزارش تحلیلی در مورد عین قضیه نوشت. اما نه، اینجا صد چکش زرگر، یک چکش اهنگر مصداق دارد!

جراحی داستان سر زمین گرگها (در دری)

بیست ودومین بار بود که باید داستان کوتاهی روح و بدن می شد. نفس زنان 3 بعد ازظهر دری اطاق خنک و روشن اما خالی کنفرانس موسسه فرهنگی در دری را باز کردم. داخل، ادمای زیادی نبودند. پنج مرد و یک خانم، چسپیدیم به منفی بافی و مثبت گویی های داستان "سرزمین گرگها" ساخته ای رضا یمک. مطابق به عرف و قول کتابی، ما بی پیر به خرابه و خراب کردن نرفتیم. پس قاسم قاموس شروع کرد به ایراد ایرادها!

به گفته او، زبان اقای یمک نسبت به داستان قبلی اش، داستانی­تر است. اما درکل، نثر سرزمین گرگها، داستانی نیست. او نمونه های را نشان داد که با شعر همسویی داشتند. انتقاد بعدی این متخصص کج فهمی، روی ابهام داستان بود. زیرا قاموس با وجود چند بار مطالعه، پیام مشخص داستان را نفهمیده بود. استاد می گفت که در برخی اوقات، داستان سمبولیک می شود. شاید به همین دلیل بوده، که او گپ اصلی داستان را نفهمیده باشد. یکی از سوالات مهم او، درمورد انتخاب شخصیت ها و دلایل انتخاب انها بود. قاموس نفوذ نویسنده در درون شخصیت ها را کافی وحرفوی می گفت. اما این که رضا، نتوانسته حرف دل شخصیت ها را باز گو کند، داستان را عیب دار ساخته است. فرایند برقراری ارتباط با خواننده نیز دچار مشکل تعریف شد. قاموس تیرهای نهایی اش را به نشانه محتوای ضعیف رها کرد. اما ناجوانی نکرده، گفت که داستان دارای فورم عالی می باشد! به این صورت حرفهایش را قیچی کرده و راحت دست چپ اقای کاتب  منتظر شنیدن همسایه اش ماند.

به باور کاتب، داستان با تصویر زمستان و خشونت، حکایت ظالم و مظلوم را بیان می کند. شاید هم نقبی باشد به گذشته ای پرمخاطره و وحشتناک کشور و مداخلات خارجیان. او زوزه ای  گرگ را نشانه ای مداخله خارجیان در افغانستان تعبیر کرد. این ناقد مشابهت زمانی میان خلق داستان و حوادث عینی جامعه را درست و منطقی دانست. کاتب، هی اصرار داشت  که زبان داستان عامیانه وخوب است. و اوج داستان، به نظر کاتب، اخر داستان بود. زیرا با اتش نزاع داخلی، گرگها(خارجیان) کشور را به کام خود می بلعند. او این تعبیر را از به چنگ افتادن پیر و طفلک فهمیده بود. نفوذ بیتای بصیر بیتا، صداهای اعتراض و نقادانه کاتب را در حلقوم خشک کرد.

بیتا گفت که " قلدری"، " زمختی" و " خشن بودن" خصوصیت های اند که هیچ گاهی از ذهن و داستان نویسنده، بیرون نرفته اند. پس اگر فضای داستان، زمستانی، خشن و سخت است، ریشه در سرشته های فکری، واقعیت های عینی جامعه و سرشت نویسنده دارد. بصیر گفت که این نا بسامانی، از باز نشدن نقش " خداوندگاران روم"، " افسانه های روم" و " برده زاده گان برده زاده" ناشی می شود. شاید اب و نمک رفاقت، نفوذ بیتای بصیر را خیره کرده و ژاله های انتقاد را بست. لب ها را دکمه کرده و نوبت را سپرد به خانم راضیه اعتمادی.

او نظریات جدیی نداشت. چند بسته تعارف را با لهجه دورگه ایرونی و کابلی تقدیم یمک کرد. خانم اعتمادی پیشرفت نویسنده  را - نسبت به داستان کاکا جان- تشویق بی جایزه وبی مایه ای کرد. اما، زهر انتقادش را هم دریغ نکرد، بالاخره. زیرا خانم ناقد نثر را پرطمطراق، حماسی و درباری یافته بود! نوبت به من رسید.

طرح و تصویرها ی داستان ایستا به نظر می امدند.هر چی می خواندم، مفهوم، مکان و زمان جدید ظهور نمی کرد. اغاز داستان ضعیف، گنگ، خالی از تعلیق و چنگ زنی به دل و هوش ادم می ماند. چون طرح ناقص بود، حوادث زیاد و اضافی زیادی را باید دور می ریختیم. اگر این کار می شد، از بازگویی عین حادثه دراخر داستان، جلوگیری می شد. داستانی می شد، ساده، کوتاه، عام فهم، سبک،همه پسند و خوشخوان! روی شخصیت ها نیز گپای گفته شد. در داستان، ما از ورود، عملکرد و خروج شخصیت هرآن با خبر می شویم. اما، در سرزمین گرگها، شخصیت ها به میدان می ایند، اما، دراخر داستان ما نمی دانیم که انها کجا شدند. برخی از تصاویر باید مفاهیم عمیق، گسترده و اساسیی را انتقال می دادند. متاسفانه، انها به نسبت کهنه گی، خاک خورده گی کلمات این تصاویر در نطفه پوچ می شوند! امروز خواننده ازدیدن تصاویری چون "رقص باد" ،" تازیانه باد" ،" قهر اسمان"... لذت برده نمی توانند. چون فضای داستان نویسی و ذهن خواننده گان ازین دست تصاویر مشبوع اند. پس باید این تصاویر، شخصیت ها و عملکردهای انها بدل شوند. درسراسر داستان ارزو کردم که – حداقل- یک بار طفل خود، حرفش را بگوید. سایه رضا(دانای کل) از سر شخصیت ها برداشته شود! اما، نشد! اگر این کار را نمی کرد، داستان زنده تر می شد. باش از جنبه های مثبت داستان نیز بگویم.

 برخی از تصاویر خیلی قوی بودند. گویی الهام یافته از تصویرسازی های داستان های گارسیا مارکز و کتاب بلوای خفته گان استند. به این نمونه توجه کنید: "... قهقهه نومیدانه از او گذشت. دراوج خفت، و با همه وجود خود را به صخره پیش رویش کوبید. صخره بیچاره فرو ریخت...." زبان داستان، کلیشه ای، زبان نثرهای اجتماعی و کهنه است. با انهم برخی از کلمه­ها و اصطلاحات بومی خواننده را میخکوب کرده و متوجه عینیت سازی های یمک می کند.(افرین یمک جان!)

درکل، طرح داستان منسجم است. برابر با ملاک های داستان نویسی کلاسیک، حوادث پشت هم چیده شده اند. نقش تصویرها را در بالا تشریح کردم.

دلتان خوش نباشه که خلاص شدید، نقد های اقای خاوری در راه است . او روی ابهام های داستان انگشت گذاشت. از حشوها پرده بر داشت. از نبود رابط علّی و معلولی میان شخصیت ها شکایت داشت. در عوض، زبان عریان و روشن برخی از تصویرها او را مجذوب ساخته بود. مثلا بوی خون در کوهستان پیچید....

همه  در کوهستانیم. برف به بیرحمی می بارد؛ بوی خون در کوهستان جولان زند. ایا بازهم باید ایستاد؟ نه، باید بقچه را بست.لابد الفرار افضل من القرار! پس تا نقد داستانی دیگر و گزارش اینده به پای هم پیر شویم!

لینک داستان :سرزمین گرگها (یمک)

احسان

کار اموز داستان نویسی